🌺🌸🌺🌸🌺
✨از امام صادق (ع)روایت است:
⚡️هرکہ چهل صباح دعای عهد رو بخواند، از یاوران حضرت مهدی (عج)باشد واگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد وحق تعالی بہ هر ڪلمہ هزار حسنه او را ڪرامت فرماید وهزار گناه از او محو نماید⚡️
#دعای_عهد
⛅️آغاز روز با دعای دلنشین عهد⛅️
☘🌹☘🌹☘
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اَللّـهُمَّ رِبَ النّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ والإنجيل وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ والأنبياء وَالْمُرْسَلينَ، اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْاَلُكَ بِوَجْهِکَ الْكَريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنيرِ وَمُلْكِكَ الْقَديمِ، يا حَيُّ يا قَيُّومُ اَسْاَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي اَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَالاَْرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذي يَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ والآخرون، يا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً حينَ لا حَيَّ يا مُحْيِيَ الْمَوْتى وَمُميتَ الاَْحْياءِ، يا حَيُّ لا اِلـهَ اِلّا اَنْتَ، اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بأمرك صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ و عَلى آبائِهِ الطّاهِرينَ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّي وَعَنْ والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وأحاط بِهِ كِتابُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في صَبيحَةِ يَوْمي هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَيّامي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ في عُنُقي، لا اَحُولُ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً، اَللّـهُمَّ اجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأعوانه وَالذّابّينَ عَنْهُ وَالْمُسارِعينَ اِلَيْهِ في قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لأوامره وَالُْمحامينَ عَنْهُ، وَالسّابِقينَ اِلى اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، اَللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَيْني وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فأخرجني مِنْ قَبْري مُؤْتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَيْفي مُجَرِّداً قَناتي مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَالْبادي، اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وأوسع مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ، وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَاَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَاِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِي النّاسِ) فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتّى لا يَظْفَرَ بِشَيْء مِنَ الْباطِلِ إلّا مَزَّقَهُ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَأسِ الْمُعْتَدينَ، اَللّـهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً وَنَراهُ قَريباً، بِرَحْمَتِـكَ يـا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ .
☘🌹☘🌹☘
سه مرتبه میگویی : اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ یاصاخب الزمان
التماس دعا
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
Ali Fani1_838240515.mp3
زمان:
حجم:
21.06M
🍃 #دعای_عهد
سـه کار است که #شیـعه
باید هر روز آن را انجام دهد:
¹.خواندن دعای عـهد
².دعای فرج
³.سه بار سوره توحید
و هدیه آن ها به امام زمان "عج"🍃
✨ #میرزا_جوادآقـا_ملـکی_تبریزی
🎧دعای عهد با نوای #علی_فانی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
• بسم الله / به نام #تو
• و بالله / و به یاری تو
• و من الله / از تو
• و إلی الله / بسوی تو
• و فی سبیل الله / در مسیر تو
• و علی ملّه رسول الله / و بدنبال رسول تو
براه میافتم ....
شروع که درست باشد،
مقصد که درست باشد،
جاده که درست باشد،
و راهبلدش اگر راه بلد باشد،
به امنیت به مقصد خواهیم رسید.
※ حرمها در دنیای وحشیِ بیامام، چهاردیواریهای نورند دور از دسترس شیاطین،
جادههایی که انشعاب و بیراهه ندارند.
طریق امن آسمانند؛
که مستقیم میرسند به #تو .
※ طرح: استدیو گرافیک #انسان_تمام
ویژه سالروز تجلیل از امامزادگان و بقاع متبرک
🟩✨ و گاهـی یـک نـگاه
همـه چیَزت را با خـودش میبـرد ...
🟪✨ قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ ✨🟪
+ همانا به اهل ایمان بگـو
که مواظب چشم هایشان باشند🪴
💠 نور /۳۰
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🟩 همیشه دلخوری و نگرانیها را به موقع به بگویید
🟨 حرفهای خود را با کلام مطرح کنید؛
نه با رفتار
که از کلام همان برداشت میشود که شما میگویید.
ولی از رفتارتان هزاران برداشت
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
┄┄┅═❁ ﷽ ❁═┅┄ بدون تو هرگز « قسمت دوم » به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس می کردم
بدون تو هرگز
« قسمت سوم »
پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود،بر خلاف داماد قبلی یک مراسم عقدکنان فوق ساده گرفت .
با ۱۰نفر از بزرگهای فامیل دو طرف.
رفتیم محضر. بعد هم که یه عصرانه مختصر، منحصر به چای و شیرینی ...
هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور.
هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی...
هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد. همه بهم می گفتن هانیه تو یه احمقی. خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد. تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟ هم بدبخت می شی هم بی پول. به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا می شی. دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی.
گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید. گاهی هم پشیمون می شدم. اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده. من جایی برای برگشت نداشتم.
از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود. رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی. حتی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی، باید همون جا می مردی.
واقعاً همین طور بود.
اون روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون. مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره. اونم با عصبانیت داد زده بود. از شوهرش بپرس و قطع کرده بود.
به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش، بالآخره تونست علی رو پیدا کنه.
صداش بدجور می لرزید. با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا! می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون......
با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا! می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون، امکان داره تشریف بیارید؟
- شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید. من الآن بدجور درگیرم و نمی تونم بیام. هر چند، ماشاءالله خود هانیه خانم خوش سلیقه است. فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید. بالآخره خونه حیطه ایشونه. اگر کمک هم خواستید بگید. هر کاری که مردونه بود، به روی چشم. فقط لطفاً طلبگی باشه. اشرافیش نکنید.
مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد.
اشاره کردم چی میگه؟
...از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت: میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای.
دوباره خودش رو کنترل کرد. این بار با شجاعت بیشتری گفت: علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم می ریم. البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن. تا عروسی هم وقت کمه و ...
بعد کلی تشکر، گوشی رو قطع کرد. هنگ کرده بود. چند بار تکانش دادم. مامان چی شد؟ چی گفت؟
بالآخره به خودش اومد.
- گفت خودتون برید. دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن.
برای اولین بار واقعاً ازش خوشم اومد. تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم. فقط خریدهای بزرگ همراه مون بود. برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد. حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت: شما باید راحت باشی.
باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه. یه مراسم ساده. یه جهیزیه ساده. یه شام ساده. حدود 60 نفر مهمون.....
پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت. برای عروسی نموند. ولی من برای اولین بار خوشحال بودم.
علی، جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود......
اولین روزِ زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم. من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم. برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط می اومد، از زیرش در می رفتم. بالآخره یکی از معیارهای سنجش دخترها در اون زمان، یاد گرفتن آشپزی و هنر بود. هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم. از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت......
غذا تفریباً آماده شده بود که علی از مسجد برگشت. بوی غذا کل خونه رو برداشته بود. از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید.....
- به به، دستت درد نکنه. عجب بویی راه انداختی!
با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم. انگار فتح الفتوح کرده بودم. رفتم سر خورشت. درش رو برداشتم. آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود. قاشق رو کردم توش بچشم که.....
نفسم بند اومد. نه به اون ژست گرفتن هام. نه به این مزه. اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود...
گریه ام گرفت. خاک بر سرت هانیه. مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر.
و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد. خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ...
- کمک می خوای هانیه خانم؟
با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم. قاشق توی یه دست. در قابلمه توی دست دیگه. همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود.
با بغض گفتم: نه علی آقا. برو بشین الآن سفره رو می اندازم.
یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد. منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون.
#بدون_تو_هرگز
🔶خوردن میوه درخت خارج از باغ(حقالمارّه)
⚫️سؤال: قسمتی از #درخت که از #باغ خارج شده است، #خوردن_میوه آن برای عموم چه حکمی دارد؟🤔
⚪️جواب: اگر فردى در مسير راه به درخت ميوه برخورد كند، مىتواند از ميوههاى آن استفاده كند، مشروط به اين كه:
اولاً به قصد استفاده از ميوه به آن مسير نرفته باشد؛
ثانياً به درخت آسيب نرساند و شاخههاى آن را نشكند؛
ثالثاً همانجا ميوه را خورده و با خود همراه نبرد؛
رابعاً بنابر احتیاط، علم به عدم رضایت مالک نداشته باشد.
#اجوبه_الاستفتائات #حق_الماره
4.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ما با حجاب خودمون رو از دنیا نمیپوشونیم!
✅من امروز با افتخار #حجاب دارم!
🔺صحبت های ترسا کوربین فعال حوزه حقوق زن آمریکایی در مورد حجاب و نحوهی اسلام آوردنش