8.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥این دوربین مخفی را حداقل یکبار در عمرتون باید ببینید!
همه ی این کلیپ رو تا آخر ببینید
روز پدر نزدیکه 😭😭
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🔸شیعه در دوران حضرت هادی و حضرت عسگری (علیهماالسّلام) روزبهروز وسعت پیدا کرد؛ قویتر شد
🔹بالاخره در نبرد بین امام هادی (علیهالسّلام) و خلفایی که در زمان ایشان بودند، آن کس که ظاهراً و باطناً پیروز شد، حضرت هادی (علیهالسّلام) بود؛ این باید در همهی بیانات و اظهارات ما مورد نظر باشد.
🔹در زمان امامت آن بزرگوار شش خلیفه، یکی پس از دیگری، آمدند و به درک واصل شدند. آخرین نفر آنها، «معتز» بود که حضرت را شهید کرد و خودش هم به فاصلهی کوتاهی مُرد. این خلفا غالباً با ذلت مردند؛ یکی بهدست پسرش کشته شد، دیگری به دست برادرزادهاش و به همین ترتیب بنیعباس تارومار شدند؛ به عکسِ شیعه. شیعه در دوران حضرت هادی و حضرت عسگری (علیهماالسّلام) و در آن شدت عمل روزبهروز وسعت پیدا کرد؛ قویتر شد.
🔸بیانات امام خامنهای حفظ الله تعالی در سیام مردادماه سال ۱۳۸۳
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
⚫️⚫️⚫️
⚫️شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت باد
#مناسبت_روز
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
♦️ همه مشکلات کودک را برایش حل نکنید.
✔️به کودک فرصت بدهیم تا خودش به دنبال راه حل بگردد.
🔹به کودکان اجازه دهیم راه حل های متفاوتی را امتحان کنند.
✔️با این کار کودکان شیوه های حل مسئله را می آموزند و اعتماد به نفس بیشتری کسب می کنند.
🔹بنابراین زمانی که مشکل کوچکی برای کودک ایجاد می شود، با عجله برای حل مشکل اقدام نکنید. بلکه با حفظ آرامش اجازه دهید او بداند خودش توانایی برطرف کردن مشکلات زندگی را دارد و می تواند به تنهایی با آن مشکل مقابله کند.
✔️کودک را در جهت پیدا کردن راه حل هدایت کنید.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
برای یه بچه، خونه ش امن ترین نقطه دنیا است و پدر و مادر قابل اعتماد ترین افراد هستند.
ولی وقتی این افراد قابل اعتماد هر ازگاهی، خونه امن بچه رو با فریادهای بلندشون میلرزونند، بچه احساس بی پناهی بهش دست می ده. اونوقته که اضطراب و ترس تو وجود بچه ریشه می کنه. شما باید در رابطه با فرزندتان، خودتان را كنترل كنيد.
اين مساله جايگاه شما را در خانواده ارتقاء می دهد و موجب افزایش سلطه و نفوذ شما می شود. آرامش شما باعث ميشود تا به عنوان يك منبع الهام بخش در دسترس فرزندتان باشيد و اين موضوع اعتماد و احترامی عميق بين شما و او ايجاد ميكند.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
⚫️امام هادی علیه السلام:
به آنکه تمام محبتش را نثار تو میکند،
با تمام وجود خدمت کن.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🔴 مادری کردن
مادری کردن یه مهارتِ کسب کردنیِ که به تعداد فرهنگها و جوامع مختلفْ متنوع و متکثر هست.
و این درست برعکس #رویکردهای_غالبِ روانشناسیِ که تزهای واحدی رو برای تربیت در همه جای دنیا معرفی میکنه.
ما باید یاد بگیریم که مادری آموختنی هست، مادری نسبی هست، مادری متوقف شدنی نیست و با رشد بچهها تغییر میکنه، اونم رشد میکنه و به سمت متکامل شدن میره.
یعنی چی، یعنی مادر به مرور مادر میشه، مهارت پیدا میکنه و مثل هر عمل آموختنیِ دیگهای، مادری رو یاد میگیره ...
آخرشم اینکه مادری کردن فقط یه مهارت نیست، یه جور آگاهی جدید نسبت به هستی و خود هست. مثل یه فرصت دوباره میمونه. دقیقاً مثل اینکه آدم با مادر شدن تازه میفهمه که چقدر کار نکرده روی خودش داره. آخه مادری کردن #خودآگاهی میاره، بدجور هم خودآگاهی میاره ...
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
رابطه فرزندتان با شما باید بر مبنای
عشق و محبت و احترام و امنیت و
اعتماد باشد...
تا روزی اگر برای فرزندتان اتفاق بدی
افتاد، فرزندتان باخاطر آسوده به شما
پناه بیاورد.
اگر رابطه بر پایه کنترل، تنبیه ، ترس
و سختگیری باشد شما آخرین نفری
خواهید بود که فرزندتان طلب کمک
خواهد کرد.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#سلام_بر_ابراهیم #قسمتهشتادنهم ﷽ !اما نمی شد فهمید که پس از چهار روز، با چه امکاناتی مشغول مقاو
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمتنود
﷽
عصــر روز جمعه ۲۲ بهمــن ۱۳۶۱ برای من خیلی دلگیرتــر بود. بچه های
.اطاعات به سنگرشان رفتند
مــن دوباره با دوربین نگاه کــردم. نزدیک غروب احســاس کردم از دور
!چیزی در حال حرکت است
با دقت بیشتری نگاه کردم. کاملاً مشخص بود که سه نفر در حال دویدن به
سمت ما بودند. در راه مرتب زمین می خوردند و بلند می شدند. آن ها زخمی
.و خسته بودند. معلوم بود که از همان محل کانال می آیند
فریــاد زدم و بچه ها را صدا کردم. بــا آن ها رفتیم روی بلندی. به بچه ها هم
.گفتم تیراندازی نکنید
.میان سرخی غروب، بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند
به محض رسیدن به سمت آن ها دویدیم و پرسیدیم: از کجا می آئید؟ حال
.حرف زدن نداشتند، یکی از آن ها آب خواست. سریع قمقمه را به او دادم
دیگری از شدت ضعف و گرسنگی بدنش می لرزید. آن یکی تمام بدنش
.غرق خون بود، کمی که به حال آمدند گفتند: از بچه های کمیل هستیم
با اضطراب پرسیدم: بقیه بچه ها چی شدند!؟ در حالی که سرش را به سختی
بالا می آورد گفت: فکر نمی کنم کسی غیر از ما زنده باشه! هول شدم و دوباره
و با تعجب پرسیدم: این پنج روز، چطور مقاومت کردید!؟
حال حرف زدن نداشــت. کمی مکث کرد و دهانش که خالی شد گفت
مــا این دو روز اخیر، زیر جنازه ها مخفی بودیم. اما یکی بود که این پنج روز
!کانال رو سر پا نگه داشت
دوباره نفسی تازه کرد و به آرامی گفت: عجب آدمی بود! یک طرف آرپی جی
می زد، یک طرف با تیربار شلیک می کرد. عجب قدرتی داشت. دیگری پرید
توی حرفش و گفت: همه شهدا رو در انتهای کانال کنار هم چیده بود. آذوقه و
!آب رو تقسیم می کرد، به مجروح ها می رسید، اصاً این پسر خستگی نداشت
گفتم: مگه فرماند ها و معاون های گردان شــهید نشدند!؟ پس از کی داری
!حرف می زنی؟
گفت: جوانی بود که نمی شناختمش. موهایش کوتاه بود. شلور کُردی پاش
.بود
دیگری گفــت: روز اول هم یه چفیه عربــی دور گردنش بود. چه صدای
…قشنگی هم داشت. برای ما مداحی می کرد و روحیه می داد و
.داشــت روح از بدنم خارج می شد، سرم داغ شــد. آب دهانم را فرو دادم
.ابراهیم بود
این ها مشخصاتِ ابراهیم بود
:با نگرانی نشستم و دستانش را گرفتم. با چشمانی گرد شده از تعجب گفتم
آقا ابرام رو می گی درسته!؟ الان کجاست!؟
.گفت: آره انگار، یکی دو تا از بچه های قدیمی آقا ابراهیم صِداش می کردند
!دوباره با صدای بلند پرسیدم: الان کجاست؟
یکی دیگر از آن ها گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتیش می ریخت زنده
بــود. بعد به ما گفت: عــراق نیروهاش رو برده عقــب. حتماً می خواد آتیش
.سنگین بریزه
شــما هم اگه حال دارید تا این اطراف خلوته برید عقب. خودش هم رفت
.که به مجروح ها برسه. ما هم آمدیم عقب
دیگری گفت: من دیدم که زدنش. با همان انفجارهای اول افتاد روی زمین
بی اختیار بدنم سُست شد و اشــک از چشمانم جاری شد. شانه هایم مرتب
.تکان می خورد
دیگر نمی توانستم خودم راکنترل کنم. سرم را روی خاک گذاشتم و گریه
می کردم. تمام خاطراتی که با ابراهیم داشــتم در ذهنم مرور می شــد. از گود
…زورخانه تا گیلان غرب و
،بوی شــدید باروت و صدای انفجار با هم آمیخته شــد. رفتم لب خاکریز
.می خواستم به سمت کانال حرکت کنم
یکــی از بچه ها جلوی من ایســتاد و گفت: چکار می کنــی؟ با رفتن تو که
.ابراهیم برنمی گرده. نگاه کن چه آتیشی می ریزن
آن شب همه ما را از فکه به عقب منتقل کردند. همه بچه ها حال و روز من
.را داشتند
خیلی ها رفقایشان را جا گذاشــته بودند. وقتی وارد دوکوهه شدیم صدای
:حاج صادق آهنگران در حال پخش بود که می گفت
کو شهیدانتان،کو شهیدانتان
ای از سفر برگشتگان
صدای گریه بچه ها بیشــتر شد. خبر شــهادت و مفقود شدن ابراهیم خیلی
.سریع بین بچه ها پخش شد
یکی از رزمنده ها که همراه پســرش در جبهه بود پیش من آمد. با ناراحتی
گفت: همه داغدار ابراهیم هســتیم، به خدا اگر پســرم شــهید می شد، اینقدر
.ناراحت نمی شدم. هیچکس نمی دونه ابراهیم چه انسان بزرگی بود
.روز بعد همه بچه های لشکر را به مرخصی فرستادند و ما هم آمدیم تهران
هیچکس جرأت نداشــت خبر شهادت ابراهیم را اعلام کند. اما چند روز بعد
!زمزمه مفقود شدنش همه جا پیچید
ادامه دارد....