eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال شب وروز عید غدیر
دنیا چو علی ؛ شاه نجف ، شاه ندارد زیبایی او را به خدا ماه ندارد🌱
🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنیم: 📖حدیث امروز: 🍃 رسول اکرم(ص) فرمودند : 🖌 سوگند به خدایی که جان من در دست اوست همانا تنها اين مرد (علی بن ابي‌طالب) و شيعيان او در روز قيامت ، رستگار و اهل نجات هستند. 📚 أمالي طوسي ؛ ص۲۵۱ 🪧تقویم امروز: 📌 سه شنبه ☀️ ۵ تیر ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۱۸ ذی الحجه ۱۴۴۵ هجری قمری 🎄 25 ژوئن 2024 میلادی 🔖مناسبت امروز: 💐عید سعید غدیر خم
سلام امام زمانم✋🌸 نظر ز راه نگیرم مگر که باز آیی دوباره پنجره‌ها را به صبح بگشایی تمام شب به هوای طلوع تو خواندم که آفتاب منی! آبروی فردایی 🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ 🌹🌸🌹 سلام علیکم و رحمت الله و برکاته، صبحتون بخیر و شادی و سرشار از برکات الهی 🌺 سلام بر چشمه همیشه زلال تاریخ، که از اشک زلال‌تر و از آیینه شفاف‌تر است. سلام بر غدیر سرچشمه پاکی، حقیقت انکار ناپذیر، حقیقت جاودانه تاریخ و صراط مستقیم... 🌺 سلام بر خورشید همیشه تابان غدیر 🌺 فرا رسیدن عید سعید غدیر خم که به درستی عید ولایت است را به عموم مسلمین جهان، تبریک و تهنیت عرض می‌شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ ﷽ ✨ 🔰برخی آداب و اعمال روز عید غدیر 🔹۱. غسل کردن (ابتدای روز بهتر) 🔸۲. روزه گرفتن که کفاره گناهان است 🔹۳. خواندن نمازهای مخصوص درمفاتیح 🔸۴. ذکر خدا گفتن 🔹۵. شکرگزاری خدا به جهت نعمت ولایت و امامت 🔸۶. صلوات بسیار بر پیامبر و آلش 🔹۷. زیارت امیرالمومنین در نجف 🔸۸. زیارت از دور و نزدیک با زیارت امین الله 🔹۹. عید گرفتن 🔸۱۰. تبریک گفتن به دیگران 🔹۱۱. برپایی مجلس جشن و سرور 🔸۱۲. شاد کردن مومنان 🔹۱۳. لباس پاکیزه و نو پوشیدن 🔸۱۴. دید و بازدید 🔹۱۵ عیدی دادن به فرزندان و خانواده 🔸۱۶. صدقه دادن به فقرا و مستمندان 🔹۱۷. عقد اخوت بستن 🔸۱۸. اطعام و غذا دادن به مومنان و روزه داران 🔹۱۹. خواندن دعای ندبه 🔸۲۰. تزیین درب منازل، ساختمانها و خیابان با پارچه و پرچم 🔹۲۱. برپایی ایستگاه صلواتی 🔸۲۲. پخش شکلات و شیرینی 🔹َ۲۳. بیان قصه های غدیری برای کودکان 🔸۲۴. خواندن و بیان خطبه غدیر 🔹۲۵. راه اندازی کاروان شادی 🔸۲۶. بیان فضایل امیرالمومنین که عبادتی بزرگ است. 🔹۲۷. ابلاغ خطبه و پیام غدیر به آیندگان تا قیامت 🔸۲۸. تکریم سادات (بشرط عدم مزاحمت) 🔹۲۹. عهد و پیمان با امام زمان علیه السلام 🔸۳۰. ذکر هنگام ملاقات: الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمومنین و الائمه المعصومین علیهم السلام
🌱 الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابی طالب سال‌روز اتمام نعمت و هنگامه اعلان وصایت و ولایت امیرالمومنین، علی ابن ابی طالب (ع) خجسته‌باد.
اولین بار که پایم به مدرسه باز شد، کمتر از شش سال سن داشتم و جثه‌ام خرد بود. مأمور بهداشت به مادرم گفت: "این بچه سوء تغذیه دارد". هیچ وقت نفهمیدم چرا مادرم آن جمله را تا مدت‌ها برای دیگران نقل می‌کرد. آن وقتها مهد کودک و پیش دبستانی در روستا نبود و دانش آموزان غیررسمی به نام "مستمع آزاد" در کلاس اول می‌نشستند. جایم آخر کلاس و هم نیمکتی‌ام "سکینه"؛ دختری از فامیل پدری‌ام و همسایه دیوار به دیوارمان بود که جثه ای درشت و حرکاتی کند داشت. بعدها فهمیدم که محصول زایمانی سخت و مبتلای "فلج مغزی" بوده است. هر دوتایمان به حساب آموزگار و دانش آموزان دیگر نمی‌آمدیم و سرمان به کار خودمان بود. کار من این بود که دست سکینه را بگیرم تا بتواند حروف را به سختی بر کاغذ بنویسد. شبها با مادرم به خانه آنها می‌رفتیم مادر او و مادر من در کنار چاله ای پر از آتش مرکبات، قلیان می‌کشیدند و ما در گوشه‌ای به درس و مشقمان مشغول می‌شدیم. در اتاقی با دیوارهای خشتی، سقفی چوبی و دوداندود و دری ساخته شده از حلبی و چوب که اغلب اوقات گوساله یا بزغاله‌ای هم در گوشه دیگر آن همزیست اهالی خانه بود و خوراکمان سیب زمینی آب پز؛سیمای"فقر مطلق"! پائیز به آخر نرسیده؛ سکینه خزان شد. کالبد بی‌جانش را پیچیده در پتو بر تخته گذاشتند گرگ‌ و میش یکی از آخرین غروب های آذرماه بود و این بیخودترین نامی است که بر این ماه سرد و بی"آذر" گذاشته اند. در پیش چشمان وحشت زده و مغموم من و در میان شیون و ضجه های جانخراش زنانی که صورتشان را به ناخن خراشیده بودند، مردان ده، تخته را بر دوش گذاشتند و بردند تا او را در جوار خفتگان بی‌آزار" به خاک بسپارند سکینه که رفت من هم دل و دماغی برایم نماند؛ مدرسه را رها کردم. سال بعد که به سن مدرسه رسیدم، هنوز جثه‌ام ریز بود. با این تصور که هنوز "مستمع آزاد" هستم، من را بر روی نیمکت آخر کلاس نشاندند. آموزگارمان خانم معلمی بود تازه کار که از دانشسرای عشایری آمده بود. نامش"ثریا"، هم نوجوان بود و هم نو عروس؛ در لباس های رنگین عشایری چون طاوسی خوش خط و خال رخنمایی می کرد و صورت شادابش در میانه شبستان چارقد و لچک و طرّه زلفهای سیاهش چون"خوشه پروین"می‌درخشید. دبستانهای آموزش و پرورش در روستا هنوز زیر سایه تعلیمات عشایری کار می‌کردند هنوز قامت خانم معلم‌های عشایری و روستایی در چادر و مقنعه و روپوش"سیاه" دفن نشده بود. خود از عشایر بودند و دست پرورده آن عشایر زاده دانشمند (قاسم صادقی)که دلبسته طبیعت بود و عاشق زندگی زانرو به شاگردانش دستور داده بود که با لباس خودشان بر سر کلاس بروند. لباس پر نقش و نگار آنها با الهام از طبیعتی که در آن می‌زیستند داستانی از نقش خیال بود بر قامت آن فرشتگان"عشق" و "آگاهی"و امید بخش"زندگی"و "نشاط" و آنها نیز چه خوب درس استاد را در گوش شاگردان زمزمه می‌کردند. چه پرشور اما بی‌توقع آموخته‌هایشان را در جان ما می‌ریختند تا ثابت کنند که معلمی کردن و "آموختن" تنها به"عشق" میسر می‌شود نه به "مزد". پائیز و زمستان گذشت و بهار از راه رسید. دانش آموز رسمی، نشسته بر آخرین نیمکت، خاموش و منتظر، نام"مستمع آزاد" را بر خود می‌کشید. تعطیلات نوروز که تمام شد آموزگار پرسیدن آغاز کرد. گویی همه درس‌ها در چهارده روز تعطیلی از کله‌ها پریده بود. کسی جواب نداد. آموزگار دوباره پرسید. با ترس از شنیدن جواب"نه" دست بلند کردم و گفتم: - خانم اجازه! -مگر بلدی؟ -خانم اجازه بله -بفرما برای نخستین مواجهه رسمی با تخته سیاه به پیش تاختم. قامتم به تخته سیاه نمی‌رسید. خانم با بزرگواری و مهربانی یا شاید ترحم و دلسوزی، چهار پایه‌ای زیر پایم گذاشت و من مسلط و چابک، سراسر میدان فراخ "تخته سیاه "را یک تنه، با سلاح" گچ سفید" و رگبار "کلمه"ها فتح کردم. آموزگارم جیغی کشید و سرخ شد. از خوشحالی بود یا شرم از بی‌توجهی؛ نمی‌دانم. هر چه بود متواضعانه خم شد، مرا بغل کرد و بوسید. مهربانی او در میان امواج عطرآگین گردن آویز میخک دوچندان بر من نشست. بی‌درنگ مرا بر نیمکت اول نشاند و دفتری از وسایل شخصی خود به من هدیه داد. همان سال شاگرد اول شدم و سال‌های دیگر هم. امروز در گذر از میانسالی با خود می‌اندیشم اگر در زندگی توفیقی داشته‌ام و اگر از *"انسانیت"* چیز ی بر جان من نشسته باشد به اعجاز آن *"مهربانی بی‌دریغ"* و آن نخستین *"بوسه آموزگار "* بوده است. 👤: دکتر سهراب صادقی فوق تخصص مغز و اعصاب,