eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
فاطمه ولی نژادPart08_جان شیعه اهل سنت.mp3
زمان: حجم: 5.91M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"( 8) ♥️" عاشقانه ای برای مسلمانان" رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است. ✍ اثر فاطمه ولی نژاد 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
@Ostad_Shojae4_5963016255987256144.mp3
زمان: حجم: 11M
۱۷ 💫 مرحله به مرحله‌ی صف‌کشی‌های جبهه‌ی حق ، در تمام تاریخ ، که آرام آرام سنگهای مسیر ظهور را برداشته و برمی‌دارد ؛ به تدبیر و مدیریت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها ، انجام گرفته و خواهد گرفت ! » این بسترسازی برای حاکمیت الهی در جهان ، بخش اعظمی از مسیر خود را طی کرده است! پایان این اتفاق چگونه رقم خواهد خورد؟ 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
جاده زندگی پیچ و خم های زیادی دارد اما تو نباید تو این پیج و تاب ها خودت رو ببازی، قوی باش و ادامه بده! 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
863.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به زندگیت جزئیات قشنگ وشاد اضافه کن؛ خوشبختی یه چیز بزرگ نیست، مجموعه چیزهای کوچیکُ خوبیه که باید دونه دونه شون روبسازیم. 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 عزت نفس فرزندتان را بالا ببرید❗️ 💠 در پی فرصت هایی باشید تا به فرزندتان تصویر جدیدی از خودش ارائه دهید. به مثالهای زیر توجه کنید. 1️⃣ پدر: می‌بینم که در کتاب خوانی خیلی روان شدی معلومه که تمرین کردی که اینقدر پیشرفت کردی! 2️⃣ مادر: فکر کردم یخچال خراب شده و می‌ خواستم به تعمیرکارِ یخچال تلفن کنم، اما تو فهمیدی دوشاخه از پریز در آمده. آفرین چطور این فکر به سرت خطور کرد! 👈🏻 این نوع بازخورد دادن های مثبت از کودک به خودش، اگر در آن مداومت وجود داشته باشد، حس شایستگی و ارزشمندی او را بالا می برد. 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
@mehrab251 4_5875320780513871246.mp3
زمان: حجم: 4.79M
💠 مراقبت از خانواده در آخر الزمان 👤 حجت الاسلام عالی 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 *برنامه از لاک جیغ تا خدا* 💌 *مراقب باشید که عامل سیلی زدن به حضرت زهرا(س) نباشید 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_چهارم "اه اه چیه بر میدارن خودشون رو بقچه بیچ میکنن که چی اخه." رف
بعد از اینکه درد و دلم با کسی که نمیدونم کی بود، تموم شد، از اون جا دل کندم و رفتم به سمت جایی که از مامان اینا جدا شدم. جالب بود که توقع داشتم هنوز همون جا وایساده باشن و من هم تو این شلوغی پیداشون کنم. بعد از این که یکم گشتم و پیداشون نکردم به امیر علی زنگ زدم. بله. این که توقع داشتم امیرعلی اینجا باشه و جواب بده هم زیادی عاقلانه بود. هوووووف. به مامان زنگ زدم. بعد از سه تا بوق صدای گرفتش تو گوشی پیچید. مامان: زینب کجایی مامان ؟ _ دوباره زینب ؟ مامان گریه کردی؟ مامان: خوب حالا. نه گریه نکردم کجایی؟ _ نمیدونم! مامان: یعنی چی نمیدونم. بیا دم همون سقا خونه. _ باشه. بای راه افتادم به سمت همون جایی که مامان گفت. اسمش سقا خونس نزدیک که شدم مامان منو دید و با یه لیوان آب اومد طرفم. مامان : قبول باشه. بیا عزیزم. _ چی قبول باشه ؟ این چیه ؟ مامان : زیارت دیگه. حالا بیست سوالی میپرسی بیا بریم. _ کجا؟ مامان :هتل _ به این زودی؟ مامان _ زوده ؟ الان یک ساعت و نیمه که اومدیم. میریم بعد از ظهر میایم. چی؟ یعنی من یک ساعت و نیم اونجا بودم. اصلا فکرشم نمیکردم انقدر طولانی. _ مامان امیر کجاس؟ مامان: اون حرم میمونه. دلم میخواست برم پیشش بمونم ولی از گرما داشتم میمردم دنبال مامان اینا راه افتادیم به سمت پارکینگ. . . . . . چشمامو باز کردم. همه جا تاریکه تاریک بود . مگه چقدر خوابیده بودم. گوشیمو از عسلیه کنار تخت برداشتم تا ساعتو ببینم. اوه اوه ساعت 10 شب بود . 7 تا تماس بی پاسخ از مامان 5 تا از بابا. واه مگه کجا رفته بودن. زنگ زدم به بابا. بابا: سلام خانم. ساعت خواب. _ سلام بر پدر گرامیه خودم. کجایید؟ بابا: حرم. _ من چرا نبردید پس؟ بابا: والا ما هرچقدر صدات کردیم، بیدار نشدی. چیکار میکردیم خوب؟ حاضر شو من تا نیم ساعت دیگه میام دنبالت. _ مرسی بابااااای گلم. سریع بلند شدم و با بدبختی و غرغر دوباره موهامو جمع کردم و روسری و چادرمو سرم کردم. رفتم پایین و تو لابی هتل منتظر بابا موندم . . . . . . بابا: یه زنگ بزن مامانت ببین کجا نشستن. شماره مامانو گرفتم. _ سلام. مامان کجایید؟ مامان: همون جایی که نشسته بودیم. _ باشه. الان میایم. _ بابا گفت همونجایی که نشسته بودید . با بابا به سمت همون صحنی که توش پنجره فولاد بود رفتیم . کل صحن رو فرش پهن کرده بودند. بابا یه پلاستیک بهم داد و کفشامو گذاشتم. دنبالش راه افتادم. از دور مامان و امیرعلی رو که داشتن قرآن میخوندن،دیدم. حوصله شیطنت نداشتم وگرنه کلی اذیتشون میکردم . _ سلاااااام. امیرعلی با لبخند جوابم داد. مامان هم به سر تکون دادن اکتفا کرد. وای وای وای چه استقبال گرمی . بعد از چند دقیقه تصمیم بر این شد که به خاطر کمر درد مامان ، مامان و بابا برن خونه و من امیرعلی بمونیم . . . . _ امیر امیرعلی:جانم؟ _ بهشت که میگن هینجاست ؟ توقع این سوال رو از نداشت ظاهرا که با تعجب نگام کرد . امیر علی: زینب درسته که تو همش پیش عمو بودی و همین متاسفانه ( یه مکث طولانی کرد) ولی خوب مدرسه که رفتی خواهری . _ میدونم منظور از بهشت و جهنم چیه . ولی خوب اینجا هم دسته کمی از تعریفایی که از بهشت میکنن نداره . امیرعلی:اره خوب اینجا بهشت زمین عزیزم.
156.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آرزو می کنم شب هایتان همیشه پر ستاره و زیبا باشد ماه وقتی میان ستاره ها می درخشد زیباست زیبایی ماه برای شما وسعت آسمان برای شما 🌟شبتـون بخیر و آرام🌟 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx