eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
716 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
1.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواب‌دیدم‌که‌درآغوش‌ضریحت‌هستم کاش‌تعبیر‌کندیک‌نفراین‌رویا‌ را ( :!🥺 صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
1.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواب‌دیدم‌که‌درآغوش‌ضریحت‌هستم کاش‌تعبیر‌کندیک‌نفراین‌رویا‌ را ( :!🥺 صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
7.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میکنم حتما ببینید زیباست 🔰 به کمتر از سه فرزند، فکر نکنید! 🔻 توصیه می‌کنیم به کمتر از سه بچه فکر نکنید! اما معمولا در برابر این توصیه، دو موضوع مطرح می‌شود: 🍃 اول اینکه ما بچه بیشتر میخواهیم اما خدا نخواسته. 🍃دوم اینکه از لحاظ چگونه آوردن بچه زیاد را توجیه می‌کنید؟
🔹اگر آرامش خودتون رو به مدرک، مقام، زیبایی، محبتی که از دیگران دریافت میکنید، وابسته کنید ....👇👇👇 🔹هر لحظه باید منتظر استرس ،اضطراب و ناراحتی باشی، اما اگر خودتون رو به بلندای خداوند معنی کنید و سعی کنید تو زندگی شبیه خدا بشید ،اون وقته که به راحتی سر هر قضیه به هم نمیریزید 🔹دل حرم خداست تو حرم خدا غیر خدا رو راه ندید 🔹اگر غیر خدا وارد شد نتیجه ای جز استرس و اضطراب برای اون شخص نداره، انسان تنها با خداوند ارامش پیدا می‌کنه یادتون باشه👇👇👇 هیچ وقت سر مسایل دنیا با خدا رابطتتون و خراب نکنید.
45.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 موشن "سوغات تلخ" ✈️ روایتی از سفر رضا خان به ترکیه و تصمیم وی برای شروع منع حجاب در ایران در سالروز سفر رضا خان به ترکیه 📌بمناسبت ۱۲ خرداد سالگرد سفر رضا خان به ترکیه و تصمیم گیری برای مبارزه با حجاب در کشور. 🧕
🔗 آغازی برای زمین و زمینیان 🔹 روزها و مکان ها یکسان نیستند. ما انسان ها برخی روزها و مکان ها را هیچ گاه فراموش نمی کنیم، زیرا به دلیل خاصی ویژه هستند. دحو الارض از این روزهاست. 🔸 در این روز مبارک بود که اولین خشکی نمایان شد و خداوند مبارک ترین زمینش را که همان کعبه عظیم است، آشکار نمود. 🔹 در این روز مبارک بود که آدم به زمین پا نهاد و حیات نسل انسان آغاز شد. 🔸 در این روز مبارک بود که ابراهیم خلیل الله چشم به جهان گشود. 🧁 25 ذی القعده، روز دحو الارض بر شما مبارک 📎 📎 📎 📎
⬅️ موفقیت یک سفر است،نه یک مقصد! ⬅️ هر پادشاهی ابتدا یک نوزاد بوده؛ ⬅️ هر ساختمانی ابتدا فقط یک طرح روی کاغذ بوده؛ ⬅️ مهم نیست امروز کجایی!؟ مهم اینه که فردا کجا خواهی بود!؟ ⬅️ هر کس در زندگی خود یک کوه اورست دارد که سرانجام یک روز باید به آن صعود کند! ⬅️ زمین خوردی!؟ عیبی ندارد. برخیز. نگذار زمین به جاذبه اش ببالد. سر به دو زانوی غم فرو مبر، سرت را بالا بگیر. ⬅️ قدرت دستانی که به سویت دراز شده از یاد برده ای!؟ کوله بارت ریخت!؟ عیبی ندارد؛ سبک باشی راحتتر اوج میگیری.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت103 همین که حرف هاش تموم شد، کیارش پوزخندی زد و از
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 خیلی خونسرد گفتم: – بگذرید. با صدای بلندی گفت: –چی؟ بگذرم؟ با همان خونسردی گفتم: – یعنی می خواهید تا آخر عمرتون باهاش قهر باشید؟ ــ اگه بیاد عذر خواهی کنه، آشتی می کنم. آخه شما نمی دونید چه حرف هایی زد. لبخندی زدم و گفتم: – حالا شما خیال مادرتون رو راحت کنید. انشاالله بقیه اش درست میشه. سرش را پایین انداخت و آرام گفت: –اگه من به حرف مادرم گوش کنم، شما منتظرم می مونید؟ فردا نرید ازدواج کنید بگید قسمت هم نبودیما... از این راحت حرف زدنش جا خوردم و با تعجب نگاهش کردم، این بار با استرس گفت: – اینجوری نگاه می کنی، می ترسم. سرم را پایین انداختم و گفتم: –هیچ کس از آینده خبر نداره. نفسش را عمیق بیرون دادو گفت: – تا قول ندید منتظرم می مونید من حرفهایی که گفتید رو به مادرم نمیگم. ــ یعنی مادرتون براتون مهم نیست؟ ــ خیلی مهمه...سعی می کنم راضیش کنم. یه کم صبر می کنم بعد باهاش حرف می‌زنم. عموم رو واسطه قرار میدم. کلافه و عصبی ادامه داد: – اصلا نمی دونم باید چیکار کنم. کاش می دونستی توی این یک هفته چی بهم گذشت. منی که یه روز نمی دیدمت چطور تونستم یک هفته بهت بی اعتنا باشم. فقط به خاطر این که ناراحتت نکنم و یه جوری قضیه رو حل کنم. اونوقت الان بهم می گی خیلی راحت، برم بگم نمی خوامت؟ نگاهش رنگ التماس گرفت. –حداقل یه چیزی بگو آروم شم. نگاهم را به دستهایم دادم و آرام گفتم: –من منتظرتون می مونم، تا وقتی که خانوادتون راضی بشن. آنقدر با شوق و لبخند نگاهم کرد که تپش قلب گرفتم و سعی کردم نگاهش نکنم. ــ راحیل من درستش می کنم. زیاد طول نمی کشه. کمی جدی گفتم: –به نظرم اگه با این مریضی مادرتون واسطه بیارید، ممکنه ناراحت بشن. با تعجب گفت: –چرا؟ ــ چون با خودشون میگن من تو رختخوابم و پسرم به فکر ازدواجه و می خواد فقط کار خودش رو پیش ببره. شما خودتون باشید ناراحت نمیشید؟ فکری کردو دوباره عاشقانه نگاهم کردو آرام گفت: – اگه پسر ی داشتم که عاشق همچین فرشته ایی بود. خوشحالم می‌شدم. سرخ شدن گونه هایم را احساس کردم و حرفی نزدم و آرش ادامه داد: – صبر می کنم تا مامان حالش کاملا خوب بشه، بعد کم‌کم باهاش صحبت می کنم و راضیش می کنم. لبخند رضایت بخشی زدم و گفتم: –انشاالله... دیگه بهتره بریم سرکلاس. ازجایم بلند شدم و چادرم را مرتب کردم و خواستم کیفم را از روی نیمکت بردارم که آرش پیش دستی کرد و گفت: –براتون میارم. از کارش خجالت کشیدم، آنقدر که حتی نتوانستم مانع‌اش شوم. شانه به شانه ی هم با کمی فاصله راه افتادیم. دوباره با شنیدن اسمم از دهنش هول شدم. ــ راحیل. ــ بله. ــ اگه می دونستم اینجوری برخورد می کنی از روز اول میومدم و همه چیز رو بهت می گفتم. این همه هم خودم رو عذاب نمی دادم و تو رو هم نگران نمی کردم. با تعجب گفتم: – مگه انتظار داشتید چیکار کنم؟ ــ همش فکر می کردم عکس العمل بدی نشون بدیدو بزنید زیر همه چی. یا خواسته ایی داشته باشید که اوضاع بدتر بشه. ــ چه خواسته ایی؟ ــ مثلا این که خانواده ام رو ولشون کنم و اگه این کارو نکنم دیگه ... به اینجا که رسید مکثی کرد. –چه می دونم مثلا قهر کنید. ــ وقتی خودم این کار رو نکردم و خانواده ام برام مهم بوده، چرا باید از شما چنین انتظاری داشته باشم. اگه یادتون باشه مامان منم راضی نبود، که اگه راضی نمیشد جوابم بهتون منفی بود. وقتی راه بهتری مثل حرف زدن هست چرا قهررو دلخوری؟ لطفا از این به بعدم اگرمسئله ایی پیش امدکه مربوط به من بود، بهم بگید. حتما در مورد مشکلات حرف بزنید، مطمئن باشید نتیجه ی بهتری می گیرید. لبخندی زدو گفت: – لطفا تو هم از همون روز اول بیاو مجبورم کن که بریم بوستان، نزار به یک هفته بکشه. –نخیر، دفعه ی دیگه ایی در کار نیست. یا خودتون می گید یا کلا نمیام ازتون بپرسم. اینم مجازات یک هفته نگران کردن من. با تعجب نگاهم کردو گفت: – پس اهل مجازاتم هستید؟ بی تفاوت به حرفش گفتم: –کیفم رو بدید از این به بعدرو تنها برم بهتره. دو دستی کیفم را مقابلم گرفت و گفت: –بفرمایید. کیفم را روی دوشم انداختم و گفتم: –ممنون. ــ من ازت ممنونم راحیل، به خاطر مهربونیات. از این که اسم کوچیکم را صدا می کرد معذب بودم، شاید به خاطر فرهنگ خانواده‌اش بود که کلا راحت برخورد می‌کرد. سرم را پایین انداختم و گفتم: – کاری نکردم. بعد زود خداحافظی کردم و راه افتادم. خونتون زنگ زدم ازشون بپرسم ولی... وقتی رسیدم خانه همه چیز را برای مادر تعریف کردم. چین کوچکی بین ابروهایش نشست و غرق فکر شد. ــ چیه مامان؟ حرفهام ناراحتتون کرد؟ – کاش نمی گفتی منتظرش میمونی... ــ چرا؟ ــ چون اینجوری خیالش رو راحت کردی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌