هدایت شده از کانال ܠܢ̣ܟܿـــࡅ߭ܥツ
سلام بسیجی های بسوی ظهور
جشن میلاد حضرت ولی عصر عج الله فرجه الشریف، جشن میلاد دادستان کل بشریت است.
میلاد بر شما زمینه سازان ظهور مبارک
سربازی امام زمانKhamenei.ir - سربازی امام زمان.mp3
زمان:
حجم:
4.08M
💚🌸 «سربازی امام زمان»
💠 #صوت |بیانات #رهبر_انقلاب دربارهی بزرگترین #وظیفه_منتظران در دوران غیبت امام زمان "عجاللهتعالیفرجهالشریف🌹🌷🌹
#کانال_سنگر_عفاف
#وتربیت🌹
@adhbcx
4_5954137660938257827.mp3
زمان:
حجم:
1.5M
♨️چراغیبت امام زمان عج برای ما عادی شده؟
👌 سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام عالی
2.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴مداحی حاج مهدی سلحشور در اجتماع عظیم مهدی یاران در پیاده روی هیئات مذهبی قم به سمت مسجد مقدس جمکران عصر روز نیمه شعبان
1.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیام سید حسن نصرالله به بن سلمان:
او از مکه قیام می کند
هنگامیکه مهدی قیام کند هیچ امیر مستبدی باقی نخواهد ماند
نه تو می توانی نه اجدادت و نه فرزندانت چیزی از این تقدیر الهی را تغییر دهد
این روز خواهد آمد..
#اللهمعجللولیکالفرج
🌷💢🌷💢🌷
✅میدانید رعایت #حجاب خودش احترام به آزادی است؟
💯همه حق دارند بدون هیچ مزاحمت فکری و برانگیختن ولع جنسی،
آزادانه در جامعه رفت و آمد کنند و به کار و زندگی خود برسند ...♻️
☝️کسی که حجاب خود را رعایت نمیکند،
در واقع جلوی آزادی دیگران را میگیرد⚡️
👈بیایید مزاحم آزادی دیگران نشویم.
#پویش_حجاب_فاطمے
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 41 🌷 "که عشق آسان نمود اول ..." 🔹نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ..
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 42
🌷 "بیا زینبت را ببر ..."
🔹 تا بیمارستان، هزار بار مُردم و زنده شدم ... چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم ...
❇️ از درِ اتاق که رفتم تو ... مادرِ علی داشت بالای سرِ زینب دعا می خوند ... مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد ... چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد ... بی امان، گریه می کردن ...
⭕️ مثل مُرده ها شده بودم ... بی توجه بهشون رفتم سمتِ زینب ... صورتش گُر گرفته بود ... چشم هاش کاسه خون بود ... از شدتِ تب، من رو تشخیص نمی داد ... حتی زبانش درست کار نمی کرد ...
🔸اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت ... دست کشیدم روی سرش ...
- زینبم ... دخترم ...
🔹هیچ واکنشی نداشت ...
- تو رو قرآن نگام کن ... ببین مامان اومده پیشت ... زینب مامان ... تو رو قرآن ...😭
🔶 دکترش، من رو کشید کنار ... توی وجودم قیامت بود ... با زبانِ بی زبانی بهم فهموند ... کارِ زینبم به امروز و فرداست ...😢
🌅 دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود ... من با همون لباسِ منطقه ... بدونِ اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم ... پرستارِ زینبم شدم ... اون تشنج می کرد ... من باهاش جون می دادم ... 😔
✅ دیگه طاقت نداشتم ... زنگ زدم به نغمه بیاد جای من ... اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون ...
🔷 رفتم خونه ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... دو رکعت نماز خوندم ... سلام که دادم ... همون طور نشسته ... اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت ...
- علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم ... هیچ وقت ازت چیزی نخواستم ... هیچ وقت، حتی زیرِ شکنجه شکایت نکردم ...❤️
- امّا دیگه طاقت ندارم ... زجرکش شدنِ بچه ام رو نمی تونم ببینم ... یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری ... یا کامل شفاش میدی ... و الا به ولای علی ... شکایتت رو به جَدّت، پسرِ فاطمه زهرا می کنم ... 😭
❣زینب، از اوّل هم فقط بچه تو بود ... روز و شبش تو بودی ... نَفَس و شاهرگش تو بودی ... چه بِبَریش، چه بذاریش ... دیگه مسئولیتش با من نیست ... 😭
🔹 اشکم دیگه اشک نبود ... ناله و درد از چشم هام پایین می اومد ... تمامِ سجّاده و لباسم خیس شده بود ...
🌹