✅چهار مرحله برای رسیدن به آرامش ذهن
1⃣ گام اول: دست از قضاوت خود و ديگران برداریم، سروصداهای ذهن كم میشود.
2⃣ گام دوم: زاويه ديد و نگرش خود را تغيير بدهیم. مديريت كردن زياد و برنامه ريزی افراطی نداشته باشیم.
3⃣ گام سوم: دست از شرححال دادن نسبت به كارها و وقايع گذشته تا بحال و يا تصميمات آينده برداريم.
4⃣ گام چهارم: برای خودمان حريم داشته باشیم و به حيات خلوت ديگران سرک نکشیم!
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
🌐 حقوق بشر از دیدگاه امام سجاد علیهالسلام
🌺 حق همسایه:
❇️ امام سجاد علیهالسلام میفرمایند: وَ اَمَّا حَقُّ جَارِكَ فَحِفْظُهُ غَائِباً .
💎 و اما حق همسايهات اين است كه وقتی نیست، از آبرو و مالش محافظت کنی.
🔶 قسمت اول:
✅ محافظت از آبروی همسایه (وقتی نیست):
1️⃣ اگر کسی پشت سر همسایهات بدگویی کرد، دفاع کن یا دستکم حرفش را ادامه نده.
2️⃣ اگر اشتباهی یا مشکلی از او دیدی، آن را پنهان کن و برای دیگران بازگو نکن.
3️⃣ رازهای او را، حتی اگر تصادفی شنیدی، نزد خودت نگه دار.
4️⃣ از مسخره کردن، تقلید صدا، یا حرف زدن درباره ظاهر یا رفتار همسایه خودداری کن.
5️⃣ چون آبروی هر فرد، مثل سرمایهای است که باید از آن محافظت کرد؛ همانطور که دوست نداری کسی درباره تو بد بگوید، همسایهات هم چنین احساسی دارد.
✅ محافظت از مال همسایه (وقتی نیست):
1️⃣ اگر دیدی در خانه همسایه باز مانده یا چیزی افتاده، موضوع را به خانوادهات بگو یا خودت در صورت امکان کمک کن.
2️⃣ اگر چیزی از او به امانت نزد توست، درست و سالم نگه دار.
3️⃣ اگر توپ یا وسیلهای از تو داخل حیاط او افتاد، صبر کن و با ادب اجازه بگیر؛ هرگز بیاجازه وارد نشو.
4️⃣ احترام به اموال دیگران، نشانه شخصیت قوی و اخلاق درست است. همسایه باید احساس امنیت کند، حتی زمانی که در خانهاش نیست.
📎 #کودک_نوجوان
📎 #کوتاه_نوشته
📎 #رساله_حقوق
📎 #امام_سجاد
📎 #حق_همسایه
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
🌐 حقوق بشر از دیدگاه امام سجاد علیهالسلام
🌺 حق همسایه:
❇️ امام سجاد علیهالسلام میفرمایند: وَ اَمَّا حَقُّ جَارِكَ... وَ اِكْرَامُهُ شَاهِداً .
💎 و اما حق همسايهات اين است كه وقتی کنارت هست، با احترام با او رفتار کنی.
🔶 قسمت دوم:
1️⃣ رفتار محترمانه با همسایه:
با لبخند و صدای بلند سلام کن، حتی اگر هر روز او را میبینی.
2️⃣ در کوچه و خیابان جلوی خانهاش با ادب راه برو، زباله نریز، و آرام صحبت کن.
3️⃣ اگر کمکی لازم دارد (مثلاً خرید یا حمل وسایل)، پیشقدم باش.
4️⃣ مزاحم استراحت یا سکوت او نشو؛ مثل پخش موسیقی با صدای بلند یا بازی کردن با سروصدا در کوچه.
5️⃣ رفتار محترمانه باعث میشود میان تو و همسایهات دوستی و اعتماد شکل بگیرد، و محلهات جای امنتر و شادتری برای زندگی شود.
❇️ جمعبندی:
اگر از آبرو و مال همسایهات مثل مال خودت مراقبت کنی و در حضور او با احترام رفتار کنی، هم انسان مهربانتری خواهی بود و هم الگویی برای دیگران.
📎 #کودک_نوجوان
📎 #کوتاه_نوشته
📎 #رساله_حقوق
📎 #امام_سجاد
📎 #حق_همسایه
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
🌐 حقوق بشر از دیدگاه امام سجاد علیهالسلام
🤝 حق همنشین:
❇️ امام سجاد علیهالسلام میفرمایند: وَ اَمَّا حَقُّ جَلِيسِكَ... وَ تَنْسَى زَلَّاتِهِ وَ تَحْفَظَ خَيْرَاتِهِ وَ لَا تُسْمِعَهُ اِلَّا خَيْراً .
💎 حق همنشین و دوستی که کنارته اینه که لغزشهای او را فراموش کنی، خوبیهایش را به یاد بسپاری و جز حرف خوب با او چیزی نگویی.
🔶 قسمت سوم:
1️⃣ وقتی کسی اشتباه میکند، ما حق نداریم او را تا ابد قضاوت کنیم. شاید خودش هم پشیمان باشد.
2️⃣ چون هیچکس بیاشتباه نیست، همانطور که دوست داری اشتباهاتت را ببخشند، تو هم ببخش.
3️⃣ اگر خوبیهای دیگران را ببینیم و یاد کنیم، آرامش و دوستی در دلمان بیشتر میشود، چون با یادآوری خوبیها، دلها به هم نزدیکتر میشود.
4️⃣ حرف خوب مثل نور خورشید است، دلها را گرم میکند و رابطهها را زیباتر، چون زبان ما میتواند دلها را بسازد یا بشکند. پس از زبانت برای ساختن استفاده کن.
📎 #کودک_نوجوان
📎 #کوتاه_نوشته
📎 #رساله_حقوق
📎 #امام_سجاد
📎 #حق_همنشین
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان حورا💗 قسمت35 ولی یکیشون خیلی خاص بود حورا خانم. کاراش، حرف زدنش، راه رفتن، همه چ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان حورا💗
قسمت36
۱۷سال قبل...
_سلام.
_سلام علی آقا. حال شما؟ خوبی خوشی؟
_ ممنون داداش شما خوبین؟ بچه ها خوبن!؟
_ همه خوبن شکر. چه عجب از این طرفا. بیا بشین.
علی جلو رفت و روی مبل راحتی روبروی رضا نشست. مردد بود چه بگوید اما باید می گفت.
به همسرش قول داده بود پس باید می گفت.
_ راستش رضاجان من و حمیده داریم میریم سفر.
_ عه به سلامتی. خوش بگذره بهتون.
چرا حورا رو نمیبرین؟
_ راستش میخوایم بریم دیدن مادرم تو کانادا نمیشه حورا رو برد. میخوام مواظبش باشی.
_ نوکرتم هستم چقدر میمونین؟
_ رضا مادرم سرطان داره شاید یه ماهی که زنده است بمونیم پیشش. نمیخوام باعث زحمتت باشم اما.. اما خب اینجا جز تو کسی رو ندارم.
رضا لبخندی زد و گفت: نه بابا علی جان این چه حرفیه!؟ حورا هم مثل مونای خودمه قدماش سر چشمم.
علی بلند شد و جلو رفت. روی میز خم شد و گفت: سفر خارج امنیت نداره رضا. پس میخوام اگه برنگشتم...
_ نزن این حرفو علی. بس کن ان شالله سلامت برگردی و سایه ات تا آخر عمر رو سر دخترت باشه.
_ ممنون لطف داری اما خب جلو ضرر رو از هرجا بگیری منفعته. میخوام یک مقدار پول برای این مدت و...
کمی من من کرد و به سختی گفت: ارثیه حورا اگه نیومدم پیشت بمونه. میخوام هیچی کم نداشته باشه. میخوام تو زندگیش همه چی براش مرفه باشه.
بغض گلویش را گرفته بود.به دلش بد افتاده بود اما باید می رفت. اگر نمی رفت نمی توانست مادرش را هیچوقت ببیند.
_ علی جان داداش بشین..
رضا شوهر خواهرش را نشاند و کنارش نشست.
_دیگه نشنوم از این حرفا. پول چیه این حرفا رو نزن. فوقش یه ماهه که حورا پیش ما میمونه بعدشم خودتون میاین و تا آخر پیش دختر گلتون میمونین.
_ من پول رو میریزم تو حسابت. چیزی حدود صد میلیونه. همه زندگیمه حتی ماشینمم فروختم. اگه برگشتم که دوباره زندگیمو میسازم اگرم نه که... خرج میشه واسه پاره جیگرم. فقط... مواظبش باش.
_ علی جان چرا انقدر خودتو عذاب میدی؟ من مواظبشم خیالت راحت.
دست روی شانه اش کوبید و گفت: تو برو با خیال راحت سفر کن و سلام به همه برسون.
_ فرداشب هواپیمامون حرکت می کنه. اگه دوست داشتین بیاین فرودگاه.
_ حتما میایم داداش. برو به کارات برس فکرای بدم نکن.شب شد...
رضاحسابی در فکر این مسئولیت سنگینی بود که خواهر و شوهرخواهرش بر گردن او گذاشته بودند.
باید با خانومش مشورت می کرد.. بالاخره امکان داشت که مسئولیت حورا تا آخرعمربر گردنش بیفتد و اگر این گونه می شد باید به بهترین نحو انجامش می داد.
مریم خانوم را به اتاق صدازد.
_ مریم، علی آقا گفته که مادرش مریضی سختی گرفته. با حمیده باید برن کانادا و ازمن خواستن که حورا پیش مابمونه.
مریم خانوم تا سخنان شوهرش را شنید گفت:اصلا حرفشو نزن. یعنی چی که ما از دخترشون مراقبت کنیم؟
خودمون دوتابچه قد و نیم قد داریم. چطور از پس یه بچه دیگه هم بربیایم؟
_بزار ادامه حرفمو بزنم. برای مخارج حورا و اینکه خدایی نکرده شاید برنگردن ارثیه حورا و مبلغ صدمیلیون پول علی میده به من ولی خواسته که نزاریم لحظه ای بهش سخت بگذره.
مریم باز باشنیدن اون مبلغ و ارثیه حورا به کل حرف هایی ک زده بود را فراموش کرد وگفت: این چه حرفیه رضا جان حورا هم مثل مونای خودمه. معلومه که نمیزارم بهش سخت بگذره.
خودم ازش مراقبت میکنم. حتما قبول کن. بگوعلی اقا باخیال راحت بره.
اما آقا رضا هنوز مردد بود.
او از اخلاقیات همسرش باخبر بود و آینده ای تاریک را میدید.
نکند از دردانه و امانت خواهرش خوب مراقبت نکرده باشد و مدیون وجدان خود و خواهر و شوهر خواهرش بشود؟!
مریم خانم اما با اصرار می خواست که شوهرش این کار را قبول کند.
به هرحال شب راهی شدن علی و حمیده رسید.
همگی به سمت فرودگاه حرکت کردند.
چشمان حورا گواه از گریه بسیار میداد اما او دختری محکم بود که اجازه نمیداد کسی از دردهایش باخبرشود.
وقت خداحافظی رسید.
علی و رضا همدیگر را درآغوش کشیدند.
_رضاجان، جون تو وجون حورا.. مواظبش باشی.
حوراخیلی دختر احساسیه و البته درظاهربسیارمحکمه.
من چیزی جز اینکه بهش محبت کنین و حواستون بهش باشه، نمیخوام.
_علی جان خیالت راحتِ راحت. من به خوبی ازش مراقبت میکنم تا انشالله خودتون سالم برگردین و زیر سایه خودتون بزرگ بشه.
رضا نمیدانست که دل علی گواه بد می داد.
حورا خداحافظی دردناکی بامادرپدرش کرد و از آنها جدا شد.
اما هیچ کس نمیدانست این وداع آخر این دخترک و خانواده اش است.
بعدرفتن مامان پدرحورا، حورا روزهای سختی را گذراند.
تنها دل خوشیش مونا بود که همش بهش می گفت: غصه نخورحورا جونم. برمی گردن.
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان حورا💗 قسمت36 ۱۷سال قبل... _سلام. _سلام علی آقا. حال شما؟ خوبی خوشی؟ _ ممنون داد
مریم خانم با او مهربان بود. اما ته دلش دوست نداشت او انجا بماند.
حورا پس ازیه هفته آرام شده بود.
او مشغول مدرسه و بازی های کودکانه بود.
داشت زندگی اش روی روال می افتاد که مریم خانم سخت گیری هایش را شروع کرد. هر وقت هم که اعتراضی از طرف حورا می دید با کنایه می گفت: باید به حرف ما گوش کنی الان دیگه ما پدر و مادرتیم.
حورا روی گلایه کردن پیش دایی اش را هم نداشت بنابراین صبر می کرد.
مونا مشق هایش را می داد تا او بنویسد و خودش بازی می کرد. اما مهرزاد.. همیشه هوادار و طرفدارش بود.
یک روز مریم خانم، شوهرش را کنار کشید و گفت: رضا ببین تو یک کارمند ساده ای و از پس چهارتا بچه بر نمیای.
_ خب؟!
_ یکم از اون پولی که شوهرخواهرت داده رو خرج کن بعد از خودمون واسه حورا میزاریم.
_ نه اصلا حرفشو نزن اون پول امانته ممکنه علی دو سه هفته دیگه برگرده.
_ اوووو حالا کو تا بیاد. ببین الان مهرزاد دوچرخه می خواد منم دیروز یک سرویس طلا خوشگل دیدم انقدر قشنگ بود که خدا میدونه.
_ مریم. من محاله به اون پول دست بزنم.
_ اه خشکی مقدسی درنیار رضا خب چی میشه یکمشو خرج کنی؟ باباشم که اومد میگی واسه حورا خرج کردیم.
_ دروغ بگم؟؟؟
_ ایش نیست همیشه راست میگی؟! خب اینم روش.بالاخره مریم، شوهرش را وسوسه کرد و کمی از آن پول خرج خودش و بچه هایش کرد. هر وقت حورا چیزی از زن دایی اش می خواست میگفت پول ندارم اما.."ای کاش از کودکی بجای آن همه لالایی های بی سر و ته یک نفر در گوشمان همچین
جملاتی را زمزمه میکرد
"هوای دختر ها را داشته باشید ..."
"دختر ها زود میشکنند ..."
"احساساتِشان را جدی بگیرید"
خب باور کنید تمام مشکلات
رابطه های مشترکاین روز هایمان
هم برای ندانم کاریی هاییست
که حول محور همین جملات
اتفاق می افتد
تقصیر خودمان هم نیست
کسی نبوده که برایمان
مَشق کند این جملات را ...
اصلا کداممان میدانستیم
دختر ها با یک جمله دردناک شاید
ده ها سال بعد هم اشک بریزند
یا کداممان میفهمیدیم
با یک نگاه ساده
شاید دختری دلش بلرزد و عاشق شود
من را میگویید ؛ نمیدانستم
خلاصه حرفم این است
کاش
از روز اول که کودک بودیم
یک نفر این جملات را برایمان
بلند بلند میخواند
"هوای دختر ها را داشته باشید"
"دختر ها زود میشکنند .."
"احساساتشان را جدی بگیرید " "
حرم شلوغ بود و حورا دیر رسید. موقعی که بالای سر عروس و داماد رسید آن دو دیگر به هم محرم بودند. اشک صورتش را گرفت و از ته دل برایشان دعا کرد.
ناگهان چشمش به مهرزاد و امیر مهدی افتاد که هر دو خیره به او بودند. کاش نمی آمد اما هدی حتما این گونه ناراحت می شد.
هدی بلند شد تا با همه روبوسی کند . حورا را که دید دوید طرفش و محکم بغلش کرد.
_ وای حورا جونم خوب شد اومدی.
_ سلام عزیزم خوشبخت بشی آبجی. همیشه آرزوم دیدن خوشبختیت بود. امیر رضا پسر خوبیه تو هم که ماهی ماه.
ان شالله به پای هم پیر بشین.
خلاصه هدی با همه رو بوسی کرد و انگشتر حلقه را به دستش کرد. صلواتی فرستاده شد و لبخند به لب عروس و داماد نشست.
حورا می خواست به زیارت و بعدش هم به محل کارش برود بنابراین از هدی و امیر رضا عذرخواهی کرد و برایشان آرزوی خوشبختی کرد.
وقتی حورا رفت، مهرزاد دنبالش افتاد و امیر مهدی زیر لب گفت: چقدر دلم برات تنگ شده بود حورا. هنوز هم تحت تاثیر استخاره بود و به کل حورا را فراموش کرده بود تا اینکه او را در حرم دید. با آن لباسش انگار عروس بود.
کاش می شد جلو برود، حرفی بزند، کاری کند... اما تاسف که نمی توانست.
مهرزاد و حورا با هم به خانه رسیدند اما مهرزاد دیرتر داخل رفت تا حورا نفهمد که دنبال او بوده. همان شب حورا بایه تصمیم قطعی در اتاق دایی رضایش را زد.
– بفرمایید.
حورا سرش را داخل برد و گفت: سلام.
_ سلام دایی جان بیا تو.
حورا داخل شد و در رابست. همانطور ایستاده عزمش را جزم کرد و تمام تلاشش را کرد که حرفش را بزند. بدون من من و رودروایسی.
_ ببخشید من اومدم اینجا یک سری حرفایی بزنم که شاید به مذاقتون خوش نیاد.
_ چیشده حورا جان؟ بشین.
_ نه ممنون راحتم. من میدونم که شما پولی رو که پدرم برام گذاشته بود تا خرج من و خواسته هام بشه رو خرج خودتون و سفراتون کردین. الانم مبلغش برام مهم نیست فقط دروغا و تهمتایی برام مهمه که تو این سال ها عذابم میداد.
نه علتشو میخوام بدونم نه گله ای دارم. فقط... فقط ازتون یک خواهش دارم که تا آخر این هفته یک خونه کوچیک برای من پیدا کنین خودم اجارشو سر ماه می دم. من میخوام از این خونه برم و به هیچ وجه حاضر به موندن اینجا نیستم. پس ازتون میخوام خونه برام پیدا کنین تا آخر همین هفته مگرنه... من دیگه پامو اینجا نمی زارم.
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
مریم خانم با او مهربان بود. اما ته دلش دوست نداشت او انجا بماند. حورا پس ازیه هفته آرام شده بود. او
رضا دهانش دوخته شده بود و نمی توانست چیزی بگوید فقط آب دهانش را قورت داد و سری تکان داد.حورا هم با همان اخم بین پیشانی اش گفت: ممنونم.و رفت.
****
یک هفته بعد حورا به خانه کوچک و وسایل اندکش نگاهی کرد. گاز و یخچال را همسایه دیوار به دیوارش که زن و شوهری میانسال و مهربانی بودند به او دادند. آخر هرسال وسایلشان را تعویض می کردند.لباس شویی و تلوزیون هم که لازم نداشت چون لباس با دست میشست و به هیچ عنوان تلوزیون نگاه نمی کرد.بالاخره از آن خانه خلاص شده بود و حالا با خیال راحت می توانست زندگی کند. اما چه بد که دیگر هیچ کس را نداشت جز دایی که می گفت من هر ماه یک مقدار پول میریزم تو حسابت تا جیبت خالی نباشه. حورا هم فهمید که می خواهد دینش را به او عطا کند بنابراین حرفی نزد.مهرزاد به شنیدن خبر رفتن حورا حالش بسیار خراب شده بود و چند بار خواسته بود با ترفند های مختلف جلوی او را بگیرد اما نمی شد.
دقایق آخر حورا با گریه مارال را بغل کرده بود و از او خواسته بود که هروقت دلش تنگ شد به او بگوید تا ار مدرسه به دنبالش برود.
دل کندن از آن خانه چنان سخت نبود. مریم خانم که با دمش گردو می شکست موقع رفتن حورا اصلا در خانه نبود و مونا هم با خودش برده بود.
حورا داشت به آینده شیرین و زندگی راحتش فکر می کرد و هیچکدام از اتفاقات گذشته برایش مهم نبود. آن ها را ته ته ذهنش انداخته بود و خیال خودش را راحت کرده بود.
حورا چیزی از عید نوروز نفهمیده بود چون روزهای اول برعکس تصورش مراجعه کننده ها زیاد بودند و او وقت سر خاراندن هم نداشت. از۱۳عید به بعد کلاس هایش هم شروع شد و سرش بیشتر شلوغ شد.
هدی را هفته ای دو یا سه بار می دید و حسابی برای خوشبخت بودنش خوشحال بود. خودش هم برنامه روزانه اش دانشگاه و مرکز و خانه و خواب بود.
شام ها چیز سبکی می خورد و برای ناهار هم در راه ساندویچی می گرفت تا گشنه نماند.
استادش از کار او خیلی راضی بود و برای عید به او ۵۰۰ هزار تومن عیدی داد. البته این پول را بعد عید و بخاطر تشکر از زحمات حورا داد.
حورا هم کمی از آن پول را برای خود مانتو و شلوار خرید و بقیه اش را مثل همیشه پس انداز کرد. زندگی برایش آسان و تقریبا بدون مشکل شده بود. راحت و با آرامش زندگی می کرد و راضی بود.
🍁نویسنده زهرا بانو🍁
💢 زن و خانواده
💠 تعامل سازنده
💠 زنان در کشورهای اسلامی نقش مهمی در آگاهیبخشی و مبارزه دارند، همانطور که در ایران بسیاری از مردان توسط همسرانشان به این مسیر هدایت شدند. این روند میتواند در سراسر جهان تکرار شود.
📚 زن و خانواده، دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنهای، ص۱۰۰
📎 #خانواده
📎 #همسرداری
📎 #سبک_زندگی
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
#سیاست_های_خانم_شیطون_بلا 💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃
👸به عنوان ی خانم لطیف از کلماتی..مث خاک تو سرم..ای وای باز یادم رفت ..چرا من دست و پا چلفتیم و.....جلوی دیگران بخصوص همسرتون استفاده نکنین..احترامتون میاد پایین..و باعث میشین دیگران همینطوری شمارو ببینن
👙هرگز ..لباس زیراتون رو جلوی چشم همسری ..تعویض نکنین..خوشایند نیس..و آقایون خوششوون نمیاد
👠سعی کنین ب پوشیدن انواع کفش..پاشنه دار..اسپرت ..عروسکی و...عادت بدین...مخصوصا کفش پاشنه بلند..حتما تو خونه تمرین کنین..تا قشنگ راه برید
🤔از کلماتی مث لطفا و متشکرم در صحبتاتون با هر شخصی استفاده کنین
👖آقایون از شلوار چسب خوششون میاد
شلوار ازاد رو بذارین واسه زمانی ک همسری😜نیس
👋ب جای خداحافظ بگیم ..خدانگهدار
🙏تاثیر کلماتی مث چشم و هر چی تو بگی ,دوستت دارم ...برای شوهر دست کم نگیرید
👏اقایوون عاشق تشویق و تعریفند
لباس میپوشه..دوس ندارین..نگو این چیه پوشیدی..من دوست ندارم..ب جاش با ناز و عشوه بگین..مثلا پیراهن قبلی بیشتر بهت میاد...وای چ خواستنی میشی..
👤قربون آقام برم ک بدنش خوش فرمه
💪فدای بازوهات برم ک امنترین جای دنیاس برای من و.........
👯واسه همسری برقصید
اگه یاد ندارین..یاد بگیرین ..اگه هم استعداد ندارین..ایراد نداره..ادا در بیارین
👫باهمسری رقص تانگو
برید...برقصین..بخندین..شاد باشین..
اگه..اما.....نداریم هااااااا..
🍌واسش گاهی اوقات میوه پوست کنین تو جمع..
🍢زمانی ک نیس,از قبل اماده کنین⬅️سالاد میوه..انواع میوه رو اسلایس کنین..تو ی طرف خوشمل واسه همسری بیارین
همه این راهکارا رو یدفعه باهم و پشت سر هم انجام ندین
🍜سر سفره یواش یواش لقمه هاتوون رو بردارین..دنبالتون ک نکردن..ی خانم لطیف اروم غذا میخوره و سعی میکنه همه مزه هارو زیر دندونش حس کنه😋
مزیت دیگه ایم ک داره اینه ک لاغر هم میمونین..
تنوع فراموش نشه☝️
گاهی بشینین روی پاهای قویش...
🍴یکی دیگه از نکات اینه ک صدای کشیده شدن قاشق ب دندوناتون شنیده نشه
هم جلوه خوبی نداره و هم واسه سلامتی دندوناتون خوب نیس
☺️از لبخند ب روی لباتون غافل نشین
😉درخواستاتونو با دلبری بیان کنین
خونه مامان شوشو..
💁سعی کنین تو پذیرایی کردن کمک بدین..افرادی ک پذیرایی میکنن بیشتر تو ذهن میمونن
💆ب موهاتون تنوع بدین..ی بار باز..ی بار بسته..ی بار خرگوشی با تم کودکانه...ی بار فر..صاف و....
👌حتما واسه خودتون ژل بهداشتی ..کرم مرطوب کننده ..داشته باشین
👭👭ب خودتون احترام بذارین تا دیگران بهتون احترام بذارن
وقتی مهمون دارید ب هیچ عنوان به ساعت نگاه نکنید
موقع روبوسی خیلی اروم برخورد داشته باشین..
💵همیشه پولاموون صاف و مرتب تو کیف بذارین.. خیلی شیکه
ب لحن حرف زدن و طرز بیان مجریهای Tvحتما دقت کنین
تیپ یکنواخت نداشته باشین مدام تغییر بدید.. رسمی.. اسپرت... راحتی.. خانومی
💕جلوی دیگران مهربونیتونو نسبت ب شوشو 100برابر کنین.. و زن خوب بودنتونو😜😜😜
قبل از حرف زدن بدونین چرا میخاین صحبت کنید.. حرفی که زدنش نقره است.. ممکنه نزدنش طلا 💎 باشه.. قبلش ب این موضوع فک کنین
👡دمپایی روفرشی یادتوون نره
💁توی بحثهای چند نفره شلوغ کردن و بلند بلند حرف زدن جالب نیست
🍝حجم غذایی ک میکشین تو بشقاب خیلی مهمه..
🐉از این تاتو اماده ها استفاده کنین.. روی بازو.. دور ناف.. پشت گردن یا کتف یا هرجا همسرتون خوشش میاد
👵تو مهمونی هاپیش مسن تر از خودتون نشینین.. معمولا پیش دخترا باشین تا کم سن تر ب نظر برسین و امروزی تر
"بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيم"
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
وَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ وَکَفیٰ بِاللّهِ وَکیلاً
📌امروز پنجشنبه
☀️ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ هجری شمسی
🌙 ۱۷ ذیالقعده ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 15 مِی 2025 میلادی
📖 هرروز یک حدیث
✳️ امیرالمؤمنین عليه السلام:
در سالم بودن آدمى، همين بس كه عيوب ديگران را كمتر در ذهن خود نگه دارد
📚ميزان الحكمه جلد ۸ صفحه ۳۳۲
🔖 مناسبت امروز
📝 روز پاسداشت زبان فارسی و بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ کَمَا هُوَ أَهْلُهُ
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ
اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج اِلٰهیٖ آمّیٖن