eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_صد_و_شصت_و_هفتم او دوباره قدم زد ودر حالیکه دستهاش رو با حالتی عصبی در ه
بدنم یخ کرد..با صدایی لرزون به نسیم گفتم:خفه شو نسیم..دیگه نمیخوام حرفهاتو بشنوم.کثافت کاریهای شما سه تا دیگه به من ارتباطی نداره. اون ایستاد و با لبخند جنون آمیزی نگاهم کرد. _اتفاقا ربط داره که میگم! مگه نمیخوای بدونی چرا برات تور پهن کردم؟ پس لال شو وگوش کن. کجا بودیم؟؟!! آهان اونجا بودیم که مسعود گفت بدون تو نمیشه بازی کرد. کامران گفت:من یه پیشنهاد دارم.این دفعه میریم سراغ دخترا..منم براتون کار عسل و میکنم! من ومسعود جا خوردیم.گفتیم:تو که وضعتت توپه..پولت از پارو بالا میره.میخوای اینکار وکنی که چی بشه؟! گفت میخوام انتقام خودمو اینطوری از عسل بگیرم.خدا رو چه دیدی شایدم تو همین بازیها زن آینده مم پیدا کردم.سهمم نمیخوام هرچی در اومد واسه شما. . مسعود داشت خامش میشد ولی من روشنش کردم که به همین زودیها به اون اعتماد نکنه. ولی اون احمق با اینکه حرف منو قبول کرد و این ریسکو نکرد یه شب تو بد مستی، جریان تورکردن پسرهای قبلی رو براش تعریف میکنه اسم و آدرسشونو به کامران میده. حرفهاش به اینجا که رسید با کلافگی و اضطراب از جیب شلوارکش پاکت سیگارش رو در آورد و یک نخ روشن کرد.اینقدر با حرص وعمیق سیگارش رو میمکید که انگار قرار نبود دودش رو بیرون بده.  _به یک هفته نکشید سر وکله ی پسرها پیدا شد.برا مسعود دام پهن کرده بودن و نصفه شبی تا میخورد زدنش..وقتی مسعود با سرو کله ی خونین برگشت خونه نزدیک بود سکته کنم. خودش عین مار زخمی بود.اجازه نمیداد دست بهش بزنم.یا حتی ازش بپرسم کی این بلا رو سرش آورده. چندروز بعد که حالش بهتر شد جریان و برام تعریف کرد.خیلی سوخته بود.مسعود و که میشناسی؟ نمیزاره کسی دورش بزنه.شال وکلاه کرد رفت سراغ کامران هرچی گفتم نرو تو کتش نرفت گفت میرم جنازشو تحویل ننه باباش میدم بعد برمیگردم. منم پشت بندش رفتم.چون نگرانش بودم. نزدیک میز اومد وسیگارش رو روی میز خاموش کرد و بلافاصله سیگار تازه ای روشن کرد.تنفس برام سخت شده بود سرفه م گرفت. در حالیکه سیگارش رو با لذت دود میکرد با چشمهای خمار نگاهم میکرد گفت: لعنت بهت عسل!! لعنت بهت که آدمهایی به بزرگی کامران حتی حاضرند بخاطرت مرتکب قتل بشن!! از نفس افتادم!! نه از دود سیگار بلکه از جمله ی آخر نسیم! با زبونی که در دهانم نمیچرخید تکرار کردم:قتل؟!!!! او چشمهاش پر از اشک شد. گوشیش زنگ خورد.سراغش رفت وبا حالتی عصبی جواب داد:الووو.نه هنوز اینجاست! داریم باهم درددل میکنیم. کی میرسید؟! اوکی! منتظرم. با اضطراب از جا بلند شدم! اگر نسیم برای من تور پهن کرده بود پس حتما قصه ی بیماری مادرش هم کذب محض بود. پرسیدم: کی قراره بیاد اینجا؟! با کی داشتی هماهنگ میکردی؟ او پوزخندی زد و نردیکم شد. _صبر کن میفهمی! دلم گواهی بد میداد! نکنه منتظر مسعود بود؟! نکنه قرار بود بلایی سرم بیارند؟! به سمت اتاق رفتم تا چادرم رو بردارم.او زودتر از من به طرف در دوید و درحالیکه کلید رو داخل قفل میچرخوند گفت:فکر کردی به همین سادگیهاست؟ هنوز حرفهام تموم نشده.. به سمت دستش خیز برداشتم تا کلید رو ازش بگیرم او با سیگار پشت دستم رو سوزوند و به سمت پنجره رفت و در مقابل چشمهام کلید رو پایین پرتاب کرد. با التماس گفتم:نسیم خواهش میکنم این کارو نکن باهام. .آخه اینهمه کینه از من برای چی؟!! او به سمتم حمله کرد و در حالیکه موهامو با خودش به طرفی میکشوند با اشک گفت برای چی؟؟ برای چی.؟بیا تا بهت نشون بدم.من و به سمت اتاقی برد.پوست سرم داشت کنده میشد ولی جیغ نمیکشیدم فقط سعی میکردم باهاش درگیر نشم تا اتفاقی برای بچه م نیفته در اتاق رو باز کرد و موهامو ول کرد با اشک وهق هق گفت:ببین..ببین چه بلایی سر زندگی من آوردی. .اگه توی لعنتی به کامران نمیگفتی که مسعود برات نقشه ی تور کردنشو کشیده هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد. سرم گیج وچشمهام سیاهی میرفت!  به زور بدنم رو راست کردم و به اون سمت اتاق روی تخت نگاه کردم.ناگهان مثل جن زده ها از اتاق بیرون دویدم. او دنبالم اومد و در حالیکه شانه هام رو تکون میداد با ضجه گفت:  کجا.؟؟ کجا؟؟ ببینش خوب ببینش ببین چطوری زمین گیرش کردی من هلش دادم و در حالیکه عقب عقب میرفتم: گفتم:احمق بیشعور اون نامحرمه..لعنت بهت نسیم لعنت.. او با عصبانیت محکم تو صورت خودش زد و گفت:نامحرمه؟! زندگی منو ومسعود و به فنا دادی رفت حالا بجای اینکه شرمنده باشی داری میگی نامحرمه؟؟! دیگه سرپا ایستادن برام مقدور نبود. دیوار رو گرفتم و خودم رو به مبل رسوندم.نفسم بالا نمیومد.به هن هن افتاده بودم.نشستمو سرم روی دسته ی مبل افتاد. کی از این کابوس ترسناک بیدار میشم؟ کی تموم میشه؟ ادامه دارد... نویسنده:
⬅️ انسان بی شباهت به «آب» نیست؛ اگر بخواهد زنده باشد و زندگی ببخشد، باید جریان داشته باشد؛ ⬅️ باید پیِ برخورد با سنگ ها و سختی ها را به تنش بمالد؛ ⬅️ باید شجاعت چشیدن گرم و سرد روزگار را داشته باشد تا باران شود و بر جهان ببارد و گرنه کسی که تحمل سختی ها را نداشته باشد همچون آب ساکنی است که صدایش به کسی آرامش نمی دهد؛ ⬅️ با دیگران که کنار نمی آید هیچ، خودش را هم نمی تواند نجات دهد...! مرداب می شود و می گندد … ⬅️ دوست واقعی مثل یک صبح زیباست نمیشه تمام روز داشتش ولی مطمئن هستی که فردا روز بعد، سال بعد و تا ابد کنارت هست و شما همگی یه روز قشنگید.
🔸 حدیث از امام علی ( علیه السلام ) : 🔹 هرگاه دوستی بِرویَد ، همکاری و پشتیبانی از یکدیگر واجب می گردد .
18.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢سبک زندگی ❇️آموزش سبک زندگی پیامبر (ص) به کودکان 🟨چرا باید در کارهایمان مشورت کنیم؟ 📎 📎 📎
24.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢سبک زندگی ❇️آموزش سبک زندگی پیامبر (ص) به کودکان 🟨چرا باید در سختی ها صبور باشیم؟ 📎 📎 📎
17.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢سبک زندگی ❇️آموزش سبک زندگی پیامبر (ص) به کودکان 🟨چرا باید سلام کنیم؟ 📎 📎 📎
18.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢سبک زندگی ❇️آموزش سبک زندگی پیامبر (ص) به کودکان 🟨چرا باید به هم دست بدهیم؟ 📎 📎 📎
17.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢سبک زندگی ❇️آموزش سبک زندگی پیامبر (ص) به کودکان 🟨چرا باید در کارهای خانه کمک کنیم؟ 📎 📎 📎
20.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢سبک زندگی ❇️آموزش سبک زندگی پیامبر (ص) به کودکان 🟨چرا باید نوبت را رعایت کنیم؟ 📎 📎 📎
18.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢سبک زندگی ❇️آموزش سبک زندگی پیامبر (ص) به کودکان 🟨چرا باید امانتدار باشیم؟ 📎 📎