حقوق همسایهhoghogh hamsayeh.mojtahedi.mp3
زمان:
حجم:
2M
🎬حقوق همسایه
🎙️آیت الله #مجتهدی(ره)
💠 احکام دانش آموزی: پول تغذیه
🔻 ساعت از دوازده ظهر گذشته بود. پریسا می خواست بره مدرسه، اما هرچی زنگ زد، مامان گوشی رو بر نداشت که بیاد و ازش پول تو جیبی بگیره.
💥یهو چشمش افتاد به صندوق صدقات توی طاقچه خونه شون. چون پول لازم داشت، رفت و از صندوق صدقات برای تغذیه پول برداشت و رفت مدرسه.
❓بچه ها! به نظرتون کار پریسا درست بوده؟
🔸 اگه پولش کاغذی بوده، عیبی نداره.
🔹اگه واقعاً نیاز داشته، عیبی نداره برداره.
🔸 اگه بعداً پس بده، اشکالی نداره.
🔹 اصلاً نباید از پول صدقات برداره.
✅ عزیزان خوبه بدونید که پولی رو که برای صدقه توی صندوق می اندازیم، دیگه تحت هیچ شرایطی نمی تونیم برداریم و ازش استفاده کنیم.
🌺 امیدواریم با صدقه انداختن در اول هر روز، خودتون و خانواده هاتون از همه بلاها به دور باشین و برکت زیادی روونه زندگی هاتون بشه. 😊
📎 #احکام_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #صدقه
📎 #بچه_شیعه
📎 #ایران_عزیز
📎 #ایران_جان
🤲🏻 اجابت دعا به واسطه اهلبیت (ع) است؟
👨🏻 🏫 واسطه کردن ائمه، ادب دعا کردن است و دعا رو به استجابت نزدیک تر می کند (اگر به صلاح باشد). واسطه کردن ائمه مانند آن است که از شخصی خواسته ای داشته باشیم و برای جلب نظر، او را به عزیزانش قسم بدهیم. عزیزانش را واسطه قرار بدهیم.
جهت مشاهده کامل سؤال و جواب به لینک زیر مراجعه فرمایید👇
🌐 http://btid.org/node/271005
📎 #مشاوره
📎 #دعا
📎 #حاجت
📎 #ایران_عزیز
📎 #ایران_جان
📖 پسرم اصلا درس نمی خونه
👨🏻 🏫 می دانید پسرتان چرا می گوید درس خواندن یا نخواندن من به هیچ فردی ربط ندارد. احتمالاً دلیلش مقایسه کردن او با دیگران باشد. وقتی که درس خواندن یا نمره عالی گرفتن همسالانش را به او گوشزد می کنید و با سرزنش قصد تحریک او را دارید، او به دلیل استقلال طلبی و حس غرور این پاسخ را به شما می دهد و بیشتر از درس خواندن منزجر می شود.
جهت مشاهده کامل سؤال و جواب به لینک زیر مراجعه فرمایید👇
🌐 http://btid.org/node/270988
📎 #مشاوره
📎 #نوجوان
📎 #تحصیل
📎 #ایران_عزیز
📎 #ایران_جان
▪️پیام رهبر انقلاب در پی درگذشت آیتالله امامی کاشانی
امام خامنهای:
🔹درگذشت عالم بزرگوار مرحوم آیتالله آقای حاج شیخ محمد امامی کاشانی رحمتاللهعلیه را به خاندان محترم و بازماندگان و شاگردان و ارادتمندان ایشان تسلیت عرض میکنم.
🔹این عالم متقی و خدوم در طول سالهای متمادی، چه پیش از پیروزی انقلاب در مجموعه روحانیت مبارز و چه پس از آن در جایگاههای حساس مانند شورای نگهبان، مجلس خبرگان، امامت جمعه تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، مدرسه شهید مطهری منشاء خدمت به کشور و نظام جمهوری اسلامی بودهاند.
🔹امید است این همه در نامه حسنات ایشان مقبول درگاه الهی باشد. خداوند رحمت و مغفرت خود را شامل حال آن مرحوم فرماید.
4.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬مگه ما بیکاریم انقدر دعا بخونیم
🎙️حجتالاسلام #قرائتی
3.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠ثواب عجیب یک شب بچه داری!!!
🔸 استاد مسعود عالی
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#معرفی_کتاب
کتاب نعمت جان، خاطرات صغری بُستاک، امدادگر بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک، پرستار و امدادگر دفاع مقدس، است
خواندن کتاب نعمت جان را به تمام دوستداران آثار و خاطرات رزمندگان دفاع مقدس پیشنهاد میکنیم
#معرفی_کتاب
موضوع این کتاب، شیرینترین و لذتبخشترین و آرامشآفرینترین امر نظام عالم هستی؛ یعنی حرکت بهسوی خداوند متعال و اُنس با او و معرفت او و محوشدن و غرقگشتن در دریای توحید است.
اولین بحثی که کتاب به آن می پردازد چیستی و ضرورت حرکت و سلوک الی الله است. منظور از سیر و سلوک الی الله، حرکت از این عالم دنیا بهسوی خداوند و طیکردن مراحل قُرب الهی و دیدن خصوصیات و شرایط مختلف راه، تا رسیدن به خداوند متعال است.
فصل دوم به شاهراه سلوک و رسیدن به معبود میپردازد.
فصل سوم برنامههای سلوک را بازگو میکند.
فصل چهارم درباره راهنمایان و همسفران سلوک است
و فصل پنجم قوانین سیروسلوک الهی را بیان میکند.
🍃
💢 اثر تدریجی گناه
🌲 امام صادق عليه السلام مى فرماید: «اِذا أَذْنَبَ الرَّجُلُ خَرَجَ فِى قَلْبِهِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءٌ فَاِنْ تابَ اِنْمَحَتْ، وَاِنْ زادَ زادَتْ حَتّى تَغْلِبَ عَلى قَلْبِهِ فَلا يُفْلِحُ بَعْدَها أَبَدا».
🔹 «هنگامى كه انسان گناه می كند، نقطه سياهى در قلب او پيدا مى شود. اگر توبه كند، محو می گردد و اگر بر گناه بيفزايد، زيادتر مى شود تا تمام قلبش را فرا مى گيرد و بعد از آن هرگز روى رستگارى را نخواهد ديد».
✍️ گناه با «فکر به گناه» شروع می شود و با «تکرار گناه» به صفت درونی مبدل می شود و «اوصاف درونی» سرنوشت آدمی را رقم می زنند.
📚 اصول کافی، ج2، ص271
📎 #خانواده
📎 #ایران_عزیز
📎 #ایران_جان
📎 #سبک_زندگی
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا #قسمت_14🌻 لباس ساده و محجبی را انتخاب کردم و همراه سلما وقت آرایشگاه گرفت
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_15🌻
با صدای آرام صالح و نوازشش بیدار شدم. لحظه ای موقعیتم را فراموش کردم.😳
ــ سلاااام خانوم گل... صبحت بخیر
لبخندی زدم و کش و قوصی به بدنم دادم. هنوز از پدر صالح خجالت می کشیدم که راحت باشم. صالح روسری را از سرم برداشت و گفت:
ــ بابا ناراحت میشه. اون الان مثل پدر خودته پس راحت باش.😒
با هم بیرون رفتیم و با سلما سر سفره ی صبحانه نشستیم. صدای زنگ پیچید
حسی به من می گفت زهرا بانو پشت در منتظر است.😍 حدسم درست بود با چادر رنگی و سینی بزرگ صبحانه وارد شد. گل از گلم شکفت و او را در آغوش گرفتم صالح هم خم شد و دستش را بوسید.😅 کنار هم نشستیم. زهرابانو برایم لقمه می گرفت و حسابی نازم را می خرید. صالح گفت:
ــ مامان زهرا دارم نگران میشم. مگه خانومم چندسالشه؟😏
و با سلما ریسه رفتند. زهرا بانو بغض کرد و گفت:
ــ بخدا دیشب تا صبح پلک رو هم نذاشتم. خونه خیلی سوت و کور بود.
ــ ای بابا... دور که نیستیم. فکر نکنم هیچکی مثل مهدیه به خونه باباش نزدیک باشه.😜 از در بندازینش بیرون از پنجره میاد. از رو دیوار خودشو پرت می کنه تو حیاط. تازه... پشت بوم رو یادم رفت.😂
و دوباره خندید. زهرا بانو هم خندید و گفت:
ــ هر وقت اومدین قدمتون رو تخم چشممون.
و رو به من گفت:
ــ دخترم ساک لباست رو آوردم. پشت در گذاشتمش. کی راه میفتین؟
ــ صالح گفته بعد از ناهار.☺️
صالح لقمه را فرو داد و گفت:
ــ آره مامان زهرا. الان خانومم یه ناهار خوشمزه درست می کنه شما و باباهم بیاین دور هم باشیم. بعد از ناهار میریم ان شاء الله...
ــ نه دیگه ما زحمت نمیدیم.
ــ چه زحمتی؟ تعارف نکنید خونه دخترتونه.😊
زهرابانو علاوه بر صبحانه یک مرغ درسته را سوخاری کرده بود و آورده بود. من هم کمی پلو درست کردم و باهم ناهار خوردیم. صالح می خندید و می گفت:
ــ احسنت... 👏 چه دستپخت خوشمزه ای
خودمونیم ها... مامان زهرا کارتو راحت کرد. به به... عجب پلویی😁
و همه به خنده افتادیم.
#ادامہ_دارد...
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا #قسمت_15🌻 با صدای آرام صالح و نوازشش بیدار شدم. لحظه ای موقعیتم را فرامو
❣️ #رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_۱۶ 🌻
صالح خسته بود و خوابش می آمد.😞 چشمانش را ماساژ می داد و سرش را می خاراند. می دانستم چشمش خواب آلود شده. من هم تا به حال خارج از شهر و بخصوص توی شب رانندگی نکرده بودم. به شهر بعدی که رسیدیم نگذاشتم ادامه دهد. به هتل رفتیم و خوابیدیم.
فردا سر حال به سفرمان ادامه دادیم. نزدیک غروب بود که وارد شهر مشهد شدیم.🕌 هوا تاریک روشن شده بود و گلدسته ها از دور معلوم بودند. بغض کردم و سلامی دادم. توی هتل که مستقر شدیم غسل زیارت گرفتیم و راهی حرم شدیم. خیلی بی تاب بودم. حس خوبی داشتم و دلم سبک بود. شانه به شانه ی صالح و دست در دست هم به باب الجواد رسیدیم. دولا شدیم و دست به سینه سلام دادیم.✋🏻 فضای حرم و حیاط های تو در توی آن همیشه مرا سر ذوق می آورد. اذن دخول خواندیم و از رواق امام رد شدیم. از هم جدا شدیم و به زیارت رفتیم. چشمم که به ضریح افتاد گفتم:
ــ السلام علیک یا امام الرحمه❤️
اشک از چشمم جاری شد و خودم را به سیل زوار سپردم و صلوات فرستادم.📿 دستم که ضریح را لمس کرد خودم را به بیرون کشیدم و روبه روی ضریح ایستادم.
ــ یا امام رضا... الهی من به قربون این صفا و کرمت برم. آقا دخیل... زندگیمو با خودم آوردم و می خوام هستیمو گره بزنم به ضریحت. خودت مواظب زندگیم باش. شوهرم... هم نفسم مدافع عمه ی ساداته...😭 خودت حفظش کن. اصلا پارتی بازی کن پیش خدا و سفارشی بگو شوهرمو از گزند حوادث سوریه و ماموریتاش حفظ کنه. تو را به مادرت زهرا قسم...🙏
بغضم فرو کش نمی کرد و مدام اشک می ریختم. بیرون رفتم و صالح را دیدم. با هم به کناری رفتیم و کتاب زیارتنامه را گرفتیم و باهم خواندیم. صدای صالح بر زمزمه ی من غلبه کرد و اشکم را درآورد. اصلا تحمل دوری و تنهایی را نداشتم. "خدایا خودت کمکم کن" 💔
ــ گریه نکن مهدیه جان... دلمو می لرزونی.😢
لبخندی زدم و اشکم را پاک کردم. دستش را گرفتم و به گنبد خیره شدم. راضی بودم از داشتنش. خدایا شکرت...🙏
#ادامہ_دارد...