✨﷽✨
✍روزی پیامبر اکرم (ص) به همراه عده ای از اصحاب خود از جایی عبور می کردند. ناگهان سگی شروع کرد به پارس کردن.. پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و به پارس سگ گوش داد..
✅ اصحاب نیز توقف ڪردند. آنگاه رو به یاران خود ڪرد و فرمود: آیا فهمیدید که این سگ چه گفت؟ اصحاب گفتند: خیر. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این حیوان گفت: ای پیامبر خدا! من همیشه خدای مهربان را شکر می کنم که بهره من در این جهان خلقت، این شد که سگ شوم! اگر انسان بی نماز بودم چه می کردم
🌸 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:
ميان مسلمان و كافر فاصله اى جز اين نيست كه نماز واجب را عمداً ترک كند يا آن را سبک شمارد و نخواند!
📚عرفان اسلامی، جلد 5، ص 8
عزیزانی که در خواندن نماز، سهل انگار و کم حوصله هستین؛ نمازخواندن وقت زیادی نمی بره از امروز شروع کنید به نمازخواندن.. ببینید چه لذتی داره سجده کردن برای خدایی که بی همتاست..
🔶 به اندازه حرف بزنید
🔸با زیاد حرف زدن، زیاد توضیح دادن ، زیاد چانه زدن و تلاش زیاد برای قانع کردن، فرزندتان را نق نقو و بداخلاق تربیت می کنید.
بیش از دو بار برای فرزندتان توضیح ندهید. او همان بار اول حتما فهمیده است. با توضیح زیاد ارزش حرف های شما پیش فرزندتان کم می شود.
اگر جزو کسانی هستید که با رفتار اشتباه فرزندتان نصحیت کردن را شروع می کنید، به زودی فرزندتان صدای شما را نخواهد شنید. کوتاه و شفاف بیان کنید.
نگویید: «ای خدا آخه ببین خانه رو چیکار کردن! بیا ببینم! من چند بار بگم، هان، نگاه کن ببینم؟ مگه نگفتم اگر ریختی باید تمیز کنی؟ پس چرا هنوز وسط اتاقه! از دستت خسته شدم!
بگویید: «اسباب بازیهات باید تو اتاق خودت باشن. اگر می خواهی بازی کنی ببر تو اتاقت. اگر لازم نداری من جمع می کنم میذارم تو انباری. کمک می خوای؟
💠 احکام دانش آموزی: دهه فجر
🔻به مناسبت دهه فجر، با کاغذ رنگی ها و پرچم، مدرسه رو تزئین کردیم. وقتی خانم رسولی اومد گفت: وااااای چه کار خوبی کردین که اینجا رو انقد زیبا کردین، ولی بچه ها یه مسئله ای! بچه ها گفتن چی شده خانوم؟ خانم رسولی گفت: وضو دارید که به پرچم ها دست می زنید؟
❓بچه ها! مگه دست زدن به پرچم وضو می خواد؟!
🔹برای بچه ها وضو می خواد، ولی برای آدمای بزرگ وضو نمی خواد.
🔸پرچم کاغذی وضو می خواد، اما پرچم پارچه ای وضو نمی خواد.
🔹برای پرچم های بزرگ وضو می خواد، اما برای پرچم های کوچیک وضو نمی خواد.
🔸پرچم ایران مقدسه و شامل اسم خدا، پس باید وضو بگیریم.
✅ دانش آموزای عزیز، خوبه که بدونیم پرچم زیبای کشورمون، وسطش کلمه «الله» یا «لا اله الا الله» نوشته شده، تازه 22 بار هم کلمه «الله اکبر» به نشانه روز پیروزی انقلابمون دور تا دور این پرچم وجود داره. پس باید موقعی که به اسم خدا دست می زنیم، وضو داشته باشیم.
📎 #احکام_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #دهه_فجر
📎 #وضو
💠 گاه شمار انقلاب
🔸 شانزدهم بهمن ماه
⬅️ انتخاب مهندس مهدی بازرگان به نخست وزيری دولت موقت از سوی امام خمينی (ره)
1️⃣ ده ها خبرنگار داخلی و خارجی، گروه های مختلف مردم و جمعی از نزديكان امام در سالن مدرسه علوی اجتماع می کنند.
2️⃣ آيت الله هاشمی رفسنجانی حكم نخست وزيری مهندس مهدی بازرگان را قرائت می كند.
3️⃣ در حالی كه مردم هر لحظه به پيروزی نزديكشان اميدوارتر می شوند، جمعی از تيمساران ارتش در حال فراهم كردن مقدمات اجرای طرحی با حمايت مستقيم آمريكا برای دستگيری امام و كشتن مردم هستند.
4️⃣ اعضای شورای انقلاب، آيت الله دكتر بهشتی، آيت الله مطهری و مهندس بازرگان با تماس های مداوم با فرماندهان ارتش سعی می كنند، ارتش را بدون خونريزی، متحد ملت كنند.
5️⃣ مردم با گل و اشک و شعار به استقبال ارتشی ها می روند.
💢 ضرورت خدمات متقابل انقلاب و مردم
⬅️ اگر مردم با مجاهدت ها و رشادت های خود، انقلاب را به پیروزی رسانده و آن را حفظ کردند، انقلاب نیز باید در خدمت رسانی به مردم، تمام توان خود را به کار گیرد.
⚖️ همانطور که اصل این انقلاب مردمی، بر اساس مبانی دینی بوده، باید میزان و نوع خدماتی که به مردم کرده نیز با همان معیار دینی مورد ارزیابی قرار گرفته و معیار پیشرفت و خدمت، تنها منحصر به معیارهای مادی و دنیایی نباشد.
💐 انقلاب علاوه بر اینکه به مردم، ارزش های معنوی همچون عزت، شجاعت و روحیه ظلم ستیزی داده است، از نظر مادی نیز بسیاری از آنها را در رفاه و آسایش نسبی خوبی قرار داده است.
✍️ امروزه راه حل مشکلات موجود جامعه، همچنان اعتقاد به احکام و شعارهای اسلام، انقلاب و تلاش برای جبران کوتاهی ها در قبال اجرای آنهاست. در این صورت میزان بهره مندی همگانی و عادلانه از سفره مادی و معنوی انقلاب، بیشتر خواهد شد.
🖇ادامه مطلب در:
https://btid.org/fa/news/279823
📎 #ایران_قوی
📎 #دهه_فجر
📎 #ایران_همدل
📎 #سیاسی
❓خدایا! حتما باید بشینیم رو به قبله و دعا کنیم؟!
🔹 نه عزیز من! دعا کردن و حرف زدن با من حتی تو حالت خوابیده هم اشکالی نداره.
🔸 لازم نیست وقتی که می خوای با من حرف بزنی نشسته یا ایستاده باشی. توی هر حالتی می تونی با من حرف بزنی و دعا بخونی.
❣️ عزیز دلم! یادت باشه که قبل از خوابت یکی از بهترین وقتایی هست که می تونی دعا کنی و باهام حرف بزنی. اون وقت می تونی با آرامش بیشتری بخوابی.
🔸 https://btid.org/fa/photogallery/280009
📎 #دعا_کردن
📎 #کودکانه
📎 #حرف_زدن_با_خدا
📎 #بهترین_رفیق
@ostad_shojae یاد خدا ۲۵.mp3
زمان:
حجم:
11.23M
مجموعه #یاد_خدا ۲۵
#استاد_شجاعی | #استاد_انصاریان
#شهید_چمران
√ چقدر کار داره
چقدر تمرین لازمه که آدم بتونه از ذکر گفتن به «لذّت» یا «فرح» برسه !
و این فرح بتونه تمام ارتباطات و انتخابهای زندگیش رو مدیریت کنه؟
🔺رهبر معظم انقلاب در دیدار صبح امروز جمعی از فرماندهان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش :
_ وظیفۀ خواص سنگین است. نتیجۀ غفلت خواص از وظیفه خود ضربههای سنگین تاریخی به ملت خواهد بود.
_ جبهه دشمن برای خواص برنامه دارد؛
جلوگیری از نقش شتابدهندگی خواص در جامعه و ایجاد تردید و تعلل در آنان مهمترین برنامه دشمن است.
خواص میتوانند برای برگزاری انتخابات پرشور نقشآفرین باشند. نتیجه #انتخابات پرشور افزایش #اقتدار_ملی است.
۱۴۰۲/۱۱/۱۶
4.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷شیرزن ایرانی🇮🇷که باعث عصبانیت شیخهای اماراتی شد 👏👏👏
#ڪانالمارابہاشتراڪبگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#یادت_باشد #قسمتصدسیهشتم 🌿﷽🌿 سفره را که پهن کردیم حمید از روی هیجانی که داشت نتوانست چیز زیاد
#یادت_باشد
#قسمتصدسینهم
🌿﷽🌿
🌹ساک را که چیدم برایش حنا درست کردم، گفتم:
حمید من نمی دونم تو کی میری و چه موقعی عملیات داری، می خوام مثل بچه های جنگ که شب عملیات حنا ميذاشتن، امشب برات حنابندون بگیرم.
با تعجب از من پرسید: «حنا برای چی؟ »
گفتم: «اگر ان شاء الله سالم برگشتی که هیچ ولی اگر قسمت این بود شهید بشی من الان خودم برات حنابندون می گیرم که فردای شهادت بشه روز عروسیت، روز خوش بختی و عاقبت بخیری تو بهترین روز برای هر دوتامونه».
روی مبل کنار بخاری سمت چپ ويترين داخل پذیرایی نشست، پارچه سفیدی رویش انداختم، روزنامه زیر پاهایش گذاشتم، نیت کردم و روی موها، محاسن و پاهایش حنا گذاشتم، در همان حالت که حنا
روی سرش بود دوربین موبایلم را روشن کردم و گفتم: «حمید صحبت کن، برای من، برای پدر و مادرهامون»۔
🌸گفت: «نمی تونم زحمات پدر و مادرم رو جبران کنم»،
دنبال جمله می گشت، به شوخی گفتم: «حمید یک دقیقه بیشتر وقت نداری، زود باش»
ادامه داد: «پدر و مادر شما هم که خیلی به من لطف کردن، بزرگ ترین لطفشون هم این که دخترشون رو در اختیار من گذاشتن، خود تو هم که عزیز دل مایی، فعلا على الحساب میذارمت امانت پیش پدر و مادرت تا برم و برگردم ان شاء الله».
این اواخر همیشه می گفت:
از دایی خجالت می کشم، چون هر مأموریتی میشه تو باید بری اون جا، الآن میگن این عروس شده ولی همش خونه پدرشه.
. بعد از ثبت لحظات حنابندان، روسری سر کردم و دوتایی کلی با هم عکس سلفی گرفتیم، به من گفت:
فرزانه اگر برنگشتم خاطراتمون رو حتما یک جایی ثبت کن.
انگار چیزهایی هم به دل حمید هم به دل من برات شده بود، گفتم: نمیدونم شاید این کار رو کردم، ولی واقعا حوصله نوشتن ندارم.
وقتی دید حس و حال نوشتن ندارم نگاهش را سمت طاقچه به کاست های خالی کنار ضبط صوت برگرداند و گفت: «توی همین کاستها ضبط کن».
💐 این نوارهای کاست خالی را حمید در دوره راهنمایی برای مسابقات شعر جایزه گرفته بود. ناخودآگاه مداحی حاج محمود کریمی» که آن روزها روی زبانم افتاده بود را زیر لب زمزمه کردم.
همان مداحی که روضه وداع حضرت زینب (س) از امام حسین (ع) است: «کجا می خوای بری؟ چرا منو نمی بری؟ این دم آخرى، چقدر شبیه مادری».
همین مداحی را با کمی تغییرات برای حمید خواندم: «حمید کجا می خوای بری؟ حمید نمیشه که نری؟ حمید منم با خودت ببر، حمید چقدر شبیه مادری!».
ادامه دارد...
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#یادت_باشد #قسمتصدسینهم 🌿﷽🌿 🌹ساک را که چیدم برایش حنا درست کردم، گفتم: حمید من نمی دونم تو
#یادت_باشد
#قسمتصدچهل
🌿﷽🌿
❤️ساعت یازده شب با همکارش رفتند واکسن آنفولانزا بزنند.
وقتی برگشت همه چیز را با هم هماهنگ کردیم، شانزده هزار تومان برای پول شهریه باید به حساب دانشگاهش می ریختم، از واحدهای مقطع لیسانسش فقط سه واحد مانده بود، این سه واحد را قبلا برداشته بود ولی به خاطر مأموریت نتوانسته بود بخواند.
بعضی از دوستانش گفته بودند: «چون مأموریت بودی و نرسیدی بخونی بهت تقلب می رسونیم».
🌸 ولی حمید قبول نکرده بود، اعتقاد داشت چون این مدرک می تواند روی حقوقش اثر بگذارد باید همه درس هایش را با تلاش خودش قبول شود تا حقوقش شبهه ناک نباشد.
قرار شد هزینه شهریه را واریز کنم تا وقتی حمید برگشت بتواند امتحان بدهد و درسش را تمام کند.
هشتاد هزار تومان از پول سپاه دست حمید مانده بود به من سفارش کرد که حتما دست پدرم برسانم تا به سپاه برگرداند.
🌷در مورد خانه سازمانی هم که قرار بود به ما بدهند از حمید پرسیدم: «اگه تا تو برگشتی خونه رو تحویل دادن چی کنیم؟»
گفت: «بعید می دونم خونه رو تا اون موقع تحویل بدن، اگر تحویل دادن شما فقط وسایل روببرید، خودم وقتی برگشتم خونه رو رنگ می زنم، بعد با هم وسایل رو می چینیم» .
از ذوق خانه جدید از چند هفته قبل کلی اسکاج و مواد شوینده گرفته بودم که برویم خانه سازمانی.
غافل از این که این خانه آخرین خانه زمینی مشترک من و حمید می شود!
ساعت دوازده بود که خوابید، چون ساعت پنج باید به پادگان می رسید گوشی را روی ساعت چهار و بیست دقیقه تنظیم کردم، حمید راحت خوابید ولی من اصلا نتوانستم بخوابم.
🌻 با همان نور کم ماه که از پنجره می تابید به صورتش خیره شدم و در سکوت کامل کلی گریه کردم، متکا خیس شده بود.
اصلا یکجا بند نمی شدم، دورتادور اتاق راه می رفتم و ذكر می گفتم، دوباره کنار حمید می نشستم.
دنبال یکسری فرضیات برای نرفتنش می گشتم، منطق و احساسم حسابی بینشان شکرآب شده بود، پیش خودم گفتم شاید وقتی بلند شد دل درد بگیرد یا پایش پیچ بخورد.
ولی ته دلم راضی نبودم یک مو از سر حمید کم بشود یا دردی را بخواهد تحمل کند.
🌺 به خودم تلقین می کردم مثل همه مأموریت ها ان شاء الله این بار هم سالم برمی گردد.
یک ساعت مانده به اذان بیدارش کردم، مثل همیشه به عادت تمام روزهای زندگی مشترک برایش صبحانه آماده کردم.
تخم مرغ با رب که خیلی دوست داشت همراه با معجون عسل و دارچین و پودر سنجد.
گفتم: «حمید بشین بخور تا دیر نشده».
نمی توانستم یک جا بند باشم، می ترسیدم چشم در چشم شویم دوباره دلش را با گریه هایم بلرزانم...
ادامه دارد....