eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
716 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
فرزندانمان را کارآفرین بار بیاوریم نه کارمند. سیستم آموزشی ما به بچه ها میگه برید وکیل و مهندس و دکتر بشید، رسانه ها فوتبالیست شدن و هنرمند شدن رو تبلیغ میکنن، تو خونه همه دنبال اینیم که بچه هامون درس بخونن و تحصیل کرده بشن و... کجای این آموزش و تربیت به بچه ها یاد میده کارآفرین باشن؟ برای خودشون کسب و کار داشته باشن؟ شرکت تاسیس کنن و صاحب کار باشن؟ تجارت کنن و تاجر بشن؟ تقریبا هیچ جا... کلا در حال آموزش به بچه هامون هستیم که توی زندگی اصلا ریسک نکنن و همیشه توی عافیت زندگی کنن. کارمند جاهای خوبی بشن و حقوق بگیر باشن. چکار کنیم که کارآفرین بار بیاریم بچه هامون رو؟ ۱. پول تو جیبی دادن همیشگی به بچه ها عادتیه که ذاتا بچه ها رو غیر مستقل و حقوق بگیر بار میاره. بچه ها رو منتظر پرداخت منظم بار میاره. مواجب بگیر و این دقیقا مخالف روحیه کارآفرینیه. راه حل مناسب به نظر میرسه این باشه که پول تو جیبی بچه ها مشروط بشه به کمکی که به خانواده میکنن و ارزشی که برای خانواده ایجاد میکنن. یاد بگیرن که در صورت کمک به خانواده و انجام یک کار خلاقانه و خوب میتونن پول توجیبی های متغیر بگیرن. هم خلاقیت پروش پیدا میکنه و هم حقوق بگیر و مواجب بگیر نمیشن. ۲. هر شب براشون قصه نخونید. ۴ شب شما قصه بخونید و ۳ شب بخواید اونا برای شما قصه بگن. کارآفرین باید بتونه سناریو ایجاد کنه و دیگران رو تحت تاثیر قرار بده. ۳. بچه ها رو تشویق کنید جلوی دوستاشون راجع به اسباب بازیهاشون و بازی هایی که بلدن سخنرانی کنن. بهشون یاد بدید که روی بقیه تاثیر بزارن و دوستاشون رو با خودشون همراه و هم نظر کنن. ۴. اگه جایی مثلا توی رستورانی میرید و خدمات نامناسبی میگیرید به بچه ها یاد بدید که خدمات نامناسب رو تشخیص بدن و بتونن انتقاد کنن. ۵. بعضی از ویژگی های کارآفرینی که باید در بچه ها تقویت بشن اینها هستند: نتیجه گرایی، استمرار، رهبری، درون نگری، همبسته بودن 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
درک عمومیت در کودکان را جدی بگیرید. بچه ها باید بتوانند دو نفری یا چند نفری از یک وسیله استفاده کنند و با هم‌تعامل کنند. به آنها بگویید که یا باهم صحبت‌کنند و از طریق صحبت وسیله را بگیرند یا نوبتی بازی کنند یا باهم همزمان از اسباب بازی استفاده کنند. انحصار طلبی و زیاده خواهی در بزرگسالان از کودکی و‌نوع تربیتشان نشات میگیرد. ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
همهٔ علوم دنیا را میشود در ذهن کودک وارد کرد مغز کودک بسیار وسیع است... ولی به هرمیزان که به مغز کودک فشار بیاید از عمرش کم می شود. آموزش به کودک باید با تجربه وبازی به وجود بیاید ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
11.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 ⁉️ آیا تا بحال درمورد سفارش های موکد برای زیادی فرزند فکر کرده اید؟ کلیپ بالا علت های سفارش به فرزندآوری را برای شما بازگو می کند👆👆 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧝‍♀ عروسی لاکچری و پرخرج یا عروسی ساده و کم‌خرج؟ دخترا کدوم رو انتخاب می‌کنن⁉️ 😏 خیلی از دخترای مجرد می‌گن که حاضرن برای شروع زندگی، از خیلی چیزا ، اما انگار خانواده‌ها بیشتر دنبال تحقق آرزوها و کمبودهای خودشون توی زندگی فرزندانشون‌ هستن‼️ 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
شایستگان رهبری 💠 هشتم شعبان| امام، از راه‌های اخلاقی، علمی و سیاسی بشر را هدایت می‌کند...
⁨🍮‍ 🧇🥞مواد لازم اردسفيد. دوپيمانه ودو ق غ تخم مرغ ١عدد خميرمايه. ٢ قاشق چايخوري اب ولرم ١/٢ پيمانه شيرخشك. ٣ قاشق غذاخوري پنيرخامه اي. ٣ قاشق غذاخوري شكر. ١قاشق غذاخوري 🧆طرز تهيه🥨 🔸همه موادروداخل غذاساز ريخته ودستگاه روروشن ميكنيم تاجايي كه موادخميربشن ويك جا جمع بشن اگرشل بود يك قاشق ديگه ارداضافه كنين يعني تا جايي كه خميربه دست نچسبه 🔸خميرروخوب ورز ميديم اگر غذاساز نداريد همه موادروبا دست مخلوط وخوب ورز ميدين بعدموادروروي ميزكارباوردنه بازميكنيم به قطر دو سه ميل قالب ميزنيم روي يك پارچه تميز خميرقالب زده شده روميچينيم روشو ميپوشونيم به مدت نيم ساعت البته من يك ساعت استراحت دادم سپس داخل روغن شناور سرخ ميكنيم 🔸بعداز سرخ شدن نون هارو هم ميتونيم عسل بماليم يا اينكه داخل شربت بندازيم شربت ولرم يا اينكه بدون شربت داخلشون پنيربذاريم 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_شصت_ويكم به روايت راوي محمد جواد مات و مبهوت اتفاقی که افتاده
_ امیرعلی امیرعلی: بلی؟ _ بگو جونم امیرعلی: جونم؟ _ افرین. حالا اون کتابتو ببند گوش کن. امیرعلی:خب؟ _ این قضیه دوست شهید چیه؟ منم دوست شهید میخوام. امیرعلی: ببین میگن هرکس بهتره یه دوست شهید داشته باشه تا باهاش حرف بزنه ، درد و دل بکنه و ازش طلب شفاعت بکنه . و اون رو الگو زندگی خودش قرار بده. _ چه خوب. خب من چجوری میتونم دوست شهید انتخاب کنم؟ امیرعلی: شاید این جزو محدود چیزایی باشه که چهره توش دخیله. باید به عکس شهدا نگاه کنی و شهیدی که لبخندش، چهرش، تورو جذب کرد رو به عنوان دوست شهیدت انتخاب کنی. با گفتن این حرف امیرعلی ذهنم پر میکشه به سفر قم. عکسی که تو گوشی امیرعلی بود ، عکسی که با وجود اینکه هیچ اشنایی با شهدا نداشتم اما برام جذاب بود. _ اون اون.... اون عکسی که تو گوشیت بود، گفتی دوست شهیدمه. اون شهید. لبخندی میزنه و صفحه گوشیش رو بهم نشون میده عکس همون شهیده ، با همون جذابیتی که اون روز برام داشت. انگار خیلی وقته میشناسمش. _ اسمش؟ امیرعلی:شهید احمد محمد مشلب _ گفتی کجاییه؟ امیرعلی: لبنان. زندگینامه و عکساش رو برات میفرستم. نمیدونم چرا اما ناخوداگاه اشکام جاری میشن ، گیج شدم. بدون هیچ حرفی برمیگردم به اتاق خودم. گوشیم رو برمیدارم و نتم رو روشن میکنم. بی توجه به پیامایی که پشت سرهم سر و صدا ایجاد میکنن، میرم تو کاربری امیرعلی منتظر میشم. یه حس عجیبی دارم ، حسی که نمیتونم درکش کنم. اولین عکسش میاد ، اولین صفتی که به ذهنم میرسه زیباییشه و بعد خوشتیپی. ذهنم پر میکشه پیش خانوادش. چقدر سخته از عزیزت بگذری. عکسی خیلی توجهمو جلب میکنه. عکس یه خانوم جوون کنار همون شهید و نوشتش ؛ برگرد و تنها یک بغل فرزند من باش. شدت اشکام بیشتر میشه، و عکس بعد ، عکس دختر کوچولوی نازی بغل همون شهید که زیرش نوشته بود ، حنین خواهر شهید مشلب. ای جانم. چقدر برای یه خواهر سخته که از برادرش بگذره. زندگینامش و وصیت نامش. نفر هفتم لبنان تو رشته انفورماتیک ، پولدارترین شهید مدافع حرم. فقط یک سال از من بزرگتر بوده. اشکام پشت سر هم جاری میشن . " خدایا عجب عشقی میخواد اینجوری گذشتن " حدود سه روز از آشنایی من با شهید مشلب و مدافعان حرم میگذره ، که باعث تصمیمی شد که برای گرفتنش دو دل بودم. مامان: حانیه حاضرشدی؟ _ اره. " وای باید چادر بپوشم" چادر رو دوست داشتم چون یادگار خانوم فاطمه زهرا بود ، اما نمیدونستم جمعش کنم ، و میترسیدم همین باعث بی حرمتی و توهین بشه . چادرم رو بر میدارم و از اتاق بیرون میرم. قلبم تند تند به قفسه ی سینم میکوبه. قراره با مامان اینا بریم بهشت زهرا و من هم تصمیمم رو عملی کنم. آروم آروم قدم میزنم، اما قلبم هنوزم بی قراره. استرس دارم ، بار دومیه که به اینجا میام. بی اختیار اشکام دوباره سرازیر میشه ، خیلی شدید و بی درنگ. به سمت مزار مدافعان حرم میرم ، کنار مزار یکی از شهدا میشینم و شروع میکنم به گفتن ، به عهد بستن. به درد و دل کردن ؛ " تو این مدت انقدر از شیرینی زندگی های مذهبی شنیدم که ارزش این عهد رو داره. خدایا ، امام زمان ، شهید مشلب ؛ میخوام همینجا ، کنار قبر همین شهید ، همین شهیدی که معلوم نیست چند نفر چشم به راه نگاه دربارش بودن ، همین شهید که نمیدونم با رفتنش شاید دختری بیوه و بچه ای یتیم شده باشه، از همینجا باهاتون عهد میبندم و قول میدم ، اگر همسرم ، یه روز تصمیم به جنگیدن توراه اهل بیت رو گرفت ، نه تنها مخالفت نکنم بلکه تشویقش هم بکنم. " حرفم که به اینجا میرسه خودم رو روی قبر شهید که با گل رز پوشیده شده بود میندازم و اشکام دونه دونه رو گل برگای رز میشینه ، " خدایا خودت کمکم کن." چندتا از گلای پر پر شده رو کنار میزنم و به اسم شهید میرسم ؛ شهید محمد کامران. برگرد و تنها يك بغل فرزند من باش
‍ ‍ الهی مقدر فرما در آخرین روز هفته سلامتی ایمان رزق حلال برای همه عزیزان 🌹 شبتون بخیر ✅🌸   @dadhbcx
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا