👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت335 یک وقتهایی اتفاقی می افتد، یا کاری می کنی که برا
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت336
بعدازخداحافظی از مادر، کفشهایم را برداشتم تا روی پله ها بنشینم و بپوشم. هنوز خم شدن وراحت کفش پوشیدن برایم سخت بود. بخصوص این کفش ها که بند مختصری هم داشت.
همین که خواستم روی پله ها بنشینم کمیل دستش را دور کمرم حلقه کرد و کفشهایم را از دستم گرفت و گفت:
–چندلحظه صبرکن.
بعدخودش خم شد و کمکم کرد تا کفشهایم رابپوشم و بعد بندهایش را برایم بست. چقدر این کارهایش درقلبم بزرگش میکرد.
خجالت زده باخودم فکرکردم کاش کفشهای بدون بندم را می پوشیدم و این را به زبان آوردم.
وقتی بلندشد و صورت گُر گرفته ام را دید، گفت:
حکایت عشق حکایت بند کفش است! باید که تعظیم کرد....
هوا ابری بود. رو به کمیل گفتم:
–میخواد بارون بیاد.
نگاهی به آسمان انداخت.
–چی ازاین بهتر.
همین که کنارماشین رسیدیم. رعدوبرق شد. صدایش وحشتناک بود.
بی اختیار دست کمیل را گرفتم. دستم را کمی فشار داد و در ماشین را باز کرد و لبخند زنان گفت:
–این رعد و برق من رو یاد مطلبی انداخت که قبلا یه جا خوندم.
پشت فرمان جای گرفت و ادامه داد:
–از یه عقابی پرسیدن: آیا ترس به زمین افتادن رو نداری؟
عقاب لبخند میزنه و پرواز میکنه و میگه:
من انسان نیستم که با کمی به بلندی رفتن تکبر کنم!
من در اوج بلندی، نگاهم همیشه به زمینه...
در همین لحظه ناگهان رعد و برقی شدید بهش اصابت میکنه و عقاب پودر میشه.
تا اون باشه در جواب یک سوال ساده، قمپز فلسفی در نکنه...
همین که حرفش تمام شد خندید. من که تازه فهمیدم منظورش چیست خندیدم و گفتم:
–من و باش که فکر کردم الان میخوای یه نتیجه اخلاقی بگیری...
جلوی در دادگاه که رسیدیم، فنی زاده زنگ زد و به کمیل گفت که عجله کنیم و زودتر داخل برویم.
تپش قلب گرفتم. با فرستادن صلوات سعی کردم آرام باشم. کنار کمیل روی صندلیهای ردیف اول نشستم. پدر و مادر فریدون هم آمده بودند. بعد از چند دقیقه مژگان هم به جمعشان اضافه شد.
قاضی بعد از چند سوال و جواب از وکیلهای هر دویمان. شروع به سوال پرسیدن از من کرد. با نگاه کردن به فریدون ضربان قلبم بالا رفت. نگاهم را به طرف کمیل چرخاندم. با لبخند چشمهایش را باز و بسته کرد و آرامم کرد. با صدای لرزان از تهدیدهایی که فریدون کرده بود و همهی آزار و اذیتهایش گفتم. آقای فنی زاده هم به اندازه کافی برای اثبات حرفهایم مدرک جمع کرده بود.
همین که حرفهایم تمام شد و دوباره کنار کمیل نشستم، احساس کردم دیگر توانی در بدنم نمانده.
کمیل دستهای یخ زدهام را در دستش گرفت و کنار گوشم گفت:
–عالی بود. فکر میکنم حدود یک ساعتی طول کشید تا جلسه تمام شد. فنی زاده نزدیک کمیل شد و گفت:
–چون سابقه هم داشته کارمون راحت شد. چند سال زندان رو شاخشه.
فریدون را از اتاق بیرون بردند. من و کمیل هم فوری آنجا را ترک کردیم.
هنوز از ساختمان بیرون نیامده بودیم که با صدای مژگان برگشتم. مژگان و مادرش خودشان را به من رساندند و شروع به التماس کردند.
–راحیل جان من همین یه برادر رو دارم. اون طاقت زندان رو نداره، تو ناز و نعمت بزرگ شده. یه وقت یه بلایی سر خودش میاره، خونش میوفته گردن توها، گذشت کن و...
مادرش حرفش را برید و گفت:
–من هنوزم باورم نمیشه فریدون این کارایی که تو گفتی رو انجام داده باشه، اون میگه فقط میخواسته باهات حرف بزنه، تو بد برداشت کردی. تو که خدا و پیغمبر سرت میشه، درسته که پسر من بیگناه زندان بره؟
با تعجب نگاهی به کمیل انداختم. کمیل گفت:
–خانم لطفا مزاحم وقت ما نشید. ما باید بریم. بعد دستم را کشید و از آنجا دور شدیم. کمیل با خودش زمزمه کرد:
–التماس کردنشونم با همه فرق داره.
هنوز چند قدمی از ساختمان فاصله نگرفته بودیم که پدر فریدون جلوی راهمان سبز شد و گفت:
–من پدر فریدون هستم. این که پسر من مقصر هست یا نه، مهم نیست. مهم اینه که براش زندان بریدن. شما رضایت بده، من دوتا قول بهت میدم. اول این که دیگه هیچ وقت اونو نمیبینی، چون از این مملکت میریم. دوم این که یه خونه توی بهترین منطقهی تهران بهت میدم که ارزش مادی زیادی داره.
اگه موافقت کنی...
کمیل حرفش را برید و گفت:
–موافقت نمیکنه. پولتون رو خرج تربیت پسرتون میکردید که مزاحم ناموس مردم نمیشد. بعضی خسارتها با پول قابل جبران نیست. پدر فریدون هاج و واج به کمیل خیره ماند.
به طرف ماشین پا تند کردیم. همین که کمیل قفل ماشین را زد. با صدای آشنایی هر دو متوقف شدیم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد......
💠 مکتب اربعین
🔻 یکی مادرش را با بهترین ماشین، به خانه سالمندان میبرد تا به آرزوهایش برسد.
🔺 یکی هم مادرش را بر روی دوش میگذارد و با پای پیاده، به کربلا میبرد تا او را به آرزوهایش برساند.
✍️ هر دو مادرشان را سواره میبرند، امّا این کجا و آن کجا؟! یکی به فکر آرزوی خویش است و دیگری به فکر آرزوی مادر.
🔷 فرق است بین بزرگشده مکتب امامحسین علیهالسّلام با دیگران ...
4.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دکتر سهیلا سامی، فوق تخصص مغز و اعصاب در هانوفر آلمان:
از کودکی علاقهمند حفظ قرآن بودم
8.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از بهترین خیراتی میتوانیم که برای امواتمان بدهیم... (آیا گل گذاشتن سر قبرها کار درستی است؟!)
🎙 #حجتالاسلام_حسینی
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
📖حدیث امروز:
✳️امام صادق علیه السلام:
🌴کسی که پیاده به زیارت حسین(علیه السلام) بیاید خداوند متعال برای هر قدمی هزار حسنه مینویسد و هزار گناه او را پاک میکند و هزار درجه او را بالا میبرد.
📚 وسائل الشیعة (باب الرابع عشر)
جلد ۱۴ صفحه ۴۴۰
🪧تقویم امروز:
📌 یکشنبه
☀️ ۲۸ مرداد ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۱۳ صفر ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 18 آگوست 2024 میلادی
🔖مناسبت امروز:
💠 ۷روز تا #اربعین حسینی
اللهم ارزقنا زیارة الکربلا و شفاعة الحسین (علیه السلام)
🧨⚔کودتای آمریکا برای بازگردان شاه
سلام امام زمانم✋🌸
چه غم بزرگی است كه ازميان کوچههاے شهرمان گذر میكنيد و ما شما را نمیشناسیم!!
چقدر با شما بودن را كم داريم، و چقدر حسرت ديدارتان را بر دل ...بيا و حق و باطلِ در هم آمیخته را به ما نشان بده،
ديگر همه چيز برايمان گنگ است ...
بیایید تا اربعین امسال مقدمه ظهورتان باشد
تعجیل در ظهور امامزمان صلوات
🌤اللهم عجل لولیک الفرج🌤
💢 اهمیت زیارت سیدالشهداء
آیتالله بهجت:
🚩 روایت دارد زیارت سیدالشهداء علیهالسلام در هر چهارسال واجب است. این (تعبیر به وجوب) برای بیان شدت مظلومیت و تأکید مظلومیت است، خصوصاً به اینکه میدانیم اهلبیت علیهمالسلام میخواستند کاری بکنند که مردم آن مستحبات را به جا بیاورند.
📎 #حدیث_جانان
📎 #اربعین
📎 #زیارت_اربعین
📎 #پیاده_روی_اربعین
12.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا