2.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حُسین جان... 🥺
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ
🔴آیا مجازاتها و کیفرهای آخرت مانند کیفرهاى دنیوى، امرى قراردادى و اعتبارى است؟ یا حقیقتى تکوینى و قهرى که از ناحیه خود انسان دامنگیر او شده؟
❌ تفاوت «کیفرهای اعتباری» و «کیفرهای تکوینی» در این است که کیفرهاى اعتبارى در این دنیا توسط انسان وضع میشود و قابل رفع و تبدیل است...
اما کیفر تکوینى توسط خداوند وضع شده، باطن خود عمل است، به هیچ وجه تغییر نمیکند، اعمال انسان و مجازات اخروی مستقیماً یکی هستند: «وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ» (بقره/۲۴)
ﺍﺯ ﺁتشی ﻛﻪ ﻫﻴﺰﻣﺶ ﻣﺮﺩم ﻭ ﺳﻨﮓﻫﺎﻳﻨﺪ، ﺑﭙﺮﻫﻴﺰﻳﺪ.
❌ هیچ گناهی را کوچک نشمارید، در این که لطف و رحمت الهی واسعه است و بخشندگی او بالاتر و گسترده تر از همه گناهان عالم است شکی نیست.
اما همانطور که در آیات متعدد قرآن کریم از رحمانیت خداوند متعال سخن به میان آمده آیات متعددی نیز از عذاب الهی و جهنم خبر دادهاند به گونه ای که بیش از سیصد و پنجاه بار از «عذاب الهی» و بیش از ۷۰ مرتبه نیز از «جهنم» سخن به میان آمده. لذا نمیتوان رحمت و بخشندگی خداوند مهربان را دست آویزی برای گناه قرار داد، در حالی که خود خداوند متعال فرموده:
«وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقاب» (بقره/۱۹۶)
و از خدا بپرهیزید، و بدانید که او، سخت کیفر است.
وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
✍️ حبیبالله یوسفی
29.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻مادرها حتماً حتماً این کلیپ رو ببینید
و هیچ وقت به خاطر راحتی خودتون تبلت و گوشی دست بچههاتون ندید..
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
💶 شارژ آپارتمان
⁉️اگر یکی از همسایهها شارژ خود را پرداخت نکند، چه اقدامی میتوان انجام داد؟
👨🏻🏫در صورتی که همسایهای از پرداخت شارژ خودداری نماید، مدیر ساختمان میتواند بر اساس قوانین اقدام نماید:
1️⃣بر اساس ماده ۲۸ قانون تملک آپارتمانها شارژ ساختمان باید صرف هزینههای مربوط به سرایدار، هزینهی آب، برق و گاز مشترک، هزینهی تعمیرات و نگهداری از قسمتهای عمومی آپارتمان، هزینهی نگهداری از گیاهان در محوطهی عمومی و رسیدگی به باغچه و هزینهی اقلام مورد نیاز برای استفاده در بخشهای عمومی(مانند تجهیزات نظافت، تجهیزات الکتریکی و…) گردد.
2️⃣بر اساس ماده ۴ قانون تملک آپارتمانها تمام واحدهای یک مجتمع آپارتمانی اعم از اینکه مورد استفاده واقع شوند یا نشوند، باید به صورت ماهیانه مبلغ شارژ را پرداخت کنند. البته واحدهایی که مورد استفاده قرار نمیگیرند از پرداخت هزینههای مشترک ساختمان معاف هستند.
3️⃣بر اساس قوانین شارژ ساختمان در ماده ۱۰ قانون تملک آپارتمانها در صورتی که واحدی از پرداخت شارژ ماهیانه سر باز زد، هیئت مدیره میتواند با پر کردن اظهارنامه و نهایتا از طریق دادگاه یاشورای حل اختلاف مبنی بر عدم پرداخت حق ماهیانه و درج مبلغ بدهی به طور حقوقی درخواست پرداخت شارژ کند.
📚قانون آپارتماننشینی
📎 #حقوق_مدنی
📎 #شارژ_آپارتمان
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
🌲 دنیای بهتر
🌿 سبک زندگی اسلامی با تأکید بر مسئولیت اجتماعی، از مسلمانان میخواهد تا با کمک به نیازمندان، حفظ محیط زیست و مشارکت در امور خیر، مهربانی را در جامعه گسترش دهند و به ساختن دنیایی بهتر کمک کنند.
📎 #سبک_زندگی
📎 #خانواده
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌳 محبوبترین کارها
امام علی علیهالسلام:
☘️ أحَبُّ الأعْمَالِ إلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ فِيالأرضِ الدُّعاءُ وَأفْضَلُ العِبادَةِ العَفافُ .
📖 در روی زمین، محبوبترین کارها نزد خداوند دعا و برترین عبادت پاکدامنی است.
📚 بحارالانوار، ج ۹۳، ص ۲۹۵.
📎 #دعا
📎 #عبادت
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
💠 انیس و مونس انسان در تنهایی
📕 حضرت امام سجاد علیهالسلام فرمود: لَوْ مَاتَ مَا بَيْنَ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ لَمَا اِسْتَوْحَشْتُ بَعْدَ أَنْ يَكُونَ اَلْقُرْآنُ مَعِی .
✅ زهری میگوید على بن الحسين[امام سجاد] عليهالسلام فرمود: اگر همه مردم كه ما بين مشرق و مغرب هستند، بميرند، من [از تنهایی] احساس ترس نمیكنم، بعد از آنكه قرآن با من است .
🌺 بیشک، قرآن کریم مونس و همراهی عالی برای انسانی است که احساس تنهایی میکند و به عبارت دیگر، هر کسی احساس تنهایی کرد، به قرآن کریم پناه ببرد.
📚 تفسير عیاشی، ج ۱، ص ۲۳.
📎 #قرآن
📎 #انیس_تنهایی
📎 #اعتقادات
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
از این که با صدای بلند او را جلوی همه هم دانشگاهی هایش او را صدا زده بود، حسابی کفری و عصبانی شده بو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان حورا 💗
قسمت38
_بفرمایین میشنوم.
_ خانم خردمند دیشب دیدم که معذب بودین و انگار از بودن من زیاد خوشحال نبودین. من ازتون معذرت می خوام خاله من خیلی بی هوا من و دعوت کردن خونشون. به منم گفتن میخوام یکیو دعوت کنم ببینیش مطمئنم ازش خوشت بیاد منم راستشو بخواین دنبال کیس مناسب برای ازدواجم.
فکر کردم شاید قسمتم بشه و...
_ مهم نیست گذشت. منم خبر نداشتم شما هستین...
_ مگر نه نمیومدین؟
_نه فقط... منم معذب.. بودم.
_ آها میدونم اشکالی نداره. خب میخواستم اگر مایل باشین با هم یک مدتی آشنا شیم بعدش برای ازدواج حرف بزنیم.
حورا جا خورد. هنوز هم دلش برای امیر مهدی تنگ میشد. هنوز هم دلش یک نگاه امیر مهدی را می خواست.
نمیدانست دیگر چرا سراغ او نیامده بود.. از هدی هم رویش نمیشد درباره او سوال کند.
نمی دانست به آرمان چه جوابی بدهد بنابراین گفت: ببخشید آقای...
_ حیدری هستم.
_ آقای حیدی من الان نه موقعیت ازدواج رو دارم نه آمادگیش رو. شرایط منم که می دونید. من تنها زندگی میکنم پدر مادرم فوت کردن و خانواده پدرم خارج از کشورن. یک دایی هم دارم که.. باهاشون قبلا زندگی می کردم ولی الان نه.
_ همه شرایطتتون رو می پذیرم چون خودمم تنها زندگی می کنم و پدر مادرم شیراز زندگی می کنند. خیلی وقته که جدا شدم ازشون. تحصیلاتمم که میدونید تکمیله نیازی به جهیزیه همسرمم ندارم. خونه من پر وسایله.
_ ممنون شما لطف دارین. اما همونطور که گفتم آمادگیشو ندارم. شما آرزوی هر دختری هستین اما من دور ازدواج رو خط کشیدم چون میخوام درس بخونم.
_ درستونم بخونین من...
_ نه لطفا اصرار نکنین ممنون میشم. همینجا هم پیاده میشم کارم دیر شد.
آرمان اصرار کردن را بیخیال شد و نگه داشت.
_دوست ندارم اصرار کنم هرطور راحتین.
ولی خوشحال میشم به پیشنهادم فکر کنین. امیدوارم موفق باشین.
_ممنون خوشحال شدم از دیدنتون.
همچنین شما موفق باشین.خدانگهدار.
آرمان با لبخند غمگینی خداحافظی کرد و راه افتاد. برای اولین بار از دختری ساده و معصوم خوشش آمده بود که غرورش او را جذب کرده بود،مهرزاد در خانه همش غر میزد و عصبی بود. سر همه داد می زد و دعوا راه می انداخت.
اخلاقش به مرور بد میشد و هربار با دیدن امیر مهدی بدتر هم می شد.
یک روز به سرش زد و تصمیم گرفت با پدرش حرف بزند. تحمل دوری حورا را نداشت. میخواست او را برگرداند اما می دانست که نمیشد.
_بابا از شما و این زندگی که برام ساختین، از مامان و بلاهایی که به سرم آوردن، حتی از خدا و دعاهایی که بی جواب گذاشت.. گله دارم. میترسم دیگه چیزی بخوام از کسی.
من... من حورا رو دوست دارم بابا. اما شما و مامان از این خونه فراریش دادین.
_ پسر حرف دهنتو..
_ با اذیت کردنش، با دروغ گفتن، با کلک و حیله و هزار تافریب دیگه. من اونو دوست داشتم الانم دارم. رفتم دم خونش راهم نداد میفهمین؟
منو از خودش روند. اینا همش تقصیر شما و مامانه. انقدر عرصه رو بهش تنگ کردین که از این خونه گذاشت رفت. اصلا دقت کردین که مارال از وقتی حورا رفته دیگه دل و دماغ قبل رو نداره؟
نمره هاش کم شده، همش تو خودشه..
آقا رضا هم این را فهمیده بود اما هنوز نمی توانست روی حرف همسرش حرفی بزند.
هنوز هم وهم داشت از اتفاقاتی که بعد از مخالفت و حرف روی حرف آوردن، قرار است بیفتد.
– بس کن مهرزاد برو پی کارت. الانم که کار و بار داری دیگه چیزی کم نداری برو زندگیتو بکن بعدشم یه دختر خوب پیدا می کنیم میریم خاستگ...
_ عمرا بابا عمرااا.
من تا آخر عمرم دلم پیش تک دختر خوب این خونه میمونه.
خاستگاری و از ذهنتون بیرون کنین.
_ آخه پسر خوب نیست اینهمه عذب بگردی. کار و کاسبی داری، خونه هم که بهت میدم، ماشینم که...
دوباره وسط حرف پدرش پرید و گفت: این وضعیه که خودتون واسه من درست کردین. من کوتاه بیا نیستم خدافظ.
از اتاق بیرون زد و خانه را هم ترک کردو اسم خاستگاری هم که می آمد دلش هوای حورا را می کرد.
نمی توانست کسی را جز او دوست بدارد.
آری شاید برای مهرزاد دلتنگی از حورا معنی عاشقی را میداد اما نبود... عشق نبود.. حس تملک بی جا بود.
او فقط می خواست امیرمهدی صاحب حورا نشود همین.
اما نمی دانست خیلی وقت است که حورای قصه ما دل به پسری پاک داده. پسری که بخاطر باور هایش چشم بر معشوقش بسته است.
مریم خانم دور از چشم مهرزاد برایش دنبال دختر گشته بود و دختر یکی از دوستان شوهرش را انتخاب کرده بود.
اما...
_آخه پسر من، چرا داد میزنی مگه چی می شه بیای بریم این دختر رو ببینی!؟
_مادر من چرا نمی فهمین؟ میگم من هیچکس رو جز حورا نمی خوام.
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان حورا 💗 قسمت38 _بفرمایین میشنوم. _ خانم خردمند دیشب دیدم که معذب بودین و انگار از
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان حورا💗
قسمت39
_ واقعا متاسفم واسه مادر و پدری که حاضر میشن دست رو پسرشون بلند کنن.
مونا به طرف برادرش رفت و دستش را گرفت.
_ داداش کجا میری؟
_ جهنم، قبرستون اصلا به کسی چه ربطی داره من کجا میرم؟خیلی مهمم تو خونه.. بودن و نبودنمم فرق نداره.
مونا هر چه سعی کرد جلویش را بگیرد نشد و مهرزاد از خانواده اش دور شد. دلش شکسته بود، غرورش شکسته بود، دیگر هیچکس او را دوست نداشت و چقدر احساس غریبی می کرد در خانه و زندگی خانواده اش.
خیابان ها را یکی یکی طی کرد و به زندگی نامعلمومش فکر کرد. به حورا.. به مادرش، به امیر مهدی نصف شب کلافه تر از همیشه از خارج خانه در رویا و افکارش غرق بود.
وقتی به خودش آمد دید که در پارکی تاریک درحال قدم زدن است.
هوا کمی سوز سرما داشت و مهرزاد با یک پیراهن آمده بود.
کمی خودش را جمع و جور کرد.
سیگاری دود کرد و با سوز سرمایی که چشمانش را میسوزاند رفیق شد.
به امیرمهدی فکر می کرد که وقتی از روی عقل نگاه می کرد، می دید که او گرینه بهتری است برای حورا، اما چه می کرد با خود خواهی و لجبازی اش؟
چرا نمیتوانست باور کند حورا مال او نیست؟
چرا میخواست حورا را مال خود کند؟
آیا واقعا عاشق بود؟
آیا حسش،حسی به جز تملک بود؟
کمی بعد خود را دم خانه حورا دید. بی اختیار زنگ را فشرد. صدای خواب آلود حورا از پشت آیفون آمد.
_ بله؟
_ مهرزادم باز کن.
_ مهرزاد اینجا چیکار میکنی؟
_باز کن حورا حالم خوب نیست بزار بیام تو شب نمیرم خونه. از خونه زدم بیرون.
با مامانم جر و بحثمون شد و دیگه برنگشتم خونه.
_ خب به من چه؟ برو خونه بهت میگم همسایه هامون دیدنت برام دردسر شده.
_وای حورا! برای اولین باره با سوم شخص باهام حرف می زنی. باورم نمیشه.
حورا که خواب از سرش پریده بود،گفت:چی میگی مهرزاد برو از اینجا کسی ببینت واسه من بد میشه میفهمی؟
– نه نمیخوام بفهمم تا صبح همین جا میشینم یا درو باز می کنی یا میشینم جلو درتون.
حورا با حرص گفت: هرکار دوست داری بکن.
سپس آیفون را گذاشت و عرقش را پاک کرد.
کاش مهرزاد از آن جا برود مگر نه باید دنبال یک خانه دیگر می گشت. این دور و زمانه همه دنبال فرصتی هستند تا پشت سر کسی حرف بزنند. چه دیواری کوتاه تر از دختر جوان مجرد که تنها هم زندگی می کند؟؟
دلش به حال تنهایی خودش سوخت و روی زمین نشست. معلوم نبود باز چه جنجالی شده که مهرزاد از خانه فرار کرده است.
دلش به حال مهرزاد هم سوخت. می دانست لجباز تر از این حرف هاست
حتما تاصبح آن جا می نشست. باید یک جوری او را رد می کرد. اما چگونه این وقت شب؟
ناچار شد به آقای سلطانی متوسل شود.
از خانه خارج شد و در خانه همسایه شان را کوبید.
خانم سلطانی پشت در آمد ودر را باز کرد. با دیدن حورا ترسید و گفت: چی...چیشده حورا جان؟ چرا رنگت پریده؟
_ خانم سلطانی پسر عمم باز اومده دم در میگه اگه درو باز نکنی تا صبح میشینم همینجا. منم درو باز نکردم. می ترسم برام حرف دربیارن بخدا. میشه آقای سلطانی رو بفرستین برن ردش کنن؟
خانم سلطانی گفت:باشه عزیزم الان بیدارش میکنم بره تو برو استراحت کن.
حورا با خیال راحت به خانه رفت و روی تخت کوچکش دراز کشید. اما خوابش نمی برد و همه را تقصیر مهرزاد انداخت.
ساعت از دو هم گذشته بود اما حورا خوابش نمی برد.
بلند شد و به سمت پنجره رفت مهرزاد را ندید تا خواست پرده را بیندازد در پیاده رو مردی را دید که از سرما در خود مچاله شده بود.
باورش نمیشد!! امیر مهدی بود؟
مگر میشد؟
او این وقت شب این جا چه میکند؟
نفهمید چگونه چادرو ملافه را برداشت و به سمت راه پله دوید؛هیچ کدام از کارهایش دست خودش نبود.
در ساختمان را باز کرد و آرام آرام به سمت او رفت.امیرمهدی از آن روز که حورا را در داخل ماشین آن پسر دیده بود طاقتش را از دست داده بود، به دنبالشان رفت.
وقتی دید حورا عقب نشست لبخندی زد؛البته از حورا بعید نبود.
تا در خانه، حورا را دنبال کرد.
کارش شده بود هرشب در خانه او رفتن.
حداقل می توانست این گونه رفع دلتنگی کند.
تا به امشب که امیر مهدی مهرزاد را در خانه حورا دید و چه قد خود خوری کرد که جلو نرود و حساب او را نرسد.
با خود گفت اگر حورا در را برایش باز کند برای همیشه می رود.اما... نه باز نکرد.
مطمئن شد به انتخابش، به عشقش اما پس دلیل آن استخاره که بد آمده بود چه بود؟
مهرزاد را دید که رفت اما او که نمی توانست برود.کارش شده بود هرشب ماندن زیر پنجره معشقوقش.
اما نمی دانست امشب با همه این شب ها برایش فرق می کند.
از سرما در خود مچاله شده بود و می لرزید.