6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میشه موقع فراموشکاری حافظهمون ارور ۴٠۴ بده؟
#ازدلبهصاحبش
♾ @binahayat_ir
هدایت شده از بینهایت تبسم
هوالرزاق
❤️ دهمین پویش ملی نذر قربانی #بینهایت_تبسم
سلام
قراره انشالله با شکستنِ رکورد قربونی قبل که ۱۱ راس گوسفند بود،
اینبار به نیتِ سلامتی و فرج پناهمون امام زمان عجلالله، سلامتی و طول عمرِ عزیزِ دلمون، آقای انقلاب و نابودی اسرائیل و پیروزی مردمِ غزه
۱۴ راس گوسفند، با مبلغی حدود ۲۸۰ میلیون تومان قربونی، و گوشتش رو بین محرومین توزیع کنیم!
اگه دلت خواست شریک این نذر باشی (حتی با عددای کوچیک):
p.javanan.org/pay
(تا الان به همت شما نصفش جور شد✌️)
#ماها_دلی_ردیفش_میکنیم 😉
_
♾ @binahayat_tabassom
12.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ـ یعنی میخوای بگی آقـاسیـدروحالله
از ما هم بینهایتیتر بودن؟ /:
+آخه فقط با همچین زاویهدیدی میشه دلِ یه ملتو تکوون داد و سرنوشتشونو بهسمتِ درست تاریخ چرخوند!🫴🏻🎆
#ردپای_عاشقها
♾ @binahayat_ir
@binahayat_ir4_5909258774568245213.mp3
زمان:
حجم:
4.23M
آهای به رمضاننرسیدهها!🗣
تا "روز عرفه" قدمی باقی نمونده و دقیقهنودیترین راهِ جبران، تقدیم به حواسِ جمعتون!🥲
🎙صوت داغ و تازهیِ #شنیدنی
با صدای استاد محبوبِ بینهایتیها
♾ @binahayat_ir
بچههااا🙄
شمام دقت کردین به اینکه:
ماجرای حضرت ابراهیم خیلی عجیبوغریبه کلاً؟ از اون عجیبتر، واکنش آدماست! سالهای سال حضرت ابراهیم بچهدار نمیشدن. مردم، دائم زخمزبون میزدن که:
ـ مگه شما نمیگین پیامبرین؟ پس بچهتون کو؟
ـ پیر شدین دیگه، امیدی نیست...
ـ همسرتون هاجر، زن یه پیامبر که نباید بیفرزند باشه!
خلاصه تا جاییکه تونستن، با همون عقلِ حسابگر ظاهری فقط قضاوتشون کردن.
اما بعد از کلی انتظار، بالاخره خدا هدیهشو
داد: حضرت اسماعیل. اونم توو پیری! یه
معجزهی واقعی...
و باز همه گفتن:
ـ باید مواظبش باشی!
ـ این بچه، آیندهیِ نسل توئه!
ـ اینو از دست بدی، همهچی رو باختی!
گذشت و گذشت، حضرت اسماعیل کمی بزرگتر شد، شیرینزبونیهاش شروع شده بود...
که خدا گفت: «ابراهیم! زن و بچهتو ببر یه بیابون خشک و بیآبوعلف. بذار و برگرد.»
حالا ما باشیم، میگیم:
ـ مگه این همون بچهی معجزه نیست؟
ـ مگه یه عمر منتظرش نبودین؟
ـ مگه قرار نبود روشنی چشمت باشه؟
اما حضرت ابراهیم فقط گفت: «چشم.»
و دستور خدا رو موبهمو اجرا کرد! (:
و از اون ماجرا گذشت و گذشت تا...
حضرت اسماعیل شد یه جوونِ رشید، خوشقدوبالا...
و همونجا، فرمان رسید:«پسر عزیزت رو قربانی کن!»
اینجاست که آدم میمونه چیکار کنه؟
یه پدر که یه عمر حسرت بچه داشته، حالا
باید بچهشو با دست خودش…
نه فقط دلِ پدر، نه فقط اشکِ مادر، همهی عقلهای به زمین چسبیده، باهم فریاد میزدن: "نکن!"، "اشتباهه!"، "این بچهست، پارهی تنته!"
ولی حضرت ابراهیم بازم گفت: «چشم.»
نه چون بیاحساس بود، نه چون خسته
بود، نه چون عقل نداشت...
اتفاقاً چون عقل داشت؛ اون عقلیکه معنیش طاعته! اون عقلیکه وقتی خدا گفت، دیگه بحث نمیکنه!
اینجا دیگه ایمان فقط یه باورِ توی ذهن نیست؛ یه کار جدیه! یه پا گذاشتنِ تمامقد روی همهچیز! روی آرزوهات، روی دلبستگیات، روی حسابوکتابات، روی بیاعتمادیهای قایمشدهی ته دلت...🫠
و گفتنِ یه «چشم» ناب به خدا.
و درست همونجا، خدا گفت: «قبول شدی ابراهیم!» همینجا بود که عید قربان متولد شد. عیدی برای اوناییکه عقلشونو بردن توو محضر خدا، نه فقط تو حسابوکتابای دنیا...
حالا اگه چیزیکه بیشتر از همه دوسش
داریم، همونی باشه که خدا بخواد ازمون
بگیره...
میتونیم بگیم: «چشم»؟
میتونیم بگیم:«خدایا، تو از اونم عزیزتری؟»
میتونیم بگیم: «خدایا، اونو نمیخوام اگه تو نمیخوایش...»؟
دیدین چقد حضرت ابراهیم چشم گفتن؟ نه یکبار، بارها…🥲
و ما، چشممون به تاریخ دوخته شد: به "چَشم" گفتنهایِ بیچونوچرای حضرت ابراهیم...
درواقع: ما هرسال عید میگیریم برای اون لحظهای که یه بنده روی دلش پا گذاشت و گفت:«خدایا، اینم برای تو...» عید
قربان، جشنِ قربونی کردنه؛ اما نه فقط قربونیِ گوسفندها...🐑
قربونی کردن دلبستگیهایی که جای خدا رو گرفتن و نمیذارن با دلِ قُرصو مطمئن به تدبیرش، چَشم بگیم. (: