👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ
🔴 یقین (۱۰)- قسمت پایانی
❌ «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ» (بقره/۳)
ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻏﻴﺐ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ (یقین دارند) ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﺎ ﻣﻰﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﻭﺯی ﺩﺍﺩﻩﺍﻳﻢ، ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ.
🔸قرآن در آیه ۳ سوره بقره میفرماید یکی از نشانههای مؤمن و اهل یقین این است که اقامه نماز میکنند، نماز خواندن با اقامه نماز خیلی فرق دارد، اکثر ما نماز میخوانیم، اقامه نماز نمیکنیم.
نماز خواندن می تواند صرفاً نوعی رفع تکلیف باشد، اما اقامه نماز علاوه بر ادای تکلیف و اظهار بندگی، از لحاظ درجه معنویت خیلی برتری دارد.
اقامه یعنی قائم و استوار ساختن چیزی، قیام برای عبودیت، اقامه نماز یعنی حق آن را کامل به جا آوردن، با توجه و حضور قلب بودن.
یکی از بهترین جاها برای تمرین طمأنینه و آرامش، نماز است، با آرامش کلمات را ادا کنیم.
در خلوت و سکوت نماز بخوانیم تا چیزی حواسمان را پرت نکند، نماز را به نوعی مراقبه تبدیل کنیم، این چنین نمازی حال آدم را خوب میکند...
🔸اگر يقين به قيامت داريم شب به وقت خوابيدن محاسبه میكنيم كه امروز چه كار كردهايم، خلافهایمان را به ياد آوريم و از خداوند طلب استغفار كنيم، هركس شب به شب از خود حساب بكشد، ديگر روز قيامت خداوند از او حساب نخواهد كشيد.
از خداوند ايمانی بخواهيم كه هيچ حادثهای ما را تكان ندهد.
همه با هم دعا کنیم که خدايا به آبروی كسانی كه به يقين رسيدهاند، به ما هم یقین عنایت بفرما...
وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
✍️ حبیبالله یوسفی
✍ امام سجاد علیهالسلام:
🔻 بندگان خدا! بدانيد، بپاداشتن ميزان و گشودن ديوان اعمال براى مشركان نيست آنان دستهجمعى بهسوى جهنم محشور مىشوند. نصب ميزان و بازكردن دفتر اعمال ويژه اهل اسلام است.
📚 الروضه من الكافى، ص۷۵
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🔻در حسرت گذشته ماندن
▫️ چیزی جز از دست دادن امروز نیست!
🔻تو فقط یكبار هجده ساله خواهی بود.
▫️یكبار سی ساله...
▫️یكبار چهل ساله...
▫️و یكبار هفتاد ساله...
🍃 در هر سنی كه هستی،
🍃 روزهایی بی نظیر را تجربه می كنی
🍃 چرا كه مثل روزهای دیگر،
🍃 فقط یكبار تكرار خواهد شد
🌸 هر روز از عمر تو زیباست و لذتهای خودش را دارد،
👌 به شرط آنكه زندگی كردن را بلد باشی...
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
18.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 چگونه فرزندانی باشخصیت تربیت کنیم؟ با این غفلت ساده در حقّ بچّهها جنایت نکنیم
#استاد_پناهیان
#فرزندپروری
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
10.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 گمان نکنید در حکومت امیرالمومنین همه در حد سلمان و ابوذر بودند
🔺آیا با وجود برخی مدیران و فرماندهان فاسد منصوب شده امیرالمومنین و امام حسن مجتبی حکومت ایشان اسلامی بود یا نبود؟
#استاد_عالی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
#حساب_کتاب
✍️ زن، ستونِ خانه است، اگر مراقب نباشید؛ ناگهان فرو میریزد!
زنان بیحوصله که میشوند، به روزمرگی و خستگی که دچار میشوند، حتی همان چای اول صبحی که برایتان دم میکنند، طعم تلخش غالب خواهد بود!
شب که خسته از مشغلههای روز، به خانه برمیگردید، به چشم خواهید دید که باز هم مثل همیشه، همه چیز مرتب است و سرجای خودش ؛ جز یک چیز....
زندگی رنگ ندارد، عطـر ندارد!
و غبار #عادت راه نفس خانه را بند آورده است.
▫️آقاجان!
حساب کتاب کن، هزینه زیادی ندارد گاهی با جملاتی، با کمکی در کارِ خانه، با هدیهی کوچکی، یا یک قرار دونفرهی وسط هفته و ... غافلگیرش کنی!
نگرانی شما از خستگی و کلافگیاش و تلاش برای عوض کردن شرایط؛ پیامی را به قلب او مخابره میکند که «برایتان مهم است»
√ گاهی همین اقدامات کوچک، خانه را زنده میکند و شما میتوانید دوباره خستگیهایتان را پای همین ستون، در کنید...
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
💠 #نکته_نگاشت | از خشم کودک تا واکنش والدین
🔻خشم و عصبانیت در کودک، از هیجانات طبیعی اوست. آنچه مهم است این است که والدین به کودک کمک کنند تا به شیوه صحیح خشم خود را بیان کند.
📌 وقتی کودک بزرگتر میشود، باید یاد بگیرد خشم خود را درک و کنترل کند و نهایتاً به طور مناسب و سازنده آن را به زبان آورد.
📎 #خشم
📎 #خانواده_حسینی
📎 #سبک_زندگی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
❇️ اصطلاحات جمعیتی|پنجره جمعیتی
✨ عراق، تنها وارث یک موهبت عظیم🇮🇶
🗯 آنچه که عراق را از سایر کشورها و حتی ایران متمایز کرده است، وجود ظرفیت عظیم اربعین است که نسل خردسال عراقی را در مدار امام حسین علیهالسلام و تکریم زائرین آن قرار میدهد. اربعین، اصالت تربیت فرزندان در میان شیعیان عراق را به پنجره جمعیتی این کشور ضمیمه میکند.✍️
برای مطالعه ادامه مقاله...👇
🔹https://btid.org/fa/news/257244
📎 #جمعیت
📎 #اربعین
📎 #سیاسی
📎 #خانواده_حسینی
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۱۰۴ که تمام تنم تنم به رعشه افتاده..
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۱۰۵
حقیقتاً از ترس لال شده بودم..
که با ضربان نفسهایم به گریه افتادم. مادر مصطفی خودش را روی زمین به سمت پایشان کشید و مادرانه التماس کرد
_دخترم لاله! اگه بترسه، تشنج میکنه! بهش رحم کنید!
و رحم از روح پلیدشان فرار کرده بود که به سرعت برگشت و با همان ضرب به سرش لگدی کوبید که از پشت به زمین خورد...
به نظرم استخوان سینه سیدحسن شکسته بود که به سختی نفس میکشید.. و با همان نفس شکسته برایم سنگ تمام
گذاشت
_بذارید خاله و دخترخاله ام برن خونه، من می مونم!
که اسلحه را روی پیشانی اش فشار داد و وحشیانه نعره زد
_این دختر ایرانیه؟
آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده..
و دیگر برای نجاتم التماس میکرد
_ما اهل داریا هستیم!
و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید...
تپشهای قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینه ام حس میکردم.. و این خنجر قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگهایم بند آمد...
مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده
و میشنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری میخواند،..
سیدحسن سینه اش را به زمین فشار میداد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو میرفت...
قاتلم قدمی به سمتم آمد،..
خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید
_زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟
تمام استخوانهای تنم میلرزید،..
بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لبهایم رسیده بود
که زیر پایم خالی شد...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۱۰۵ حقیقتاً از ترس لال شده بودم.. ک
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۱۰۶
زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم...
دیگر حسی به بدنم نمانده بود،..
انگار سختی جان کندن را تجربه میکردم و میشنیدم سیدحسن برای نجاتم مردانه گریه میکند..
_کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!
و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد...
پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید.. و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد..
و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بی آنکه ناله ای بزند، #مظلومانه جان داد...
دیگر صدای مادر مصطفی هم نمی آمد..
و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود...
خون پاک سیدحسن کنار پیکرش میرفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره میزد
_حرف میزنی یا سر تو هم ببرم؟
دیگر سیدحسن نبود تا خودش را #فدای من کند..
و من روی زمین در آغوش مرگ خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد
_جمع کن بریم، الان ارتش میرسه!
سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد
_این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!
با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید
_خود کافرشه!
و او میخواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد
_این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی
خودشه؟
و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید..
و همانطور که به سمت ماشینشان میرفت، صدا بلند کرد
_ ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش جاسوس بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!
و به خدا حس کردم اعجاز کسی آنها را...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد