eitaa logo
بصیرت ظهور
6.6هزار دنبال‌کننده
88.9هزار عکس
53.4هزار ویدیو
267 فایل
امام علـی (ع): فکر تو گنجایش هر چیزی را ندارد، پس آن را برای آنچه مهم است فارغ گردان. *تــوضیح:ما اخبار و .... مطالب مهم را در کانال جهت اطلاع اعضای محترم قرار می دهیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴مشایی به ۶.۵ سال حبس محکوم شد/۴ سال حبس برای جوانفکر 🔹با رای شعبه اول دادگاه انقلاب اسفندیار مشایی مجموعا به ۶ و نیم سال حبس برای سه اتهام محکوم شد. 🔹این در حالی است که مشایی برای اتهام خود مبنی بر اقدام علیه امنیت داخلی و خارجی کشور به ۵ سال حبس و برای دو اتهام دیگر خود به ترتیب یک سال و ۶ ماه حبس محکوم شده است. 🔹این در حالی است که جوانفکر هم در همان پرونده به ۴ سال حبس محکوم شده است. 🔹در مورد اتهامات دیگر مشایی و افراد دیگر،پرونده همچنان در دادگاه مفتوح است/ سروش👇 http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor
#قضاوت_با_شما 💢معرفی امام حسین(ع) توسط #شیعیان در آمریکا با توزیع بطری آب و گفتگو با مردم معرفی امام حسین(ع) با #قمه در... سروش👇 http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor
❌افراد درعین نزدیک بودن میتوانند خیلی دور باشند. امام(ره): «تاریخ اسلام پراست ازخیانت بزرگانش به اسلام ... ازخدا میخواهم پدرتان راازاین دنیاببردتاطعم تلخ خیانت دوستانش رانچشد. سروش👇 http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor
🔍 "الان دنیا عاشق کار کردن با ماست" 🔹 ۱۹ شهریور ۹٧ | کره جنوبی واردات نفت از ایران را به صفر رساند؛ در حالی که چین و هند خرید نفت از ایران را کاهش داده‌اند، کره جنوبی که جزو سه خریدار برتر نفت ایران بود، به درخواست آمریکا برای به صفر رساندن واردات نفت از ایران تن داد | ایلنا 🔸 ۵ مرداد ۹۶ | جهانگیری، معاون اول روحانی در گفتگو با روزنامه دولتی ایران: دیگر کسی نمی‌گوید که به احتمال وجود تحریم نفت شما را نمی‌خریم؛ وقتی اراده دنیا به کارکردن با ایران باشد، تحریم‌های امریکا به تنهایی نمی‌تواند تأثیر بگذارد 🔸 ۱۲ ارديبهشت ۹۶ | جهانگیری در انتخابات: الان دنیا عاشق کار کردن با ماست 🔹 ۲۰ شهریور ۹٧ | جهانگیری، معاون اول روحانی: تحریم‌ها "تاثیر بسیار زیادی" داشته؛ آمریکا علیه ما جنگ اقتصادی به راه انداخته؛ در شرایط دشوار و خطیری هستیم | ایسنا سروش👇 http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor
استفاده از اسپری‌های ضد عرق و خطر ابتلا به سرطان استفاده از اسپری‌ها می‌تواند باعث ابتلای بانوان به سرطان سینه و دگرگون شدن بافت سینه شود تصویر رو بخونید سروش👇 http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor
📖 داستان     : 9⃣3⃣ (صدور_حکم_مرگ ) . برگشتم خونه ... هنوز پام رو تو نگذاشته بودم که پدرم محکم زد توی گوشم و با عصبانیت سرم داد زد: شیر مادرت، حلال بود. منم به تو لقمه حلال دادم، حالا پسرمن که درس دین می خونه، توی گوش عالم دین خدا می زنه؟ ... بعد هم رو به آسمان بلند گفت: خدایا! منو ببخش ... فکر می کردم توی تربیت بچه هام کوتاهی نکردم ... این نتیجه غرور منه .. . . در حالی که صورتش از خشم سرخ شده بود، رفت داخل و ر وی مبل نشست ... بدون اینکه چیزی بگم، سرم رو پایین انداختم و رفتم داخل ... چند لحظه صبر کردم ... رفتم سمت پدرم و کنار مبل، پایین پاش نشستم ... . خم شدم و دستی که باهاش توی صورتم زده بود رو بوسیدم ... هنوز نگاهش مملو از خشم و ناراحتی بود ... همون طور که سرم پایین بود گفتم: دستی که به خاطر خدا بلند میشه رو باید بوسید ... نمی دونم چی به شما گفتن ولی منم به خاطر خدا توی گوشش زدم ... اون عالم نبود ... آدم فاسقی بود که داشت جوان ها رو گمراه می کرد ... . . مگه تو چقدر درس خوندی که ادعا می کنی از یه عالم بیشتر می فهمی؟ ... با ناراحتی اینو گفت و رفت توی اتاق ... . . هنوز با ناراحتی و دلخوری پدرم کنار نیومده بودم که برادرم سراسیمه اومد و بهم خبر داد که علمای وهابی تصمیم گرفتن یه جلسه عقاید بزارن و تا اعلام نتیجه هم حق خروج از کشور رو ندارم ... . . با خنده گفتم: خوب بزارن. هر سوالی کردن توکل بر خدا ... اینو که گفتم با عصبانیت گفت:می فهمی چی میگی؟ بزرگ ترین علمای کشور جلوت می ایستن ... فکر کردی از پسشون برمیای؟ ... یه اشتباه کوچیک ازت سر بزنه یا سر سوزنی بهت شک کنن، حکم مرگت رو صادر می کنن ... . . ولو شدم روی تخت ... می دونستم علمم در حدی نیست که از پس افرادی که برادرم اسم شون رو برده بود؛ بر بیام ... . چشم هام رو بستم و گفتم: خدایا! شرمنده ام. عمر دوباره به من بخشیدی اما من هنوز قدمی برنداشتم ... راضیم به رضای تو ... . خوشحال بودم که این بار توی بستر بیماری نمی مردم سروش👇 http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor
📖 داستان : 0⃣4⃣ (غسل_شهادت ) . زمان و مکان جلسه رو اعلام کردن ... جلسه توی یه شهر دیگه بود و هیچ کسی از خانواده و آشنایان حق همراهی من رو نداشت ... راهی جز شرکت کردن توی جلسه نمونده بود ... . . از برادرم خواستم چیزی به کسی نگه ... غسل شهادت کردم ... لباس سفید پوشیدم ... دست پدر و مادرم رو بوسیدم و راهی شدم ... . . ساعت 9 صبح به شهری که گفتن رسیدم ...دنبال آدرس راه افتادم ... از هر کسی که سوال می کردم یه راهی رو نشونم می داد ... گم شده بودم .. نماز ظهر رو هم کنار خیابون خوندم ... این سرگردونی تا نزدیک غروب آفتاب ادامه پیدا کرد ... . . خسته و کوفته، دیگه حس نداشتم روی پام بایستم ... نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... کی باور می کرد، من یه روز تمام، دنبال یه آدرس، کل شهر رو گشته باشم؟ ... نرفتنم به معنای شکست و پذیرش تهمت ها بود ... اما چاره ای جز برگشتن نبود ... . . توی حال و هوای خودم بودم و داشتم با خدا حرف می زدم که یهو یه جوان، کمی از خودم بزرگ تر به سمتم دوید و دست و شونه ام رو بوسید ... حسابی تعجب کردم ... . با اشتیاق فراوانی گفت: من از طلبه های مدرسه ... هستم و توی جلسه امروز هم بودم ... تعریف شما رو زیاد شنیده بودم اما توی جلسه امروز نفسم بند اومد ... جواب هاتون فوق العاده بود ... اصلا فکرش رو هم نمی کردم کسی در سن و سال شما به چنین مرتبه ای از علوم دینی رسیده باشه و ... . . مغزم هنگ کرده بود. اصلا نمی فهمیدم چی میگه. کدوم جلسه؟ من که تمام امروز داشتم توی خیابون ها گیج می خوردم ... گفتم: برادر قطعا بنده رو اشتباه گرفتید ... و اومدم برم که گفت: مگه شما آقای ... نیستید که چند روز پیش توی گوش اون مبلغ زدید؟ ... من، امروز چند قدمی جایگاه شما، نشسته بودم ... اجازه می دید شاگرد شما بشم؟ ... سروش👇 http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor
📖 داستان   _وهابی   ( : 1⃣4⃣ (دست خدا_بالای_تمام_دست_هاست ) . . وقتی رسیدم خونه دیدم یه عده ای دم در اجتماع کرده بودن ... تا منو دیدن با اشتیاق اومدن سمتم ... یه عده خم می شدن دستم رو ببوسن ... یه عده هم شونه ام رو می بوسیدن ... هنوز گیج بودم ... خدایا! اینجا چه خبره؟ ... . . به هر زحمتی بود رفتم داخل ... کل خانواده اومده بودن ... پدرم هم یه گوشه نشسته بود ... با چشم های پر اشک، سرش رو پایین انداخته بود ... تا چشم خواهرزاده ام بهم افتاد؛ با ذوق صدا کرد: دایی جون اومد ... دایی جون اومد ... . . حالت همه عجیب بود ... پدرم از جا بلند شد و در حالی که دونه های اشک یکی پس از دیگری از چشم هاش جاری بود و الحمدلله می گفت؛ اومد سمتم و پیشونیم رو بوسید ... . مادرم و بقیه هم هر کدوم یه طور عجیبی بودن تا اینکه برادرم سکوت رو شکست ... از بس نگرانت بودم نتونستم نیام ... یواشکی اومدم داخل جلسه و رفتم یه گوشه ... فقط خدا می دونه چه حالی داشتم تا اینکه از دور دیدمت وارد شدی ... وقتی هم که رفتی پشت بلندگو داشتم سکته می کردم ... تا اینکه سوال و جواب ها شروع شد ... اصلا باورم نمی شد چنین عالم بزرگی شده باشی ... . بعد هم رو به بقیه ادامه داد ... خدا شاهده چنان جواب اونها رو محکم و قوی می داد که زبان شون بند اومده بود ... چنان با قرآن و حدیث، حرف می زد که ... نتیجه هم این شد که حکم عدم کفایت اون مبلغ رو اعلام کردن ... . . برادرم پشت سر هم تعریف می کرد و من فقط به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... از جمع عذرخواهی ک ردم. خستگی رو بهانه کردم و رفتم توی اتاق ... هنوز گیج و مبهوت بودم و درک شرایط برام سخت بود ... . . اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... و مدام این آیه قرآن در سرم تکرار می شد ... شما در راه خدا حرکت کنید، ما از فضل خود شما را حمایت می کنیم ... . . اللهم لک الحمد و الحمد لله رب العالمین ... . التماس دعــــــــــــــــا ♻ 💠 ♻ 💠 موفق باشید سروش👇 http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor
📸مدافع حرم حضرت زینب(س) علی اصغر الیاسی اعزامی از استان البرز در سوریه به شهادت رسید. سروش👇 http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor
دوست خوبِ من هرکجا ذکر حسین بود تو را یادم هست هر کجا اشک حسین بود مرا یاد آور التماس دعا🙏 دلتان پراز شور و عشق حسینی سروش👇 http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor
هدایت شده از بصیرت ظهور
سروش👇 http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor