جدیدترین افاضات احمدینژاد درباره مشایی: تمام مشکلات فقط در سایه اندیشه الهی، مهدوی و بهاری قابل حل است که آقای مهندس امروز برچم دار آن است!
من چند جمله درباره آقاي مهندس عرض بكنم. البته هم براي من سخت است گفتن و هم ناتوانم از گفتن آنچه كه هست. بالاخره توصيف مردان الهي، نيازمند مردان الهي ست كه دست من كوتاه است. اما آن مقداري كه مي فهمم از آقاي مهندس، برايتان مي گويم.
من مي خواهم شهادت بدهم كه آقاي مهندس مشايي با عنايات الهي و لطف ويژه امام عصر(عج) و مجاهدات هاي خودش، از خودش رها شده است. يعني بالاخره آدم با هركس كه ملاقات مي كند، حس می کند كه او در خودش است ولي با مهندس مشايي كه ملاقات مي كني، مي بيني كه يك سرسوزن اين حس به آدم دست نمي دهد كه او توي خودش است.
خیلی از کسانی که مخالف ایشان هستند حتی قدرت و ظرفیت فهم چنین شخصیتی را ندارند. یک عده دیگر هم که بخاطر دعواهای قدرت طلبی و ثروت طلبی و طاغوتی گری و استکبار و خودخواهی و خودپرستی و "حسادت" با ایشان مخالفت می کنند.
ندیشه های مهندس مشایی تنها راه عبور از بن بست ها و رسیدن به افق های آرمانی است. کس دیگری وجود ندارد که حرف نویی بزند. الان چه حرف نویی منتشر می شود در جمهوری اسلامی؟ نمی خواهم بگویم تنها فرد، آقای مهندس است ولی جزو افراد ممتازی است که دارد اندیشه بهاری را مطرح می کند. در جمهوری اسلامی کسی حرف نویی دارد که بزند؟ حرفی نیست که! حرفی که راه گشا و ایمان افزا و آگاهی بخش و امیدآفرین باشد، آرمان ایجاد کند برای جامعه، کو؟ کسی حرفی ندارد که!
تمام این مشکلات فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی فقط در سایه اندیشه الهی، مهدوی و بهاری قابل حل است که آقای مهندس امروز برچم دار آن است.
آقای مهندس از خودش آزاد شد. به همین خاطر هر روز یک عطر دل انگیزتری را منتشر می کند. یک اندیشه بالاتری را ارائه می دهد. یک افق بلندتری را منتشر می کند. و این یعنی پیروزی.
http://eitaa.com/basiratezohor
1.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تشریفات عجیب ریاست جمهوری از مهمانان خارجی (به بهانه نگه داشتن عزت اسلام!)
🔻آقای روحانی! امیرالمومنین(ع) میفرمایند: عزت اسلام به این است که وقتی بیگانگان میآیند، ببینند رهبر و حاکمان جامعه اسلامی، همانند فقرا در خانههایی ساده هستند.
http://eitaa.com/basiratezohor
✡️ برنامه شیطان
1⃣ سریال مستند #برنامه_شیطان به همت مؤسسه مطلع فجر صادق و به سفارش آستان قدس رضوی، با موضوع «بررسی حرکت نظاممند جبهه باطل با محوریت صهیونیسم جهانی و مبانی پروتکلهای دانشوران صهیون» تهیه شده است.
2⃣ این سریال با نگاهی کلان و استراتژیک به جریان #جبهه_باطل و اصیلترین ایادی حزبالشیطان یعنی #صهیونیسم-جهانی، بندهای کلیدی #پروتکلهای_صهیون را بررسی میکند؛ پروتکلهایی که حاکی از یک برنامه مرموز و شیطانی برای جهان است.
3⃣ بررسی صریح و بیپرده از این جریان منسجم شیطانی به منظور #دشمنشناسی عمیقتر و نیز تنوع عناوین و موضوعات، همراه با رویکرد قرآنی و غلبه جریان حق و نابودی جبهه باطل از دیگر خصوصیات این مستند است.
4⃣ کانال بصیرت ظهور
مستند «برنامه شیطان» را در 50 قسمت به همراهان خود تقدیم میكند.
#هرشب حوالی ساعت ٢٢
✅ کانال بصیرت ظهور
اللهم عجل لولیک الفرج
http://eitaa.com/basiratezohor
29.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✡ مستند #برنامه_شیطان
🎯 قسمت اول: جبههی دنیا
http://eitaa.com/basiratezohor
🌹🌹🌹🌹
ﻭﻗﺘﻲ ﻧﺎﻧﻮﺍ ﺧﻤﯿﺮ ﻧﺎﻥ ﺳﻨﮕﮏ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ
ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺗﻨﻮﺭ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﺭﺍ ﺩﻳﺪی ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ؟!
ﺧﻤﯿﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ!
ﺍﻣﺎ ﻧﺎﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺍﺯ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ ...
ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ؛
ﺳﺨﺘﯿﻬﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ،
ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﻨﻮﺭ ﺍﺳﺖ...
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ
ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ...
ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺳﻨﮓ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺑﺨﻮﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ...
❇️ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺗﻌﻠﻘﺎﺕ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ...
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ، ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﻦ ...ﻣﻦ ... ﻣﻦ ...من...
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻨﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﻨﺪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ !
ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﭘﺨﺘﻪﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﻤﯽ ﭼﺴﺒﺪ!
ﻣﺎ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﭼﻪ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ؟!
ﺳﻨﮓ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ!
eitaa.com/basiratezohor
بدبختی ملت ما آنوقتی است که ملت ما از قرآن جدا باشند، از احکام خدا جدا باشند، از امام زمان جدا باشند. ما آزادی در پناه اسلام می خواهیم استقلال در پناه اسلام می خواهیم اساس مطلب اسلام است.
#امام_سید_روح_الله_موسوی_خمینی
#صحیفه_امام
#امام_خمینی
📚صحیفه نور ، جلد ۶ ، صفحه ۲۶۹
eitaa.com/basiratezohor
✅ماجرای دیدار خصوصی کودک فقیر با مقام معظم رهبری در قم
🔸بعد از نماز مغرب بود. آقا داشتند با چند نفر از علما دیدن می کردند. بحث خیلی جدی بود. ناگهان یکی از محافظ ها با دو دختر بچه آمد داخل. بچه ها بدجوری گریه می کردند. آب دماغ شان آویزان بود. هق هق می کردند. محافظ گفت: آقا ببخشید. اینها اینقدر گریه کردند که دیگر کسی حریفشان نشد. آمدند شما را ببینند. آقا نگاه تفقد آمیزی کردند و دست روی سر دختر کوچکتر کشیدند. احوال پرسی کردند اسم شان را پرسیدند. بچه ها خود را روی دست آقا انداختند ، عقده دل شان را خالی کردند.
🔹دو دختر که کنار رفتند یک پسر بچه شش ساله پشت شان بود. یک پسر بچه با شلوار کردی و یک زیرپوش آبی رنگ کهنه و چفیه ای به دور گردن.
✅آقا پرسیدند : شما هم برادر این هایی؟
🔸پسر سر را به آسمان پرتاب کرد و نزدیک آقا شد. شروع کرد در گوش آقا صحبت کردن. آقا به دقت گوش می داد. اخم ها را توی هم کشیدند و سر بلند کردند. پرسیدند: آقای نجات کجا هستند؟
🔹همه تعجب کرده بودند. مگر این پسرک چه در گوش رهبر گفته بود که آقا رئیس کل سپاه ولی امر را صدا کرده؟! آقای نجات آمد. آقا گفتند: ببینید این آقا پسر چه می گویند، پی گیری کنید و به من خبر دهید.
🔸نجات دست بچه را گرفت و به گوشه حسینیه رفت. پسرک یک دقیقه ای هم با نجات صحبت کرد. ناگهان نجات هم بلند شد. از قیافه اش معلوم بود که او هم گیج شده.فرید جلو رفت. گفت چی شده؟چی میگه؟
🔹نجات گفت: میگه پدرم معتاد بوده. یک سال پیش همه چیزمان را برداشته و رفته. ما چند وقتی توی همان خانه که بودیم زندگی کردیم. اما بعد چند مدت صاحبخانه بیرون مان کرد. توی میدان هفتاد و دو تن چادر زده بودیم که دو ماه پیش شهرداری از آنجا هم بیرونمان کرد. این چند وقت را شبها در حرم می خوابیدیم اما از وقتی که آقا آمده و حرم را حسابی می گردند شبها ما را از آنجا بیرون می کنند. الان چند شب است که ما توی خیابون می خوابیم.😢
🔸نجات به پسرک گفت: مادرت کجاست؟گفت: بیرون. الان میرم میارمش.
🔹فرید دنبالش دوید. رفت تا جلوی در. از هر گیتی که رد می شد محافظین و مسئولین حراست می گفتند تو دیگه کجا بودی؟! پسرک بی توجه به سوالشان می دوید و ناگهان در جمعیت انبوده جلوی در گم شد. فرید به مسئولین حراست گفت: اگر این پسرک برگشت جلویش را نگیرید . قراره با مادرش برگرده.
🔸توی همین گیر و دار بود که یک ربعی گذشت. ناگهان پسرک دست در دست یک کودک کوچکتر آمد. اولین گیت جلویش را گرفت. پاسدار گفت: آقا کوچولو کجا میری؟! پسرک در حالیکه چشمش برق می زد گفت: آقای خامنه ای با ما کار دا ره. فرید دوید جلو. گفت ولش کنید.بچه ها رفتند و ناگهان فرید با زنی که در میان جمعیت خود را به زور جلو می کشید روبرو شد.زن عصبانی بود. گفت: آقا این کجا رفت؟ آمده به من می گه بیا بریم من با آقای خامنه ای حرف زدم قراره خونه بهمان بدهند. بیا بریم. دست داداشش را گرفته و بدو بدو کشونده تا اینجا.
🔹فرید متحیّر شده بود. گفت : بله خانم حرف زده.
🔴زن گفت: چی ؟ حرف زده؟ با کی؟
✅فرید گفت: با آقای خامنه ای...
—----
eitaa.com/basiratezohor
✅ماجرای دیدار خصوصی کودک فقیر با مقام معظم رهبری در قم
🔸بعد از نماز مغرب بود. آقا داشتند با چند نفر از علما دیدن می کردند. بحث خیلی جدی بود. ناگهان یکی از محافظ ها با دو دختر بچه آمد داخل. بچه ها بدجوری گریه می کردند. آب دماغ شان آویزان بود. هق هق می کردند. محافظ گفت: آقا ببخشید. اینها اینقدر گریه کردند که دیگر کسی حریفشان نشد. آمدند شما را ببینند. آقا نگاه تفقد آمیزی کردند و دست روی سر دختر کوچکتر کشیدند. احوال پرسی کردند اسم شان را پرسیدند. بچه ها خود را روی دست آقا انداختند ، عقده دل شان را خالی کردند.
🔹دو دختر که کنار رفتند یک پسر بچه شش ساله پشت شان بود. یک پسر بچه با شلوار کردی و یک زیرپوش آبی رنگ کهنه و چفیه ای به دور گردن.
✅آقا پرسیدند : شما هم برادر این هایی؟
🔸پسر سر را به آسمان پرتاب کرد و نزدیک آقا شد. شروع کرد در گوش آقا صحبت کردن. آقا به دقت گوش می داد. اخم ها را توی هم کشیدند و سر بلند کردند. پرسیدند: آقای نجات کجا هستند؟
🔹همه تعجب کرده بودند. مگر این پسرک چه در گوش رهبر گفته بود که آقا رئیس کل سپاه ولی امر را صدا کرده؟! آقای نجات آمد. آقا گفتند: ببینید این آقا پسر چه می گویند، پی گیری کنید و به من خبر دهید.
🔸نجات دست بچه را گرفت و به گوشه حسینیه رفت. پسرک یک دقیقه ای هم با نجات صحبت کرد. ناگهان نجات هم بلند شد. از قیافه اش معلوم بود که او هم گیج شده.فرید جلو رفت. گفت چی شده؟چی میگه؟
🔹نجات گفت: میگه پدرم معتاد بوده. یک سال پیش همه چیزمان را برداشته و رفته. ما چند وقتی توی همان خانه که بودیم زندگی کردیم. اما بعد چند مدت صاحبخانه بیرون مان کرد. توی میدان هفتاد و دو تن چادر زده بودیم که دو ماه پیش شهرداری از آنجا هم بیرونمان کرد. این چند وقت را شبها در حرم می خوابیدیم اما از وقتی که آقا آمده و حرم را حسابی می گردند شبها ما را از آنجا بیرون می کنند. الان چند شب است که ما توی خیابون می خوابیم.😢
🔸نجات به پسرک گفت: مادرت کجاست؟گفت: بیرون. الان میرم میارمش.
🔹فرید دنبالش دوید. رفت تا جلوی در. از هر گیتی که رد می شد محافظین و مسئولین حراست می گفتند تو دیگه کجا بودی؟! پسرک بی توجه به سوالشان می دوید و ناگهان در جمعیت انبوده جلوی در گم شد. فرید به مسئولین حراست گفت: اگر این پسرک برگشت جلویش را نگیرید . قراره با مادرش برگرده.
🔸توی همین گیر و دار بود که یک ربعی گذشت. ناگهان پسرک دست در دست یک کودک کوچکتر آمد. اولین گیت جلویش را گرفت. پاسدار گفت: آقا کوچولو کجا میری؟! پسرک در حالیکه چشمش برق می زد گفت: آقای خامنه ای با ما کار دا ره. فرید دوید جلو. گفت ولش کنید.بچه ها رفتند و ناگهان فرید با زنی که در میان جمعیت خود را به زور جلو می کشید روبرو شد.زن عصبانی بود. گفت: آقا این کجا رفت؟ آمده به من می گه بیا بریم من با آقای خامنه ای حرف زدم قراره خونه بهمان بدهند. بیا بریم. دست داداشش را گرفته و بدو بدو کشونده تا اینجا.
🔹فرید متحیّر شده بود. گفت : بله خانم حرف زده.
🔴زن گفت: چی ؟ حرف زده؟ با کی؟
✅فرید گفت: با آقای خامنه ای...
—----
eitaa.com/basiratezohor