eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
2.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹به بچه فحش نده 🔸 حاج آقا قرائتی ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨‍👩‍👧‍👦❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀👨‍👩‍👧‍👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
🖌 تربیت دختر و پسر 👨🏻‌🏫 روایات زیادی درباره نوع برخورد با دختران و پسران بر اساس ویژگی‌های ذاتی آنها وجود دارد، که در اینجا به چند نمونه اشاره می‌شود: 1️⃣ هنگامی که پدر از بیرون به خانه می‌آید اول به فرزند دختر توجه کند و او را در آغوش بگیرد. 2️⃣ هنگامی که به فرزندان هدیه می‌دهید اول هدیه دختر و بعد هدیه پسر را بدهید. 3️⃣ اگر فرزند دختر زمین خورد، او را بغل کنید و نوازش کنید؛ چون طبیعت او این است که در آینده و بزرگسالی باید مردی او را حمایت کند و اگر پسر زمین خورد به او بگویید برخیز و بگذارید خودش بلند شود؛ چون این پسر است که در بزرگسالی باید روی پای خودش بایستد و در مقابل سختی‌ها دست روی زانویش بگذارد. ❇️ پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌‌آله می‌فرماید: مَن وُلِدَت لَهُ ابنَةٌ فلَم يُؤذِها و لَم يُهِنْها و لَم يُؤثِرْ وُلدَهُ علَيها ـ يَعني الذُّكورَ ـ أدخَلَهُ اللّه ُ بِها الجَنَّةَ ؛ هر كس كه برايش دختر به دنيا آيد و او را اذيّت نكند و حقيرش نشمارد و فرزندان ـ يعنى پسران ـ خود را بر او ترجيح ندهد، خداوند به واسطه آن دختر او را به بهشت مى برد. 📚كنز العمّال : 45400 📎 📎 ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨‍👩‍👧‍👦❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀👨‍👩‍👧‍👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
🔰استقلال تصمیم‌ساز 💡فرزندان مستقل افرادی هستند که به تنهایی می‌توانند کارهایشان را انجام دهند و تصمیمات مهم زندگی خود را اتخاذ کنند، بدون وابستگی زیاد به دیگران. این استقلال می‌تواند در جنبه‌های مختلف زندگی، از جمله فعالیت‌های روزمره، ارتباطات اجتماعی، و مدیریت احساسات، دیده شود. 📎 📎 📎 ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨‍👩‍👧‍👦❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀👨‍👩‍👧‍👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
📞 مدیریت گوشی فرزندان ✍️ در دنیای امروز، گوشی همراه، جزء جدایی‌ناپذیر زندگی فرزندانمان شده است؛ اما وقتی فقط چند دقیقه تبدیل به ساعت‌ها می‌شود، والدین چنین سوالی به ذهنشان خطور می‌کند: چطور فرزندم را از گوشی فاصله بدهم بدون اینکه با او درگیر شوم؟ 📌 چند راهکار عملی برای مدیریت استفاده از گوشی در کودکان 1️⃣ قوانین واضح و منطقی تعیین کنید. به جای محدود کردن کامل گوشی (که معمولاً با مقاومت مواجه می‌شود)، قوانین منطقی داشته باشید. مثلاً: قبل از انجام تکالیف نمی‌تونی از گوشی استفاده کنی . یا: بعد از ساعت ۹ شب استفاده از گوشی ممنوع است . 2️⃣ جایگزین‌های جذاب فراهم کنید. فرزندتان گوشی را ترجیح می‌دهد چون هیجان‌انگیز و جذاب است. پس به او فعالیت‌های جذاب و تعاملی که از آن‌ها لذت می‌برد پیشنهاد دهید. 3️⃣ الگوی رفتاری خوبی باشید. اگر خودتان زیاد با گوشی سروکار دارید، فرزندتان نمی‌فهمد چرا نباید زیاد از گوشی استفاده کند. سعی کنید در حضور او کمتر از گوشی‌تان استفاده کنید. 4️⃣ از فناوری برای کنترل فناوری استفاده کنید. برنامه‌هایی وجود دارند که زمان استفاده از گوشی را محدود می‌کنند. 📎 📎 ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨‍👩‍👧‍👦❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀👨‍👩‍👧‍👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
🔸چطور به کودک کمک کنیم خشمش را مدیریت کند؟ 💫چند راهکار ساده👇👇👇 1. نفس عمیق کشیدن را با هم تمرین کنید. 2. از کودک بخواهید وقتی عصبانی شد، نقاشی بکشد یا چیزی بنویسد. 3. زمان‌هایی را برای صحبت در مورد احساسات تعیین کنید. 4. با الگو بودن، مدیریت خشم را به او نشان دهید. ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨‍👩‍👧‍👦❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀👨‍👩‍👧‍👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
🕹 بازی‌ رایانه‌ای 👨🏻‌🏫 مضرات و فواید بازی‌های رایانه‌ای مانند همه موضوعات و وسایل بستگی به این دارد که چه فردی و به چه نحوی استفاده می‌کند: ✳️ فواید بازی‌های کامپیوتری می‌توانند برای کودکانی که از اختلال کمبود توجه رنج می‌برند، مفید واقع شوند. پژوهش‌ها نشان می‌دهند که کودکان می‌توانند مهارت‌های اجتماعی را از طریق بازی‌های کامپیوتری بیاموزند. 🛑 مضرات در میان مضرات بازی‌های رایانه‌ای برای کودکان، باید تأثیرگذاری منفی بازی‌ها بر رفتار کودک را در نظر گرفت. کودک رفتار‌های هجومی و خشن را فرا می‌گیرد و نسبت به مرگ بی‌احساس خواهد شد. امروزه تعداد بازی‌های خشن در بازار بیش از بازی‌های آموزشی است. این بازی‌ها احساس قدرت کاذب و ناخوشایندی را به کودک القا می‌کنند. 📎 📎 ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨‍👩‍👧‍👦❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀👨‍👩‍👧‍👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
10.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨بشارت ظهور از زبان امام جواد علیه السلام ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨‍👩‍👧‍👦❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀👨‍👩‍👧‍👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
11.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢قدرت حل مشکلات 🎙حجت الاسلام سنجری ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨‍👩‍👧‍👦❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀👨‍👩‍👧‍👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
🖌 فرزند صالح 👨🏻‌🏫 فرزند با تربیت و صالح چه امتیازی دارد که سختی‌های آن را تحمل کنیم؟ با بررسی روایات برخی از امتیازات فرزند صالح را بیان می‌کنیم. 1️⃣ قالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ‌اَلسَّلاَمُ: سِتَّةٌ تَلْحَقُ اَلْمُؤْمِنَ بَعْدَ وَفَاتِهِ وَلَدٌ يَسْتَغْفِرُ لَهُ ... {1}؛ شش چيز پس از مرگ انسان به او مى‌رسد: فرزندى كه برايش طلب آمرزش بخواهد.... . 2️⃣ رسول اللّه صل‌الله‌علیه‌و‌‌آله: مَرَّ عیسَی بنُ مَریمَ(ع) بِقَبرٍ یعَذَّبُ صاحِبُهُ، ثُمَّ مَرَّ بِهِ مِن قابِلٍ فَإِذا هُوَ لا یعَذَّبُ، فَقالَ: یا رَبِّ مَرَرتُ بِهذَا القَبرِ عامَ أوَّلَ: فَکانَ یعَذَّبُ، ومَرَرتُ بِهِ العامَ فَإِذا هُوَ لَیسَ یعَذَّبُ؟ فَأَوحَی اللّهُ إلَیهِ: أنَّهُ أدرَک لَهُ وَلَدٌ صالِحٌ فَأَصلَحَ طَریقا وآوی یتیما، فَلِهذا غَفَرتُ لَهُ بِما فَعَلَ ابنُهُ {2}؛ عیسی بن مریم علیه‌السلام، بر گوری گذشت که صاحب آن، عذاب می‌شد. یک سال بعد نیز بر همان گور گذشت و دید که دیگر عذاب نمی‌شود. گفت: خداوندا! پارسال از این گور گذشتم و صاحبش عذاب می شد و امسال که از آن می‌گذرم، دیگر عذاب نمی‌شود؟! خداوند به او وحی فرمود: فرزند صالحی داشت که بزرگ شد و راهی را ساخت و یتیمی را پناه داد و من او را به سبب آنچه فرزندش انجام داد، آمرزیدم . ✳️ این فقط بخشی از امتیازات اخروی فرزند صالح است. البته امتیازات دنیایی زیادی دارد که برای ما پوشیده نیست. 📚پی‌نوشت 1-كافی، ج 7، ص 57. 2-کافی، ج ۶، ص ۳، ح ۱۲. 📎 📎
💂🏻خونه پادگان نیست 👨🏻‌🏫 برخی والدین خیلی سخت‌گیر هستند تا جایی که خانه را شبیه پادگان می‌کنند. این خانواده‌ها، شبیه صندلی سفت و سخت برای افراد خانواده هستند، در چنین شرایطی فردی که در بدنش ضعف و دردهایی دارد، روی این صندلی اذیت می‌شود و به اجبار این شرایط را تحمل می‌کند؛ ولی چون انسان تحملش محدود است، وقتی تحملش تمام شد، دیگراز قوانین پیروی نمی‌کند و ظاهراً لجبازی می‌کند. ❇️ پيامبر اسلام صلی‌الله‌عليه‌و‌آله: رَحِمَ اللّهُ مَنْ أَعانَ وَلَدَهُ عَلى بِرِّهِ (قالَ: قُلْتُ: كَيْفَ يُعينُهُ عَلى بِرِّهِ؟) قالَ: يَقْبَلُ مَيْسُورَهُ وَيَتَجاوَزُ عَنْ مَعْسُورِهِ ولایُرهقُهُ وَلايـَخْـرَقُ بِهِ... ؛ مِهر خداوندى از آنِ كسى باد كه فرزند خود را در نيكو شدنش يارى دهد. (روايتگر حديث مى‌گويد: به حضرت عرض كردم: چگونه مى‌تواند او را در نيكو شدنش يارى دهد؟) حضرت فرمودند: كارى را كه به‌ آسانى انجام داده است از وى بپذيرد؛ از كارى كه انجام دادن آن برايش سخت است درگذرد؛ او را به كارى بيش از توانش وا ندارد؛ و وى را نادان نپندارد. 📚 الكافى، ج 6، ص 50. 📎 📎 ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨‍👩‍👧‍👦❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀👨‍👩‍👧‍👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
سلام بلندی کرد و همه در جوابش برخواستند. مادر امیر مهدی گفت: به به عروس قشنگم بیا پیش خودم بشین. حور
طبق معمول شب با گریه خوابش برد وصبح به دانشگاه رفت. هدی همان جای همیشگی منتظر حورا مانده بود. دیشب بخاطر رفتار زشت و معذبانه مریم خانم نتوانست خوب با او حرف بزند. _به به سلام عروس خانم. خوبی؟؟ _ وای سلام هدی.خوبم. تو خوبی؟ چه خبر؟ _منو ولش کن تو چه خبر فکراتوکردی جواب ما چیه؟ بابا به خدا این امیر مهدی گناه داره خوب نگاه وایستاده اونجا جوابشو بگیره. حورا نگاهی به سمتی که هدی اشاره می کرد انداخت و گفت: وای بگم خدا چکارت کنه ورش داشتی آوردی اینجا چکار آخه؟ _من نیاوردمش که خودش اومده . داره میاد باهات حرف بزنه من میرم. تو هم بعدا بیا. امیر مهدی اومد جلو و سلام و احوال پرسی کرد. حورا هم جوابش را مودبانه داد. امیر‌مهدی خیلی آروم از حورا پرسید: ببخشید که مزاحمتون شدم نتونستم صبرکنم خودم اومدم جوابتونو بشنوم. _ من باید ببینم ‌داییم نظرشون چیه؟ _ همه اینا رو میدونم من نظر خودتونو میخام بدونم. حورا دیگر نتوانست جلوی آن همه عشق نسبت به امیر مهدی را بگیرد. می خواست او هم بفهمد چقدر دوستش دارد. _من... من خودم جوابم مثبته. امیر مهدی زبانش بند آمده بود. با ذوق گفت: و...واقعا؟ وای خدایا شکرت. ممنونم حورا خانم خیلی خوشحالم کردین. امیرمهدی از ذوقش نمیدانست چه بگوید؟! فقط شاخه گل پنهان در زیر کتش را در آورد و جلویش گرفت و گفت: این شاخه گلم مال شما. حورا گل را گرفت و گفت: ممنونم خیلی خوشگله. _ من پس میرم خیلی کار دارم ..مواظب خودتون باشین. خدانگهدار. حورا باخودش کمی خلوت کرد و به جمله ای که امیر مهدی به او گفته بود فکر کرد. این مواظب خودت باش از صد تا دوستت دارم هم عمیق تر بود. چه حس قشنگی دارد که یکی دلش برایت تنگ شود، یکی مراقبت باشد و دل نگران تو و کارهایت باشد. همین طور در فکر بود که صدای هدی را شنید. _پس کجایی دختر؟؟بلند شو بریم تو کلاس استاد الان میاد. آن روز هم دانشگاه تموم شد و حورا به خانه رفت ونمازش را خواند. 🍁نویسنده زهرا بانو🍁
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
طبق معمول شب با گریه خوابش برد وصبح به دانشگاه رفت. هدی همان جای همیشگی منتظر حورا مانده بود. دیشب ب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان حورا💗 قسمت45 مهرزاد در راه آهن از بقیه جدا شد و با تاکسی به سمت خانه رفت. برای دیدن خانواده اش عجیب ذوق داشت. دلش برای همه تنگ شده بود و این را نمی توانست انکار کند. زنگ در را فشرد که صدای ریز مارال را شنید. _کیه؟ _بدو بیا دم در که دلم برات آب شده خانم کوچولو. مارال از پشت آیفن داد زد: وااای داداشی اومده. و سپس دوید سمت در و خودش را در بغل برادرش پرت کرد. مهرزاد با لذت خواهر کوچکش را در آغوشش فشرد و او را بوسید. چقدر دلش برای شیطنت هایش تنگ شده بود. لبخندی زد و دست مارال را گرفت. _مامان، بابا، مونا بیاین داداش مهرزاد اومده. همه دویدند سمت در و یکی یکی با مهرزاد رو بوسی کردند. انگار آن ها هم دلشان حسابی برای تک پسر خانواده تنگ شده بود. مونا چمدانش را به دست گرفت و گفت:بریم تو داداش خسته ای.. همگی وارد خانه شدند و مونا برای آوردن شربت به آشپزخانه رفت. _دلم برای همتون تنگ شده بود. اگه بدونین چه سفر خوبی بود. همش خاطره شد.مریم خانم هنوز حرص می خورد از این که گذاشته پسرش به آن مناطق برود اما نمی خواست دیدن پسرش را با این چیز ها خراب کند. _ وای مادر چقدر سیاه شدی.کجا بودی مگه؟ همش تو بیابون بودی تو گرما نه؟ برا همینه سیاه شدی. _عه مامان مده این رنگ پوست برنزه است. _هر چی که هست من دوست ندارم. دو روزه با کرم هایی که دارم برمی گردونم پوستت رو پسر گلم... مهرزاد لبخندی زد و گفت:مادر من این سیاه شدنم ارزش داره شک نکنین که هر چی شده اونجا برام دل نشین و لذت بخشه. کمی با خانواده حرف زد.. وسط حرف هایش از مادرش حرف هایی از خاستگاری و مجلس عروسی شنید. یاد گرفته بود دیگر در هیچ کاری دخالت نکند. کمی در جمع ماند و سپس به مغازه رفت. امیر رضا را دید و حسابی با او احوال پرسی کرد. _ به به کجا هستی ستاره سهیل؟؟ _سلام داداش. خوبی؟ با اجازتون مناطق عملیاتی جنوب. امیر رضا مات ماند و گفت: چ ...چی؟جنوب؟ _وا آره چیه مگه جای من نیست؟! _ نه...یعنی آره.اه شوکه شدم جون رضا. مهرزاد خندید و گفت:خودمم باورم نمیشه منه سرو پا تقصیر رو دعوت کردن. _بابا ایول خوشبحالت زیارتا قبول بشین تعریف کن. دو‌تا چای ریخت و به گوش کردن حرف های مهرزاد نشست.بعد از تعریف کردن مهرزاد گقت:راسته که میگن بهشته ها واقعا بهشته. امیر رضا لبخندی زد و گفت:به سلامتی. پس حسابی خوش گذشته بهت. مهرزاد برخواست و گفت:بله. ببخشید مزاحم کارت شدم من دیگه برم کار دارم. کلید رو لطف می کنی؟ مهرزاد کلید رو گرفت و بدون این که از حورا یا امیر مهدی سوال کند، رفت. حورا نمازش را که خواند، قرآن را از کنار سجاده اش برداشت. چند آیه ای را تلاوت کرد. قرآن خواندن بعد از نماز حس خوبی را به حورا می داد. انگار خدا داشت با او سخن می گفت. حس آرامشی پیدا می کرد که در هیچ مکانی نمی توان آن را پیدا کرد؛ مگر در درگاه خالق هستی. حورا در خلوت خود به یاد حرف های مارال افتاد.. که می گفت مهرزاد به جنوب رفته. پسری که از او حمایت می کرد و حورا مانند برادر او را دوست داشت. حالا به سفر جنوب رفته بود. چه کسی فکرش را می کرد یک روز مهرزاد آن قدر خوب و با ایمان بشود که شهدا او را دعوت کنند؟ یعنی هنوز هم او را دوست داشت؟ عشق حورا بود که باعث شد مهرزاد به آرامشی که حورا قبل تر آن را یافته بود برسد. صدای زنگ موبایل، خلوت حورا را بر هم زد. به سمت تلفن رفت گوشی تلفن را برداشت. _سلام حورا جان. خوبی؟! _سلام دایی جان. ممنون شما خوبین؟چطورین با زحمتای ما؟ _رحمتی دخترم... می خواستم بگم که امشب بیا خونه ما تا درموردآیندت و جواب خواستگارت صحبت کنیم... _چشم میام. _چشمت بی بلا. پس منتظرتم. _مزاحم میشم، خدا نگهدار. حورا بعد از خداحافظی سجاده اش را جمع کرد. کمی خانه ی کوچکش را مرتب کرد. دوساعتی استراحت کرد و بعد هم برای رفتن به خانه دایی رضا آماده شد. چه قدر از آن خانواده دور شده بود که حتی شب را هم نتوانست آن جا بماند. در خانه آقا رضا باز دعوا راه افتاده بود. آقا رضا از مریم خانم خواسته بود برای شب که حورا به خانه شان می آید شام درست کند و مهرزاد را که نا غافل برگشته بود به بیرون بفرستد،اما مریم خانم قبول نمی کرد و می گفت: دختر خواهر تو میخواد ازدواج کند من باید کلفتیشو بکنم؟ بعدشم مهمون که نیست. اصلا تو به چه حقی زنگ زدی دعوتش کردی؟ شب اولیه که پسرم اومده اون دختره نحسم گفتی بیاد؟ نمیزاری تو آرامش زندگی کنیم رضا؟ باز می خوای مهرزاد بفهمه دردسر بشه؟ از این به بعد هم که با شوهرش می خواد تلپ شه اینجا، واقعا که... مهرزاد که پشت در بود و همه چیز را شنیده بود کمی مکث کرد. پس بالاخره امیر مهدی پا پیش گذاشته بود.