eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
واسطه‌های نعمت الهی 💠 نهم شعبان| امامان وسیله‌ای هستند که نعمت‌های الهی را برای انسان‌ها به ارمغان می‌آورند...
شیرینی کره ای فانتزی دو رنگ ‍ این شیرینی خوشمزه ویژه عید نوروز که همه دوستش دارن تو دهن آب میشه. هم ساده و هم کاکائویی تهیه میشه و با مارمالاد شکلات و خرده آجیل تزیینش کنید کره هم دما با اتاق 1 پیمانه پودر شکر 1 پیمانه تخم مرغ 2 عدد آرد 2و1/2 پیمانه بیکینگ پودر 2 ق چ پودر کاکائو 2 تا 3 ق غ یا بیشتر بنا به سلیقه شکلات آب شده و آجیل و مربا کره را به همراه پودر شکر با هم زن خوب بزنید تا کرمی سفید رنگ به دست آید تخم مرغ ها و وانیل را اضافه کنید و مخلوط کنید آرد و بیکینگ پودر را در کاسه ای جدا الک کرده و مخلوط کنید و به مواد اضافه کنید تا خمیر نرمی به دست آید خمیر را به دو قسمت تقسیم کرده و به یک قسمت آن پودر کاکائو را اضافه کنید از خمیر به اندازه گلوله کوچک در سینی فر که کاغذ روغنی انداخته اید گذاشته با چنگال روی آن شیار ایجاد کنید یا از قیف و ماسوره ستاره بزرگ استفاده کنید یا از قالب پرس بیسکوییت دلخواه در دسترس استفاده کنید شیرینی ها را به مدت 12 تا 15 دقیقع در فر از قبل گرم شده با دمای 165 درجه سانتیگراد تا زمانی که لبه های آن طلایی شوند قرار دهید قبل از تزیین کردن روی توری سیمی گذاشته تا کاملا خنک شوند شیرینی ها را دو تا دوتا با مارمالاد به هم بچسبانید و نیمی از آن را در شکلات آب شده فرو کنید و با خرده آجیل یا پودر نارگیل تزیین کنید. نوش جان❤️ 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
38.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت اول 🔶 فلسفه حجاب یا حکمتها و آثار حجاب ✅ آیا برای انجام هر کاری فلسفه آن را باید بدانیم ؟ 🎤حجه الاسلام مختاری 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
24.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت دوم فلسفه اول حجاب : ابراز صداقت و دوستی با خدا 🎤 حجه الاسلام مختاری 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
روزهایِ آخر اسفند ، حالِ عجیبی دارد ‌.‌.. خیابان ها بویِ عید می دهند ... و آدم ها مهربان ترند ... همه جا پر است از بویِ عشق و ... بوی نابِ زندگی ...‌‌‌‌ اسفند مثلِ پنج شنبه می مانَد ... یک خوشیِ زودگذر ... اما دلچسب ..‌. یک انتظارِ کوتاه ... ولی دلپذیر ... عید هم از راه می رسد ، و به فاصله ی پلک زدنی ؛ تمام می شود ... اما خاطراتِ اینِ اسفندهایِ عاشق ؛ هرگز از یادها نخواهد رفت ... همیشه ... انتظارِ اتفاقاتِ خوب ، از خودِ آن اتفاقات ، دلنشین ترند ... و اسفند ؛ بهترین انتظار ، برایِ بهترین اتفاق است ... من این انتظار را ، من این اشتیاق را ، صمیمانه دوست دارم ... کاش این ماهِ بینظیر و خاطره انگیز ؛ تا آخرِ عمرمان کِش می آمد ... روزهایِ آخرِ سالتان رنگ رنگی و زیبا ... ان شاءالله خیلی زود زود برگردیم به همین حال و هوای قشنگ 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
با نفس خودت بِجَنگــ👊🏼ـ با استغفار زیاد گناهانت رو پاک کن و به همه اعمالت و حسابرسےشون کن!🖋📄 امام علے علیه‌السلام: "با نفس خود جهاد کن و......☝️🏼 🌸 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞 پویش ، شروع یک زنجیره است... زنجیره‌ای که می‌تواند نه دست مردم این شهر، که دست تک‌تک مردم زمین را گرفته؛ و به نام مهربان او... به مهربانی نام او... به ذره‌ای شبیه او شدن... به آمدن او، برساند! زنجیره‌ای که می‌تواند عادت هر روزمان شود! بیایید ما هم، حلقه‌ی اتصال این زنجیره باشیم! 🤝
. . . بیایم‌حالا‌ڪه‌سال‌جدیـدداره‌میرسه این‌دل‌رو‌هم‌یه‌تڪونۍ‌بهش‌بدیم واز‌گـردو‌غبارگـناه‌تمیزش‌کنیـم! 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_شصت_ودوم _ امیرعلی امیرعلی: بلی؟ _ بگو جونم امیرعلی: جونم؟ _ افرین
به روایت امیرحسین .........…………………………… روی کاناپه کنار پدر میشینم و شربت آلبالویی که مامان زحمتش رو کشیده بود رو برمیدارم. مامان:زنگ زدم بهشون. _ به کی؟ مامان: به مامان حانیه کاملا میدونستم حانیه کیه ولی ترجیح دادم بگم: حانیه؟ مامان: اها. یعنی نمیدونی که کی رو میگم. از دروغ متنفر بودم پس مجبور شدم بگم _ خانوم موسوی؟ مامان:خب حالا ، خانوم موسوی _ خب؟ مامان : قرار شد فردا بریم خاستگاری. با شنیدن کلمه خاستگاری مقداری از شربت میپره تو گلوم و به سرفه میوفتم. بابا میزنه پشتم و یکم حالم بهتر میشه. مامان: مادر جان اگه میدونستم انقدر مشتاقی که زودتر زنگ میزدم . اولش بیخیال مخالفت میشم اما بعدش خودمو به خاطر این فکر سرزنش میکنم سریع میگم :مامان من مشتاق چیه؟ نباید زنگ میزدید. بابا: چرا ؟ _ پدر من شما که مخالف ازدواج من با یه خانوم مذهبی بودید . بابا: این که مذهبی نبود، مگه ندیدی حتی چادرم سرش نبود. _ مگه هرکی چادر سرش نباشه مذهبی نیست؟ چه ربطی داره پدر من ؟ مامان: دیگه زنگ زدم. الانم فقط باید بگی چی ؟ _ چشم. دیگه چی میتونم بگم؟ حالا بماند كه از خدام بود و البته تو دلم غوغا " واي خدايا، من چم شده؟" مامان: اميرحسين جان. مادر. خدايي دوسش نداري؟ سرمو پايين ميندازم. مامان:واه تو که از خداته دیگه چرا بدخلقی میکنی _ ببخشید. شرمندم. شكرلله حمدلله عفواًلله واقعا به نماز شب و سجده شكر احتياج داشتم. اينكه مونده بودم چجوري به مامان بگم كه از اين خانوم خوشم اومده و خودش پيشقدم شد، سجده شكر لازم بود. فقط خودمم نميدونم چرا يه دفعه اونجوري مخالفت كردم. كلا خوددرگيري دارم. سجاده رو جمع میکنم و دراز میکشم رو تخت. میخوام مرور کنم همه این چند وقت رو، از دربند تا اون شب مهمونی ، میخوام ببینم دقیقا کی دلم رو باختم؟ اما خودم هم این حس رو درک نمیکنم، منی که معیارم حجاب و چادر بود ، اما دوباره به خودم تشر میزنم ، مگه همه چی چادره ؟ این دختر، پاکی داشت که شاید تو خیلی از دخترای چادری نمیشد پیدا کرد . شاید همون روز اول تو دربند، یا نه شایدم مسجد با دیدن چادرش ، یا نه شایدم اون شب ، شایدم اصلا اون شب تو خونشون. نمیدونم نمیدونم نمیدونم وای خدایا. اصلا به من چه. بیا خل شدم رفت. تو آن تك بيت نابي كه غزل هايم به پايش سجده افتادند.... شعر: افسانه‌صالحی
🍁شب 💫داستان زندگی ماست 🍂گاهی پرنور، 💫گاهی کم نور میشود 🍁اما بخاطر بسپار هر آفتابی 💫غروبی دارد و هر غروبی طلوعی 🍂قرنهاست که هیچ شبی 💫بی صبح شدن نمانده است 🍁به امید 💫طلوع آرزوهایتان شبتون بخیر🌙 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا