eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
❌بی‌حجابی زن، از بی‌غیرتی مرد است امام علی (علیه السلام) می فرمایند: «خداوند لعنت کند کسی را که غیرت ندارد. » و نیز فرمودند:  «کسی که غیرت ندارد قلبش واژگون است. » امام صادق(علیه السلام)می فرمایند:  «زنی که خود را زینت و خوشبو نماید و از خانه اش خارج شود و باعث توجه افراد نامحرم شود و شوهرش به این کار راضی باشد، هر قدمی که این زن برمی دارد، برای شوهرش در جهنم خانه ای بنا می شود.» 📚کافی،ج۵ ص ۵۳۶ 📚وسائل،ج ۱۴ ص ۱۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نخبه باشی درس خوانده اروپا باشی و بهترین پیشنهادات کاری را از دست بدهی فقط بخاطر دست ندادن با نامحرم! اصلا عجیب نیست! او فقط فرق اصل و فرع را خوب میداند در این دنیا اصل بندگی خداست و شغل و تحصیل و... فرعیاتی هستند که باید در مسیر بندگی به کار گرفته شوند نه خلاف آن #روزجوان #نخبه #نیلوفر_شادمهری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
آفتاب: 💐👏❣🇮🇷❣👏💐 💐شما در تصویر... 🇮🇷دو تروریست، با سلاح فوق پیشرفته بیلانینکف...، و در حال انجام عملیات تروریستی...، مشاهده می کنید!! 💚من_هم_سپاهی_ام 🕸بدخواهان سپاه! "دق"کنند!!🕸 💐👏🇮🇷❣🇮🇷👏💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرمت زن نه اختصاص به خود زن دارد نه مال شوهر و نه ویژه برادران و فرزندانش می باشد همه ی اینها اگر رضایت بدهند قرآن راضی نخواهد بود چون حرمت زن و حیثیت زن به عنوان حق الله مطرح است . حجاب زن حقی است الهی عصمت زن "حق الله" است زن به عنوان امین حق الله از نظر قران مطرح است. زن باید این مسئله را درک کند که حجاب او تنها مربوط به خود او نیست تا بگوید من از حق خودم صرف نظر کردم حجاب زن مربوط به مرد نیست تا مرد بگوید من راضیم حجاب زن مال خانواده نیست تا اعضای خانواده رضایت دهند . حجاب زن حقی الهی است ... 🌹 @adhbcx
☀️صبحتان مزین ومعطر به عطر صلوات برمحمدو آل محمد💐 به رسم ادب هر صبح السلام علیک یابقیةالله فی ارضه🌸 السلام علیک یااباعبدالله🌼 السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا🌹 سلام علیکم صبح همه شما بزرگواران بخیر وسلامتی 🌹 🌹 @adhbcx
دلم آشفتــه و غم بی امان است که غم از دوری صاحب زمان است سه شنبه شور و حالم فرق دارد دلم مهمــــان صحن جمکران است ✨ ✨اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ 🌹 @adhbcx
3.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏰ ۱:۰۴ دقیقه 🔹#استاد_رفیعی 🔹 برای با حجاب کردن دخترامون چه کار باید بکنیم⁉️ #پویش_حجاب_فاطمے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 42 🌷 "بیا زینبت را ببر ..." 🔹 تا بیمارستان، هزار بار مُردم و زنده شدم ...
🎆 رمان شب 43 💞 "زینبِ علی" 🔷 برگشتم بیمارستان ... واردِ بخش که شدم، حالتِ نگاه همه عوض شده بود ... چشم های سرخ و صورت های پف کرده... مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد ... شقیقه هام شروع کرد به گِز گِز کردن ... با هر قدم، ضربانم کندتر می شد ... - بردی علی جان؟...دخترت رو بردی؟😭 💢 هر قدم که به اتاقِ زینب نزدیک تر می شدم ... التهابِ همه بیشتر می شد ... حس می کردم روی یه پلِ معلق راه میرم... زمین زیر پام، بالا و پایین می شد ... می رفت و برمی گشت ... مثل گهواره بچگی های زینب ... 🔸 به درِ اتاق که رسیدم بغض ها ترکید ... مثل مادری رو به موت ... ثانیه ها برای من متوقف شد ... 🌺 رفتم توی اتاق ...زینب نشسته بود ... داشت با خوشحالی با نغمه حرف میزد... تا چشمش به من افتاد از جا بلند شد...و از روی تخت پرید بغلم... 🚫 بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم ... ❇️ هنوز باورم نمی شد ... فقط محکم بغلش کردم ... اونقدر محکم که ضربانِ قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم ... دیگه چشم هام رو باور نمی کردم ... 🔶 نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد ... - حدود دو ساعت بعد از رفتنت ... یهو پاشد نشست ... حالش خوب شده بود ... دیگه قدرتِ نگه داشتنش رو نداشتم ... نشوندمش روی تخت... - مامان ... هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ... هیچ کی باور نمی کنه ... بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود اومد بالای سرم ... من رو بوسید و روی سرم دست کشید ... 😍 - بعد هم بهم گفت ... به مادرت بگو ... چشم هانیه جان ... اینکه شکایت نمی خواد ... ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن ... مسئولیتش تا آخر با من ... امّا زینب فقط چهره اش شبیه منه ... اون مثل تو می مونه ... محکم و صبور ... برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم ... ❣ - بابا ازم قول گرفت اگر دخترِ خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم ... وقتش که بشه خودش میاد دنبالم ...😊 💖 زینب با ذوق و خوشحالی از اومدنِ پدرش تعریف می کرد ... دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن ... 🔹امّا من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم ... حرف های علی توی سرم می پیچید ... وجودِ خسته ام، کاملاً سرد و بی حس شده بود ... دیگه هیچی نفهمیدم ... افتادم روی زمین ... 🌺