eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ 🔴 خواب یکی از سادات که در آن خواب حضرت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله درخواست گردن زدن محمدرضا شاه پهلوی را نموده است. ❌ آیت‌الله‌ حاج‌ آقا مرتضی تهرانی، در قسمتی از گفتگوئی که در ماهنامه "پاسدار اسلام" (سال۱۳۹۴) به چاپ رسیده، خواب یکی از سادات در مورد امام خمینی(ره) را اینچنین بازگو کرده: ❌ بزرگواری نزدیک به ۸۰ سال سن داشت، ایشان در منزل یکی از منسوبین ما که خوزستانی است حضور داشت. روز چهل و یکم [رحلت] مرحوم آیت‌الله بروجردی بود. وارد شدم که آن منسوبمان را ببینم و بعد هم به قم مشرف شوم. صاحبخانه بنده را معرفی کرد که پسر فلانی و شاگرد فلانی است. این اولاد پیغمبر که از شاگردان مرحوم آیت‌الله حائری بود گفت من ۳۰، ۳۵ سال پیش خوابی دیدم. آن زمان حاج آقای روح الله خمینی در حوزه آیت‌الله حائری می‌آمد برای درس، از نظر من خیلی تلخ و نچسب بود. می‌دانستیم فاضل است، ولی جوری بود که با او ارتباط برقرار نکردم. در همان ایام یک شب خواب دیدم که بیابانی است و جمعیت کثیری، مثلاً یک میلیون نفر دایره‌وار ایستاده‌اند و در مرکز این دایره هم کارهایی انجام می‌شود که من از دور نمی‌بینم. جمعیت را شکافتم و تا مرکز دایره پیش رفتم. در مرکز دایره دیدم به اندازه ده دوازده متر جا هست. در یک طرف حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه و آله تشریف دارند و شمشیری در دستشان‌ است. مقابل ایشان هم محمدرضا پهلوی ایستاده است. حضرت رسول چند بار فرمودند آیا کسی هست که بیاید و این شمشیر را از من بگیرد و حد خدا را بر این مجرم جاری کند؟ هیچ‌ کسی نیامد. حضرت دو سه مرتبه فرمودند و کسی نیامد. یک وقت دیدم جمعیت دارد شکافته می‌شود و کسی دارد جلو می‌آید. از دور نمی‌دیدم. نزدیک که آمد متوجه شدم حاج‌ آقا روح‌الله است. جلو آمد و به حضرت سلام و عرض کرد: «یا رسول‌الله! من آماده هستم.» بعد هم شمشیر را گرفت. حاج آقا روح الله شمشیر را بلند کرد و با یک ضربت سر شاه را پراند، اما تن بی‌سر جلو آمد و یقه ضارب را گرفت و مقداری با هم دست به یقه بودند تا سرانجام حاج‌ آقا روح‌الله که دید این تن بی سر نمی‌افتد، لذا دست راستش را انداخت و امحا و احشا‌ی‌ او را بیرون کشید. از خواب بیدار شدم. 🔸 اطلاعیه‌ها، بیانیه‌ها و مطالبی که امام می‌نوشت با دست راست بود و به‌ وسیله آنها امحا و احشای شاه را از داخل این مملکت بیرون کشید. این را چون امام مرحوم شده‌اند عرض کردم. 📚 ماهنامه پاسدار اسلام، ۱۳۹۴
ازلحاظِ‌روحی‌به‌شدت‌نیازدارم‌ بیام‌زیارتت‌آقا :)‌ صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
نامت بلند و اوج نگاهت هميشه ســبز آبــی ترين بهانه ي دنياي من ســــلام .. اَللّهُمّ عجّلْ فَرَجَه الشّريف🥀
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈 وقتی هر روزتان را با ایمان آغاز می کنید، خداوند به فرشتگانش دستور می دهد همه چیز را به نفع شما انجام دهند، افراد مناسب را سر راهتان قرار دهند و درهایی از نعمت و فراوانی را به رویتان بگشایند. 👈 اگر صبح که از خواب بیدار می شوید، به جای آماده شدن برای شکست،آماده پیروزی برای دست یافتن به آنها دعا می کردید، باشید و موفقیت هایی بزرگی را تجربه می کنید. 👈 شما باید در آغاز هر روز، حال و هوای آن روز را تعیین کنید. اگر ذهنتان را خنثی رها کنید،افکار منفی خودبه خود به شما هجوم می آورند. 😍 پس شاد باشید و شادی رو انتخاب کنید برای امروزتون
🌕 به سرعت برق و باد 🎄عمـرمان سپرى ميشود 🌻 قدر بدانيم روزهای باقیمانده بهار را و پر رنگ کنیم 💚 مـحبت هـا و مـهربانیها را 🎄عمر چون فصل کوتاهس🌼
فَـــإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا «تو در حــفاظت مایی ..☺️ آنقــــدر قشنگ خـود خـــدا گفته، 😊 پس واسه چی دلهــره داری رفـــیق؟! خدای مهربــانم 🌸🌸
⁣آموزش مسئوليت به كودك: آموزش مسئوليت به كودك از حدود يك سالگى ميتواند شروع شود. زمانى كه به كودك اجازه ميدهيد با دست غذا را برداشته و راه دهانش را پيدا كند و با ماليدن عذا به دهان و دستش غذا بخورد. يا به او اجازه دهيد جورابش را پايش دربياورد. مسئوليت دادن به كودك بايد همراه با هيجان، شادي، تشويق كردن و مطابق با توانايى هاي كودك باشد. بهتر است مادر اجازه دهد فرزندش كنارش در آشپزخانه باشد و كارهاي بسيار كوچك جالب مثل پوست كندن تخم مرغ بعد از دو سالگي، مخلوط كردن مواد كيك، يا چيدن قاشقها در جاي مخصوصش كمك كند. پدر روزهاي تعطيل كنار فرزندش در آشپزخانه، اتاق يا حياط فعاليتهاي ساده و هيجانبخش داشته باشد مانند آب دادن گلها، كاشتن دانه گل، غذا يا كيك درست كردن. كليد موفقيت در آرامش و تشويق والدين است. اجازه دهيد فرزندتان اشتباهات بي خطر كند مثلا كفشهايش را اشتباه بپوشد. اگر به خاطر اشتباه فرزندتان، كندي او و دير شدن شما جلوي كارهاي او را بگيريد، كارها را شما انجام دهيد، يا مرتبا او را تصحيح كنيد موفق نخواهيد بود. هورا كشيدن، تشكر كردن، و لبخند زدن در حاليكه با محبت او را نوازش ميكنيد بهترين تشويق براي فرزندتان خواهد بود. با روش درست شما و تشويق فرزندتان از سه سالگى ميتوانيد شاهد استقلال فرزندتان در انجام كارهاي شخصى اش باشيد.
✅ توصيه هاي مهم در تربیت کودکان 📍 فراموش نكنيد قدرت و رهبرى بايد در دست والدين باشد و نه كودكان 📍 اگر بين نظر و اعتقاد خود و همسرتان اختلاف ميبينيد سعي كنيد فرزندتان از اين اختلاف آگاه نشود. 📍هرگاه نياز شد كودكتان را از تفريحات و علايقش محروم كنيد، قبل از انجام ابن كار همسرتان را مطلع و حمايت او را جلب كنيد.
اصرار بر كنترل کودک براي اينكه دقیقاً “همانی بشود كه ما می خواهيم” دو نتيجه در پی خواهد داشت: 🔸يا يك رُبات حرف گوش کن و همیشه تسلیم خواهیم داشت 🔸و یا یک آشوبگر و یاغی که هر مرزی را در می شکند. نتیجه وسواسها و اصرارهای بی مورد والدین بر آنچه الگوی از پیش ساخته تربیتی خود ساخته اند، این دو مورد است و حد وسطی هم ندارد! پس اولاً هیچگاه لباس از پیش بریده ای را برای تربیت کودکمان قواره نکنیم... و ثانیاً روی نسخه های تربیتی خود و دیگران اصرار بیش از اندازه نداشته باشیم...شاید این نسخه متناسب با کودک ما نباشد!
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
بدون تو هرگز « قسمت بیست و چهارم » حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود، باهام غریبی می کرد و
بدون تو هرگز « قسمت بیست و پنجم » نفسم بند اومد. - اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون، فقط می تونم بگم متأسفم. چهره اش گرفته شد. سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد. - اگر این مشکل فقط مسلمان نبودن منه، من تقریباَ هفت ماهی هست که مسلمان شدم. این رو هم باید اضافه کنم که تصمیم من و اسلام آوردنم، کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره! شما هم چنان مثل گذشته آزاد هستید. چه من رو انتخاب کنید چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه، من کاملاً به تصمیم شما احترام می گذارم و حتی اگر خلاف احساس من باشه هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمی شم. با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد. تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم. مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم. هرگز فکرش رو هم نمی کردم یان دایسون یک روز مسلمان بشه..... مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم. حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم اما فاصله ما، فاصله زمین و آسمان بود. من در تصمیمم مصمم و هر بار، خیلی محکم و جدی و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم اما حالا... به زحمت ذهنم رو جمع کردم. - بعد از حرف هایی که اون روز زدیم فکر می کردم... دیگه صدام در نیومد. - نمی تونم بگم حقیقتاً چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم. حرف های شما از یک طرف و علاقه من از طرف دیگه، داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد. تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت. گاهی به شدت از شما متنفر می شدم و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم، خودم رو لعنت می کردم اما اراده خدا به سمت دیگه ای بود. همون حرف ها و شخصیت شما و گاهی این تنفر باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم. اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش، شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم، نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم. دستش رو آورد بالا، توی صورتش و مکث کرد‌. - من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم و این، نتیجه اون تحقیقات شد.من سعی کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحیح کنم و امروز پیشنهاد من، نه مثل گذشته که به رسم اسلام از شما خواستگاری می کنم. هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم، حق با شما بود و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست. عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما، من رو این جا کشیده تا از شما خواستگاری کنم و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم. در کنار تمام اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم و شما صبورانه برخورد کردید، من هرگز نباید به پدرتون اهانت می کردم..... اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد و من به تک تک اون ها گوش کردم و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم. وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد. - هر چند نمی دونم پاسخ شما به من چیه اما حقیقتاً خوشحالم. بعد از چهار سال و نیم تلاش، بالآخره حاضر شدید به من فکر کنید. از طرفی به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بودم ولی می ترسیدم که مناسب هم نباشیم، از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود و من یک دختر ایرانی از خانواده ای نجیب با عفت اخلاقی. و نمی دونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن. برگشتم خونه و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم، بی حال و بی رمق همون طوری ولو شدم روی تخت. - کجایی بابا؟ حالا چه کار کنم؟ چه جوابی بدم؟ با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ الآن بیشتر از هر لحظه ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم. بیای و دستم رو بگیری و به عنوان یه مرد، راهنماییم کنی. بی اختیار گریه می کردم و با پدرم حرف می زدم. چهل روز نذر کردم. اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم. گفتم هر چه بادا باد. امرم رو به خدا می سپارم. اما هر چه می گذشت، محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل می گرفت تا جایی که ترسیدم. - خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ روز چهلم از راه رسید، تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم و بخوام برام استخاره کنن. قبل از فشار دادن دکمه ها، نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم. - خدایا! اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه، فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام. من، مطیع امر توام. و دکمه روی تلفن رو فشار دادم. " همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم، بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم. تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست ولی ما آن را نوری قرا دادیم که به وسیله آن هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم و تو مسلماً به سوی راه راست هدایت می کنی" ـ سوره شوری، آیه ۵۲ ـ و این پاسخ نذر چهل روزه من بود.