من پُر شدهام
از حرفهای مگو
و از اشکهای
خشک شده در چشمانم
نه گوشیست برای شنیدن
و نه شانهای برای سرگذاردن!
تنها بار زندگی را
به دوش میکشم؛
صدای ساییده شدن شانههایم
زیر این بار را میشنوم
و قلبی که گاهی نفس نفس میزند
که مبادا از کار بیفتد!
هوشیار باش...
مبادا تعداد انسانها
و سر و صدا و شلوغی دنیا
قاپ هوش و عقلت را ببرد؛
زندگی را تنها باید زیست
حتی در شلوغترین جای دنیا...