حضرت معصومه یکسال پس از ورود برادرش حضرت امام رضا (علیهالسّلام) به ایران به همراه عدهای از برادران و خواهران و عده دیگری از خویشان به منظور دیدار امام رضا (علیهالسّلام) وارد ایران شدند.
جعفر مرتضی عاملی مینویسد: «حضرت معصومه در راس یک قافله ۲۲ نفری متشکل از علویان و برادران امام رضا (علیهالسّلام) برای دیدار با آن امام همام رهسپار ایران گردید.»
البته برخی از پژوهشگران تعداد افراد این کاروان را حدود ۴۰۰ نفر نوشتهاند و قائلند ۲۳ نفر از آنان در ساوه کشته شدند [*]
🔻پس از آنکه حضرت معصومه و همراهیان ایشان به ساوه رسیدند، ماموران حکومتی با آنها درگیر شدند و بسیاری از افراد این قافله را به شهادت رساندند. در همین زمان حضرت معصومه بیمار شد. از خادمش پرسید: از اینجا تا قم چقدر فاصله است؟ خادم عرض کرد: ۱۰ فرسخ. حضرت فرمود: مرا از اینجا به قم منتقل کن.[1] در همین زمان موسی بن خررج که از بزرگان آل سعد و از شیعیان قم بود به خدمت حضرت معصومه مشرف شد و زمام ناقه او را گرفت و به سرای خویش فرود آورد.[2]
🔻 برخی از محققان معتقدند که حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) در ساوه، مسموم شد و سپس با حالت بیماری وارد قم شد. و پس از مدت کوتاهی به شهادت رسید.[3] محمد محمدی اشتهاردی مینویسد: «مطابق نقل بعضی مسموم نمودن حضرت توسط زنی در ساوه انجام شد». [4][5]
برخی نیز گفتهاند: «وقتی حضرت معصومه بدنهای پاره پاره برادران و برادرزادگان خویش را که ۲۳ نفر بودند را دید، به شدت غمگین گشت و در اثر آن بیمار شد».
*) محمدی اشتهاردی، محمد، حضرت معصومه فاطمه دوم، ص۱۱۸، قم، علامه ۱۳۷۵، چاپ اول.
1)حسن بن علی بن حسن عبدالملک قمی، تهران، طوس، ۱۳۶۱.
2) قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ص۲۱۳، ترجمه حسن بن علی بن حسن عبدالملک قمی، تهران، طوس، ۱۳۶۱.
3) عاملی، جعفرمرتضی، الحیاة السیاسه للامام الرضا، ص۴۲۸، دارالتبلیغ الاسلامی، ۱۳۹۸.
4) محمدی اشتهاردی، محمد، حضرت معصومه فاطمه دوم، ص۱۲۳، به نقل از وسیلة المعصومین.
5) واعظ تبریزی، میر ابوطالب، وسیلة المعصومین، ص۶۸.
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
عظمت حضرت معصومه(س) در کلام و سیره علما
🏴 یا فاطمةاِشفعی لنا فیالجنة
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
💗نگاه خدا💗 #قسمت_پنجاهوپنج خیلی وقت بود نماز نخوانده بودم. یادم میآمد بچه که بودم همهش کنار بابا
💗نگاهخدا💗
قسمت_پنجاهوشش
- سارا جان خوبی؟ امیر بهتر شد؟
نگاهش کردم و اشک از چشمانم سرازیر شد.
-انشاءالله که خوب میشه. گریه نکن.
ساحره من را برد سمت زنانه.
همه جا شلوغ بود.
گوشهای نشستم.
مداح شروع کرد به روضه حضرت عباس خواندن.
پشت سرم یک پارچهی بزرگ سیاه بود که رویش نوشته بود: یا فاطمه زهرا.
سرم را گذاشتم زیر پارچه سیاه.
شروع کردم به گریه کردن.
صدای گریه همه بلند شده بود.
انگار همه ی این آدمها خواستهای دارند از صاحب امشب.
شروع کردم به زمزمه کردن.
« یا حضرت عباس ، امشب شب توئه، تو ناامید شدی از بردن مشک به خیمه هاا،تو از رقیه و علی اصغر شرمنده شدی ،تو از رباب شرمنده شدی ،تو رو به نا امیدیت قسم منو نا امید نکن،تو رو به مادرت زهرا قسم نا امیدمنکن...»
ادامه دارد...
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
💗نگاهخدا💗 قسمت_پنجاهوشش - سارا جان خوبی؟ امیر بهتر شد؟ نگاهش کردم و اشک از چشمانم سرازیر شد. -ان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
#قسمت_پنجاهوهفت
از هیئت که بیرون آمدم.
محسن و ساحره آمدند کنارم ...
- کجا میخوای بری سارا؟
- میخوام برم بیمارستان.
- سارا خانم ما میخوایم بریم غذا ببریم واسه بچه های پرورشگاه.
شما هم همراه مابیاین میرسونیمتون.
- اره راست میگه اول میریم پرورشگاه بعد میریم بیمارستان.
قبول کردم و همراهشان رفتم.
به پرورشگاه رسیدیم.
-سارا جان تو ،تو ماشین بشین ما میریم غذا رو میدیم و میایم.
- باشه.
صدای بچهها را از پشت در میشنیدم.
صدای خندهها و جیغهایشان.
از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل پرورشگاه.
حیاط پر بود از بچه های قد و نیم قد.
رفتم داخل سالن.
" واییی خدااا چقدر بچه اینجاست.
یعنی هیچ کدومشون پدر و مادر ندارن؟"
داخل یک اتاق چند تا نوزاد بود.
رفتم داخل کنار تختشون.
وقتی بهشون نگاه کردم غمم فراموشم شد.
این بچه ها غمشون از منم بیشتر بود .
با خودم نذر کردم اگر امیر بیدار شود بیایم اینجا و دوتا بچه به فرزندی قبول کنیم .
ساحره امد داخل.
- تو اینجاییی کل کوچه و ساختمونو گشتم.
در راه یک عالمه دسته دیدم. که در دستانشان، پرچم یا حسین و یا ابوالفضل بود.
چشمم به پرچم دوخته شده بود.
که گوشیم زنگ خورد.
بابا رضا بود.
- جانم بابا
- کجایی سارا جان ،هر چی زنگ در و میزنم جواب نمیدی؟
- خونه نیستم بابا ،یه سر رفته بودم هیئت الانم با آقا محسن و ساحره جان داریم میریم بیمارستان.
چیزی شده؟
-امیر به هوش اومده ،اومدم دنبالت ببرمت بیمارستان که خودت الان تو راهی. زبانم بند امده بود،چی شنیده بودم، یا ابولفضل.
ساحره نگران پرسید.
چی شده سارا ،اتفاقی افتاده ،با تو ام دختر؟
- امیییر
-امیر چی؟
- به هوش اومده.
- واااایییی خدایا شکرت.
محسن از خوشحالی از چشمانش اشک میبارید و با استین پیراهنش اشکشرا پاک میکرد.
ادامه دارد....
🌸شیخرجبعلیخیاط (ره):
اگر مواظب دلتان باشید،
و غیر خدا را در آن راه ندهید،
آنچه را دیگران نمیبینند شما میبینید،وآنچه دیگران نمیشنوند شما میشنوید
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
@Ostad_Shojae4_5766975712166678496.mp3
زمان:
حجم:
12.5M
#خانواده_آسمانی ۴۹
✦ رفت و آمد در بهشت با انبیاء و ائمه اطهار علیهمالسلام در گروی رفت و آمد در همین دنیاست.
- چگونه میتوان در این جهان با ائمه علیهمالسلام در رفت و آمد بود؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
♡••
سَلامـ اۍ زینبِ شــــــــاهِ خُࢪاسان
تُویۍچشمـ وچࢪاغِ خــــــاڪِ ایࢪان..
♨️بزرگی و کرامت #حضرت_معصومه
💠آیت الله بهجت رحمةالله؛
🔸حضرت معصومه سلام الله علیها از قبیل امامزادههای مطلق نیست که هنگام زیارت او زیارتنامه مطلق امامزادهها خوانده شود، بلکه زیارت مخصوص به خود را دارد؛ زیرا در روایت است: «مَن زارها وَجَبت لَهُ الجَنَّة؛ هر کس او را زیارت کند، بهشت بر او واجب میشود.»، خیلی کلمه بزرگی است!
🔸نقل شده که روزی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام در مدینه، در خانه تشریف نداشتند. شخصی آمد که سؤالی از آن حضرت بنماید. حضرت معصومه علیها السلام که در سن کودکی بودند و در خانه تشریف داشتند، میفرمایند: «آن حضرت تشریف ندارند، چهکار دارید؟» آن شخص عرض کرد: «مسئلهای دارم.» میفرماید: «بنویس.» مینویسد. ایشان پاسخ آن را میدهد.
🔸بعد که حضرت امام کاظم علیه السلام به خانه برمیگردد، مادرش جریان را به آن حضرت عرض میکند. حضرت میفرماید: «بأبی هیَ و أمی، حَکَمَت بِما حَکَمَ الله! پدر و مادرم به فدایش، به آنچه خداوند حکم فرموده، حکم نموده است.»
اینها افراد عادی نبودهاند. خدا میداند این خاندان چه شخصیتهایی بودهاند. اینهمه کرامات برای ایشان ذکر کردهاند، پس چه میگویند کسانی که این مطالب را درباره خود حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هم خرافات میدانند!
📚در محضر بهجت، ج۲، ص۱۳۷
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx