زمانی که بچه بودم،
توی شهر کوچک ما
میوه فروشی نبود و
بقالیها میوه هم میاوردن
گاهی وقتا بابا که نبود من خرید میرفتم
تو فصل پاییز و زمستون،
وقتی وارد بقالی میشدی،
بوی چراغ نفتی پیچیده بود؛
علاوه بر اون بوی پرتقال و سیب و نارنگی هم...
و همین عطر پرتقال و... آمیخته با بوی چراغ نفتی، شده یکی از خاطرات شیرینی که
دوست دارم بازم تکرار بشن!
بویی که منو میبره به دل یه زندگی ساده
توی شهر کوچکی که
همه خونهها یک طبقهای
و حیاط دار بودن
و برفی که از پشت بامها پارو میشد
توی حیاط تپههای برفی درست میکرد
و جون میداد واسه درست کردن سرسره...
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ
ﻣﺎ میﺩﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ [ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ] ﻣﻰﮔﻮﻳﻨﺪ، ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻣﻰﺷﻮی
سوره حجر، آیه۹۷
توی این آیه، خدا با پیامبر (ص) همدردی میکنه.
یعنی وقتی ما هم از کسی یا چیزی دلمون میگیره، خدا میدونه و دیگه چی از این بهتر؟!
چه کسی بهتر از خدا برای پناه بردن بهش و درد دل کردن؟!
حرفای دلتو بهش بزن یا روی کاغذ بیارشون، بعد همه چیو بسپار دست خودش.