سلام امام زمانم✋🌸 سلام اے عابر تنهاے کوچہ غريبانہ کجا پا مے گذارے بہ چشم هر کسے افتد گذارت بہ قلبش مهرخود جا مے گذارے 🌸 اللهم عجـل لولیـک الفـرج 🌸

تا میتونید از حق الناس دوری کنید ؛ از غیبت دوری کنید... ⛔️روایت هولناک از محشور شدن در قیامت⛔️ 🖇 #حق_الناس 🖇 #غیبت 🖇 #قیامت

بانوی صبر

حسنات‌ خود را از پیش بفرستید!! #رفیعی

🔹بیشترین عامل بیماری جسمی و مرگ 🔸استاد عاملی

🔹بدبخت‌تر از بچه‌هایی که در ناز و نعمت پرورش پیدا می‌کنند در دنیا کسی نیست! 🔸شهید مطهری ره

🔰تلاش، نه تبار ❇️ امیرالمومنین علی علیه‌السلام: مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ [حَسَبُهُ] نَسَبُهُ. 💠 كسى كه كردارش او را به جايى نرساند، افتخارات خاندانش او را به جايى نخواهد رسانيد. 📚حکمت ۲۲ نهج‌البلاغه 🔸به‌جای فخر فروختن، باید کار کرد: اگر پدر و مادر یا خانواده‌ات خیلی خوب و مشهور باشن ولی خودت تلاشی نکنی، این افتخار به دردت نمی‌خوره. خوبی دیگران باعث پیشرفت تو نمی‌شه. 🔸آدم خوب کسیه که خودش خوبه، نه اینکه فقط فامیل خوب داشته باشه: یه نوجوان موفق، اونیه که خودش با ادب، باهوش و پرتلاش باشه؛ نه فقط به اسم خانواده‌اش دل‌خوش باشه. 🔸تلاش، نردبان موفقیته، نه فامیلی: حتی اگه خانواده‌ات معمولی باشن، ولی تو اهل همت و اخلاق باشی، خیلی موفق می‌شی. اما اگه فقط به اسم بابا یا پدربزرگت بچسبی، عقب می‌مونی. 📎#رفتار 📎#تلاش 📎#فخرفروشی 📎#کودک_نوجوان

🤔 با خانواده خودم بدترین اخلاق رو دارم اما... 👨🏻‌🏫 تأمل کنید و ببینید ریشه و دلیل خوش اخلاقی شما با مردم و نیز ریشه بداخلاقی شما در خانه چیست؟ ✅ به نظر می‌رسد که چون ما دچار عادی انگاری نسبت به اعضای خانواده خود می‌شویم، لذا چندان مراقب رفتار و سکنات خود نسبت به اهالی خانه نیستیم؛ نگران از دست‌دادن نگاه حمایتی خواهر و برادر و والدین خود نیستیم؛ به هرحال مجبوریم زیر یک سقف زندگی کنیم و از هم پشتیبانی کنیم. 👌🏻برای جبران عادی انگاری روابط، به خوبی‌های تک تک اهالی خانه فکر کنید تا روحیه ستایشگری شما نسبت به آنها تقویت شود؛ مثل اینکه چه خاطرات شیرینی با آنها داشته‌اید و چه مشکلاتی از شما حل کرده‌اند. این دو ویژگی کمتر در افراد بیرون از خانه پیدا می‌شود. 📎 #سبک_زندگی 📎 #اخلاق_فردی

🐦 غم خروس از مرگ مرغش

💔ماه صنم💔 #قسمت_سوم گفتم غصه نخور کم کم همه میان و تنها نمیمونی من برم تا اینا رو پهن کنم خشک بشن گفت باشه راستی اینا چیه دستت گفتم اها اینا مشما هستن بیا بکن دستت کمتر یخ میزنه نزدیک روستا که رسیدم صدای شیون و زاری شنیدم ترسیده راه مونده رو دوییدم و با دیدن همسایه امون که به سرش میزد و اسم پسرش و صدا میزد خیالم راحت شد که اینبارم قرعه به اسم ما نیفتاد چند سالی بود که مردها و پسرهای جوون ایل یکی یکی به بهانه ای میمردن و خانواده هاشونو داغدار میکردن هنوز سه ماه از مرگ پسر ۱۹ ساله مش نصرت نگذشته بود که امروز پسر عقد کرده همسایه مون مرد ننه رو دیدم که با پر چارقدش بین جمعیت اشکهاشو پاک میکرد در چوبی رو با پام هل دادم و به طرف طناب روی دیوار رفتم و کهنه ها رو پهن کردم ماه بس از مطبخ بیرون اومد و گفت اومدی آبجی گفتم نه هنوز تو راهم هر دو از سوال بی ربط ماه بس خندیدیم که همون لحظه ماه نساء بچه بغل اومد تو ایوون گفت هووی چخبرتونه نمیبینین همسایه عزاداره لبی کج کردم و گفتم خب که چی ما که بلند قهقهه نزدیم بعدش عصبانی و از لجش محکم تشت و زمین انداختم و گفتم بیا رختهای بچه اتو خودت پهن کن به طرفش رفتم و رسول و از بغلش گرفتم و گفتم چیه بچه به این کوچیکی رو آوردی لب ایوون میچاد ماه نسا حرفی نزد و به طرف تشت رفت ادامه دارد...