eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه کسانی هستند که موفقیت ما را نمی خواهند ببینند، ما به اهداف درست وموفقیتمان بایدفکر کنیم، نه به افکار آنها...! سلام صبح بخیر آخرهفته ای پراز موفقیت ودلی شاد وتنی سلامت براتون آرزومندم.
28.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻 🔸جلسه سوم 🍃امید در خانواده 🎙مدرس: حجت الاسلام تراشیون
30.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻 🔸جلسه چهارم 🍃امید در خانواده 🌹مدرس: حجت الاسلام تراشیون
💢 رهبر معظم انقلاب در دیدار جمعی از مدیران، اساتید و طلاب جامعه‌الزهرا بر لزوم تحول در حوزه علمیه و به‌روز شدن آن برای پاسخ‌گویی به مسائل جدید جامعه تاکید کردند. 📎 📎
نگوییم خانه‌داری، بگوییم خانواده‌داری!خانه فقط یک‌سری اسباب و اثاثیه است و خانواده، تربیت جان‌ها و ساختن جهان.. 📎 📎
💢 پرورش برای آینده ☘️ کودکان خود را برای فردایی متفاوت پرورش دهید، چرا که آنان در عصری جدید و فراتر از دوران شما زندگی خواهند کرد. 📎 📎 📎 📎
28.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سلام بر حضرت معصومه سلام الله علیها با صدای محمد جواد قیاسی 📎 📎
1.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رهبر معظم انقلاب: حوزه‌های علمیه احتیاج به تحول دارند 🔹اینکه حوزه خود را از لوازم حاکمیت دینی بر کنار بدارد این نامعقول است چرا که خداوند پیامبر(ص) را برای حاکمیت دین فرستاده است. 🔹چون حوزه موظف است جامعه را هدایت کند و جامعه هم دائما در حال پیشرفت است، پیش حوزه بایستی خود را به‌روز کند. 📎 📎
💢 ترازو 🔰 زنی در روستا زندگی می‌کرد و از دوغ کره می‌گرفت و آن را به شکل دایره‌های بزرگ یک کیلویی در می‌آورد و هر هفته شوهرش کره‌ها را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را می‌خرید. 🔹روزی مرد بقال به اندازه کره‌ها شک کرد و با خود گفت: نکنه این مرد سر منو کلاه میزاره. کره را روی ترازو گذاشت و با تعجب دید وزن هر کره۹۰۰ گرم است. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد گفت: دیگه از تو کره نمی‌خرم، تو گفتی یک کیلویی هستن ولی ۹۰۰ گرمِ. 🔸مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم، یک کیلو شکر از شما خریدم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار می‌دادم. 🔹مرد بقال با خودش گفت: دنیا انعکاس رفتار خودمونه. 📎 📎 📎 📎
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_دهم ‌ ‌ دیگہ حوصلہ ام از حرفهاش سر رفتہ بود.با جملہ ی آخرش متوجہ شدم این
‌ ‌ ‌ ‌ بہ ساعتم نگاه ڪردم یڪ ساعت مونده بود بہ اذان مغرب.بازهم یڪ حس عجیب منو هدایتم میڪرد بہ سمت مسجد محلہ ی قدیمے! نشستن روے اون نیمڪت و دیدن طلبہ ے جوون و دارو دستہ اش براے مدتی منو از این برزخے ڪه گرفتارش بودم رها میڪرد. با ڪامران خداحافظے ڪردم و در مقابل اصرارش به دعوت شام گفتم باید یڪ جاے مهم برم وفردا ناهار میتونم باهاش باشم.اوهم با خوشحالے قبول ڪرد و منو تا مترو رسوند. دوباره رفتم بہ سمت محلہ ی قدیمے و میدان همیشگے. ڪمے دیر رسیدم.اذان رو گفتہ بودند و خبرے ازتجمع مردم جلوے حیاط مسجد نبود.دریافتم ڪہ در داخل ،مشغول اقامہ ے نماز هستند.یڪ بدشانسی دیگہ هم آوردم.روے نیمڪت همیشگے ام یڪ خانوم بهمراه دو تا دختربچہ نشسته بودند و بستنی میخوردند.جورے بہ اون نیمکت وآدمهاش نگاه میڪردم ڪه گویے اون سہ نفر غاصب دارایی هاے مهمم بودند.اونشب خیلے میدون و خیابانهاش شلوغ بود.شاید بخاطر  اینڪہ پنج شنبه شب بود.ڪمے در خیابان مسجد قدم زدم تا نیمڪتم خالے شہ ولے انگار قرار نبود امشب اون نیمڪت براے من باشہ. چون بہ محض خالے شدنش گروه دیگرے روش مے نشستند.دلم آشوب بود. یڪ حسے بهم میگفت خدا از دستم اونقدر عصبانیہ ڪه حتی نمیخواد من بہ گنبد ومناره هاے خونہ ش نگاه ڪنم.وقتے بہ این محل میرسیدم از خودم متنفر میشدم. آرزو میڪردم اینی نباشم ڪه هستم.صداے زیبا و ارامش بخش یڪ سخنران از حیاط مسجد به گوشم رسید.سخنران درباره ے اهمیت عفاف در قرآن و اسلام صحبت میڪرد. پوزخند تلخے زدم و رو بہ آسمون گفتم :عجب! پس امشب میخواے ادبم ڪنی و توضیح بدے چرا لیاقت نشستن رو اون نیمڪت و نداشتم؟!بخاطر همین چندتا زلف و شکل و قیافہ م؟!یا بخاطر سواستفاده از پسرهاے دورو برم؟ سخنران حرفهاے خیلے زیبایے میزد.حجاب رو خیلی زیبا بہ تصویر میڪشید.حرفهاش چقدر آشنا بود.او حجاب را از منظر اخلاق بازگو میکرد.و ازهمہ بدتر اینڪہ چندجا دست روے نقطہ ضعف من گذاشت و اسم حضرت فاطمه رو آورد. تا اسم این خانوم میومد چنان شرمے هیبتم رو فرا میگرفت ڪه نمیتونستم نفس بڪشم.از شرم اسم خانوم اشڪم روونہ شد.به خودم ڪه اومدم دیدم درست ڪنار حیاط مسجد ایستادم.اون هم خیره بہ بلندگوی بزرگی ڪه روی یڪ میله بلند وصل شده بود.ڪه یڪ دفعہ صدای محجوب وآسمانی از پشت سرم شنیدم :قبول باشه بزرگوار.چرا تشریف نمیبرید داخل بین خانمها. ؟! من ڪه حسابی جا خورده بودم سرم رو بہ سمت صدا برگردوندم ودر ڪمال ناباورے همون طلبہ ے جوون رو مقابلم دیدم.!!!!! ادامہ دارد… نویسنده: