eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
🖼هر روز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنیم: 📖حدیث امروز: 🔅 امام علی (ع) فرمودند : 🌴 دنیا گذرگاه است،نه قرارگاه و مردم در آن دو دسته اند : دسته ای ک در دنیا خود رافروختند و به نابودی افکندند و دسته ای ک خود را خریدند و آزاد کردند . 📚نهج البلاغه حکمت ۱۳۳ 🪧تقویم امروز: 📌 جمعه ☀️ ۱ تیر ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۱۴ ذی الحجه ۱۴۴۵ هجری قمری 🎄 21 ژوئن 2024 میلادی 🔖مناسبت امروز: 🔸روز تبلیغ و اطلاع رسانی دینی 🔹سالروز تأسیس سازمان تبلیغات اسلامی
سلام امام زمانم✋🌸 در دل‌هاے غم گرفته‌ے ما، در عمق جان‌هاے خسته و عطشناکمان، در ژرفاے سرد ناامید‌ےها ... ایمان به آمدنتان، همچون چشمه‌ے زلال و گرمی، زنده‌مان می دارد ... همچون سپیده که در ظلمانی‌ترین نقطه‌ے شب، تاریکی را می‌شکافد و نور را بر چهره‌‌ے جهان می‌پاشد، پس از این روزهاے بی‌خورشید و دهشت‌بار، صبح روشن ظهور شما طلوع خواهد کرد ... به همین زودے.... به همین نزدیکی.... 🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
السّلامُ على‌الحسَين بِعَدَد نَبَضاتِ قَلبي ... جدا زآن آستان، دیگر چه گویم چیستم؟ بیدل غمم، دردِ دلم، داغم، سرشکم، ناله‌ام، آهم... صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
💢 حماسه زنان در انتخابات 🔹 در این قضیه انتخابات شما بانوان و خانم های عزیز می توانید نقش ایفا کنید، مهم ترین نقش شما هم در داخل خانه است، مادرها می توانند نقش ایفا کنند، وادار کنند، فرزندان را، همسر را، برای اینکه در زمینه انتخابات فعال باشند، درست تحقیق کنند. 🔺 زن ها در برخی از مسائل شناخت اشخاص و راهبردها و جریان ها دقیق تر و ظریف تر از مردها نگاه می کنند و نقاطی را پیدا می کنند. 🔸 در شناخت نامزدهای انتخاباتی، در حضور در پای صندوق ها، هم در داخل خانه، هم درخارج خانه می توانید نقش ایفا کنید. 🎙 امام خامنه ای مدّظلّه العالی؛ 1402/10/6.
🔅 ✍️ میوه سالم هزارساله! 🔹میوه‌فروش‌ها همیشه میوه‌ای که به‌علتی در مغازه مانده و پوسیده یا گندیده شده را به نصف قیمت یا گاهی کمتر از آن به فروش می‌رسانند! 🔸در عوض، میوه‌های سالم را بدون هیچ تخفیفی می‌فروشند. 🔹انسان‌ها هم گاهی آفت می‌گیرند و بی‌قیمت یا کم‌قیمت می‌شوند! 🔸البته گاهی هم با انتخاب خودشان، نفیس و پرارزش می‌گردند. 🔹اگر آفت‌زده شوند کسی به آن‌ها رو نمی‌کند؛ ولی گاهی به‌قدری قیمت‌دار می‌شوند که تا هزاران سال بعد هم مردمی هستند که خریدارشان باشند. 🔸مهم این است که بخواهیم تازه و معطر باشیم یا پوسیده و گندیده و بدبو! 🔹خاندان اهل‌بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام)، ارزشمندترین جنس انسان بوده‌اند که هیچ‌گاه در زندگی‌شان اثری از آفت و پلیدی نبوده است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ ⛔️ کیفیت همیشه قربانی کمیت می‌شود - بخش سوم ❌ بارها شاهد این پرسش در بین اقوام و آشنایان بوده‌ایم که چند بار مكه رفته‌ای؟ چند بار کربلا و نجف رفته‌ای؟ چند بار مشهد رفته‌ای؟ 🔸 ممکن است یک نفر ده بار عمره رفته باشد، اما آدم نشده، چون مکه رفتنش چرتکه‌ای بوده، کسب معرفت نکرده، شمارشی زیارت می‌رفته، انگار که روز قیامت می‌پرسند شما چند بار زیارت خانه خدا رفتی و به تعداد سفرهای زیارتی جایگاه بالاتری در بهشت به او می‌دهند، فکر می‌کند هر بیشتر رفته باشد ثواب بیشتری نصیبش شده، در انجام مناسک هم چرتکه‌ای عمل می‌کنند، اینقدر افراط می‌کنند که از شدت خستگی بیهوش می‌شوند... ❌ شهدا یک شبه ره صد ساله رفتند، اکثر شهدای انقلاب و دفاع مقدس زیر سی سال عمر کرده بودند، کم نبودند نوجوانانی که در کسب معرفت از سالخوردگان سبقت گرفتند، والله دین چرتکه‌ای نیست، فرشتگان شمارشگر نصب نکرده‌اند برای انجام اعمال مستحبی، حضور قلب و نشاط و معرفت در انجام مناسک عبادی مهمترین اصل است، با خستگی و افسردگی هیچ عمل عبادی پذیرفته نیست... «وَلَا يَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَىٰ وَلَا يُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ كَارِهُون»َ (توبه/۵۴) ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺟﺰ ﺍﺯ ﺭﻭی ﻛﺴﺎﻟﺖ ﻭ بیﺣﺎلی ﺑﻪ ﺟﺎ نمیﺁﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺟﺰ ﺍﺯ ﺭﻭی ﻛﺮﺍﻫﺖ ﻭ بی‌میلی ﺍﻧﻔﺎﻕ نمیﻛﻨﻨﺪ. ♦️ كسانی كه در اعمال عبادی نشاط ندارند، حضور قلب ندارند، نیت خالص ندارند، هیچ بهره‌ای هم از اجر و ثواب ندارند، اعمالشان بی‌كیفیت است... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى ✍️ حبیب‌الله یوسفی
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ ⛔️ کیفیت همیشه قربانی کمیت می‌شود - بخش چهارم ❌ مشركین و آنهایی که زیاد در قید و بند دین و مذهب نیستند، ابن الوقت هستند و از دین استفاده ابزاری می‌کنند، اینها ممکن است که ثروتمند باشند، ولی چون روح پاک و اخلاص در عمل ندارند، انفاقشان هم قابل قبول نیست، این افراد حق ندارند برای ساختن مساجد و حسینیه‌ها پول خرج کنند، اگر هم پولی دادند خداوند از آنها نمی‌پذیرد «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ» (مائده/۲۷) خداوند فقط كار افراد با تقوا را می‌پذیرد ❌ در زمان صدر اسلام مشرکین پول دادند كه مسجد الحرام را بسازند، آیه نازل شد که «ما كانَ لِلْمُشْرِكینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ» (توبه/۱۷) مشركین حق ندارند مسجد خدا را تعمیر كنند. 🔸 ممکن است کسی در دهه محرم ۱۰۰۰ نفر را اطعام کند ولی چون نیتش خالص برای خدا نبوده پذیرفته نمی‌شود، تعداد نفرات و مقدار پولی كه خرج می‌شود، مهم نیست. بلكه مهم این این است كه چه مقدار از آن به خاطر خدا بوده است. 🔸 حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام در خطبه ۲۳۴ نهج‌البلاغه می‌فرمایند «مَادُّ الْقَامَةِ قَصِیرُ الْهمه» قدش بلند است اما همتش كوتاه... ❌ خداوند برای اعمال انسانها چرتکه‌ نمی‌اندازد، ترازو ندارد که اعمال را وزن کند و كیلویی حساب کند، نزد خداوند فقط تقوا و نیت خالص به حساب می‌آید... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى ✍️ حبیب‌الله یوسفی
یکم تیرماه سالروز تأسیس سازمان تبلیغات اسلامی به فرمان حضرت امام خمینی (ره) و هفته تبلیغ و اطلاع رسانی دینی گرامی باد.
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت160 بعدازچند بار زنگ زدن و نشانه دادن های آرش به عمه
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 بعدازچند بار زنگ زدن و نشانه دادن های آرش به عمه، بالاخره عمه ما را پیدا کرد. عمه یک پیر زن نحیف و لاغر و سفید رو بود. همین که سلامش دادم، ذوق زده و با محبت بغلم کردو گفت: – پس عروس زوری که میگن تویی؟ با تعجب گفتم: –زوری؟ آرش کشیده گفت: – عمه! این چه حرفیه؟ عمه چادرش را که به زحمت روی سرش نگه می داشت، جمع کرد و زدزیر بغلش ورو به آرش گفت: –خیلی هم دلشان بخواد. عروس به این خانمی، آرش جان درست‌ترین کار زندگیت همین انتخابته. بعد دوباره صورتم را بوسید. فاطمه هم جلو امد و با هم احوالپرسی کردیم و به من و آرش تبریک گفت. وقتی به آرش سلام کرد آرش سرش را پایین انداخت و جواب سلامش را داد واین برای من عجیب بود. چون آرش اصلا از این اخلاق ها نداشت. فاطمه کپی مادرش بود. چهره ی دل نشینی داشت. چشم هاش عسلی با ابروهای کم پشت وبینی و لب و دهن متناسب با صورتش. یک خال گوشتی قهوه ایی سوخته ی ریزی روی چونه اش داشت که چهره اش را بامزه کرده بود. مثل مادرش ریز نقش بود، با قدی که بلند نبود. هنوز چند متری مانده بود تا به ماشین برسیم، صدای موسیقی که از داخل ماشین می‌آمد توجهمان را جلب کرد. چند تا خواننده خارجی با هم، هم خوانی می کردند. این بارصدا یشان برایم آشنا بود. آرش باعجله رفت و صدای پخش را کم کرد. بعد همانطور که اخم هایش در هم بود. در جلوی ماشین را برای عمه نگه داشت تا سوار شود. وقتی همگی سوار شدیم. مژگان به عمه و دخترش خوش و بش کردو بعد کمی صدای موزیک را از گوشی‌اش زیاد کرد. چند دقیقه که گذشت، عمه رو به آرش گفت: ــ وا! آرش جان، اینا چیه گوش می کنی اصلا می فهمی چی می گن؟ آرش از آینه با ابرو اشاره ایی به مژگان کردو گفت: ــ عمه باشماست. میگن ترجمه کنید. مژگان خنده ایی کرد. –حالا زیادم مهم نیست چی میگن ریتمش باحاله. عمه برگشت و نگاه معنی داری به مژگان انداخت و گفت: ــ خب مادر جان حداقل وطنی گوش کن آدم بفهمه چی میگن. مژگان گفت: ــ عمه جان اینا یه گروه بودند، که اسمش یادم نیست خیلی هواخواه دارند. منم خیلی ازشون خوشم میاد. فکری کردم و گفتم: – فکر کنم اسم گروهشون "بی جیز" بود. مژگان با چشم های گرد گفت: – عه آره. تو از کجا می دونی؟ لبخندی زدم و گفتم: –اینا سه تا برادر بودندکه یه گروه شده بودند به نام "بی جیز." سه تایی با هم آواز می خوندند. الان دیگه هیچ کدومشون زنده نیستند. خیلی قدیمیه... تو این زیر خاکیارو از کجا آوردی؟ تقریبا همه با تعجب به من نگاه می کردند، حتی آرش لحظه ایی برگشت و با چشم های از حدقه در آمده نگاهم کرد. مژگان پشت چشمی نازک کردو گفت: – آرش که می گفت تو اهل موسیقی گوش کردن نیستی، اونوقت چجوری اینقدر دقیق اینارو می دونی؟ حتی بهتراز منی که مدام باید موسیقی گوش کنم. با تعجب پرسیدم: ــ باید؟ بی تفاوت گفت: – حالا تو جواب من رو بده نپیچون، تا بعد. لبخندی زدم و گفتم: ــ نه بابا چه پیچوندنی خب هر کس یه جوره دیگه...من و خواهرم یه مدت طولانی در مورد موسیقی و همین گروههای مختلف، راک وپاپ و...تحقیق می کردیم. در مورد چگونگی مرگ موسیقی دان ها و خواننده ها و طول عمرشون، جالبه که توی این تحقیقی که کردیم اونقدر به چیزهای جالبی که اصلا فکرش رو نمی کردیم بر خوردیم که مدتها طول کشید تا تحقیقاتمون تموم بشه. تقریبا یک سال. قیافه ی کسایی را گرفت که انگار مچم را گرفته باشد و گفت: – اونوقت تو این مدت انواع موسیقی ها رو گوش کردید؟ ــ بله دیگه. تقریبا بیشترش رو... ــ پس چرا به دیگران توصیه می کنی گوش نکنن؟ من به شما توصیه ایی کردم؟ ــ مگه به آرش نگفته بودی... حرفش را بریدم و گفتم: – من حتی به آرش هم توصیه ای نکردم. من یکی از دلایلی رو که چرا دوست ندارم موزیک گوش کنم رو براش گفتم همین. چون به نظر من نباید هر چیزی رو گوش کرد و اینم به خاطر نتیجه ایی بود که از تحقیقاتم گرفتم. مژگان دیگر حرفی نزد. فاطمه آرام پرسید: ــ حالا چرا تحقیق کردید؟ ــ زیر گوشش گفتم: – به خاطر این که همین صدای بلند موسیقی باعث یه تصادف بدی شد... لبش را گاز گرفت و پرسید: – خودت؟ ــ راننده دخترخالم بود، من کنارش بودم. نفس عمیقی کشیدو از شیشه ی ماشین بیرون را نگاه کرد. چقدر خوشحال شدم که دیگر چیزی نپرسید. فکر این که چرا آرش حرفهایی که بینمان قبلا رد و بدل شده را به مژگان گفته ولم نمی‌کرد. باید در یک فرصت مناسب باهم حرف می‌زدیم. همین طور در مورد قضیه‌ی عروس زوری. فقط خدا می داند چقدر از این حرف عمه ناراحت شدم. ولی سعی کردم خودم را کنترل کنم و بعدا از آرش بپرسم. ✍ ...
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت160 بعدازچند بار زنگ زدن و نشانه دادن های آرش به عمه
162 اصلا از اولم می خواستیم بریم خونه‌ی دایی رسول، دیگه زن دایی روشنک اصرار کردامدیم اینجا. باخودم گفتم خدایا خودت کمکم کن چیزی بگویم که خیالش راحت بشود. روی تخت نشستم وگفتم: – میشه تو وعمه یه لطف بزرگی به من بکنید؟ کنجکاوگفت: ــ چی؟ ــ اینجا بمونید تا منم به بهانه‌یی شما برم خونمون. برام سخته اینجا موندن. خونه ی خودمون راحت ترم. بعدشم شما چند روز بیشتر اینجا نیستید. من وقت زیاد دارم واسه موندن. خواهش می کنم با موندنتون من رو خوشحال کنید. نگاهش رنگ شیطنت گرفت: ــ از دست نامزدت فرار می کنی؟ خندیدم. –باهاش رودر واسی دارم. باور کن همین چند دقیقه پیشم مامانم زنگ زد برم خونه. راستش اونم زیاد راضی نیست بمونم اینجا. کنار چمدانش نشست زیپش را باز کردولباسش را بیرون آوردو گفت: ــ خب شایدم مامانت حق دارن. عقد که کنید خیال ایشونم راحت میشه. ــ انشاالله. ــ عقدتون ما رو هم دعوت کنیدا. سرم را پایین انداختم. ــ مراسم نمی گیریم، محضریه. با تعجب گفت: ــ عه چرا؟ ــ مامانم با مامان آرش صحبت کرده که می خواد یه عقد ساده و جمع و جور تو خونه بگیره. حالت مهمونی. ولی مامان آرش گفته، که کیارش موافق نیست و گفته اگه می خواهید فامیلای ما بیان باید درست و حسابی بگیرد. اونم به سبک ما. وگرنه کلا ما نمیاییم. با چشم های گرد شده نگاهم کردو گفت: ــ یعنی چی؟ به آقا آرش گفتی؟ ــ خودش می دونه دیگه، از دست اون کاری بر نمیاد، گفتن من فایده ایی نداره، جز این که اختلاف میوفته بینشون. حالا تا مستقل بشیم بزرگتر ها برامون تصمیم می گیرند دیگه. بعد لبخندی زدم و گفتم: –البته تا اون موقع شاید فکر بهتری به سرمون زد. اخمی کردو گفت: –اینجوری که نمیشه، مگه آدم چند بار عروسی می کنه؟ رفتم کنارش جلوی چمدان نشستم و گفتم: –ــ یه بار. ولی گاهی اتفاقاتی که همون یک بار میوفته تمام عمر برای بعضی ها تکرار میشه و اگه تلخ باشه زهرش همیشگیه. نمی خوام این جوری بشه و با یاد آوری مراسم عروسی یا عقدم اطرافیانم کامشون تلخ بشه. به نظرم یه مراسم گرفتن اونقدر ارزش نداره. ابروهایش به طرف بالا رفت و گفت: – پس خودت چی؟ مثل این که تو عروس هستیا. از این که اینقدر با من راحت حرف میزد احساس خوبی داشتم. دلم دردو دل می‌خواست. برای همین گفتم: ــ من از اولم می دونستم که ممکنه همچین مشکلاتی پیش روم باشه، با آگاهی کامل قبول کردم. مادرمم بهم گفته بود که چه مشکلاتی خواهم داشت. اگه الان از آرش بخوام می دونم همه کار برام می کنه، حتی با برادرش می جنگه و هر کاری من بخوام برام انجام میده. ولی من این رو نمی خوام. با تعجب گفت: – ولی هر دختری آرزو داره ، روز عقدش یا شب عروسیش خاص باشه، به سلیقه و خواست خودش باشه. راحیل جان به نظرم بعدا پشیمون میشی. الان شاید علاقت به آرش باعث شده اینقدر ملاحظه اش رو بکنی. لبخندی زدم. – من تو اوج عشق و عاشقی به آرش جواب منفی دادم. حالا که دیگه خیالم راحته که بهش رسیدم. البته الانم سعیم رو می کنم که به هدفم برسم، ولی با آرامش. نگاه مرموزی حواله‌ام کرد و روسری اش را در آوردو گفت: –آهان، از اون لحاظ، پس معلومه دختر زرنگی هستیا. حالا چرا بهش جواب منفی دادی؟ کُندی توی حرکات فاطمه مشهود بود. نگاهی به موهایش که خیلی کوتاه بود انداختم. –داستان داره. موهایش را برس کشیدو گفت: – موهام رو به خاطر مریضیم کوتاه کردم. دیگه نمی تونستم بهشون برسم. –کوتاهشم قشنگه. آرش از پشت در صدایم کرد. – برم ببینم چی میگه. فاطمه فوری چادر رنگی‌اش را از چمدان در آوردو گفت: –صبر کن چادرم رو سرم کنم، بعد در رو باز کن. در را باز کردم دیدم آرش با فاصله از در ایستاده. از این که درست پشت در نبود در دلم ذوق کردم. ناخوداگاه لبهایم به لبخند کش امد. باورم نمیشد مسائل به این کوچیکی من را اینقدر ذوق زده کند. او هم از لبخند من لبخندزدوگفت: –من دارم میرم کمی واسه خونه خرید کنم. توام میای؟ نگاهی به لباسم انداختم و گفتم: –تازه لباس عوض کردم. بعدشم می خوام برم کمک مامان، میشه نیام؟ ــ هر جور راحتی، پس فعلا. بعد از رفتن آرش به آشپزخانه رفتم تا به مادر شوهرم کمک کنم. عمه آرام آرام با مادر آرش حرف میزد. ــ مامان جان بدید سالاد رو من درست کنم. مادر شوهرم اشاره ایی به یخچال کردو گفت: – وسایلهاش رو بردار بیار بشوریم. در حال شستن کاهو بودم که فاطمه امد و پرسید: ــ مژگان کجاست؟ مامان گفت: –صبح زود بیدار شده رفت یه کم بخوابه، خسته بود. عمه صورتش را جمع کردو گفت: – تخم دوزرده کرده؟ فاطمه پقی زد زیر خنده وگفت: ــ مامان جان هنوز تخم نکرده قرار بکنه. عمه پشت چشمی نازک کردو پرسید: –حالا چند وقت دیگه مادربزرگ میشی؟ مادر قیافه ی حق به جانبی گرفت و گفت: – اولین نَوس دیگه عمه، می دونی چند ساله توی این خونه صدای بچه نبوده. تا این بچه دنیا بیاد من نصف عمرم میره. عمه یکی از ابروهایش را بالا بردو گفت