eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲 قسمت چهل و ششم نگاهم با نگاه ابراهیم تلاقی کرد. موبایلش را از روی میز برداشت
🎭🔪🚬🎲 قسمت چهل و هفتم همان موقع صدای اذان از بیرون آمد.  بلند شدم تمام قد ایستادم و آن  آوای دلنشین را از طریق گوشهایم روی  وجودم کشیدم. حسی شبیه بلعیدن هوای تازه و خنک در ریه های پوسیده و خاک گرفته! رفتم وضو گرفتم و جلو در نمازخانه منتظر شدم تا در را باز کردند. نماز که خواندم یک جور اطمینان قلبی در وجودم آرام گرفت. پنج ساعت بعد در حیاط پرورشگاه قدم میزدم که از بلندگو صدایم زدند. رفتم اتاق مدیریت. چیزی شنیدم که باورم نمی شد. ابراهیم آمده بود مرا ببیند! دویدم سمت حیاط اما لحظه ای بعد برگشتم داخل سالن، رفتم از اتاق همان پیرهنی که شب تولدم خانم مدیر به من هدیه داده بود را پوشیدم با  یک روسری آبی همرنگ آسمان آن روز، با شوق رفتم طرف حیاط. در را باز کردم . ابراهیم را دیدم که پشت فرمان با لباس شخصی نشسته و دارد دقیقا به من نگاه میکند. در ماشینش را باز کرد و پیاده شد. یک کت تک اسپرت آبی روشن و بلوز سفید اتو کشیده و شلوار لی راسته پوشیده بود. خنده ام گرفت. به طرفم آمد سلام کرد و پرسید: +تعجب کردی؟ -خب آره...همیشه با لباس فرم میدیدمت. +خب حالا دیدی؟  شاخ ندارم. منم آدمم دیگه، خنده ها مان مثل نگاهمان یکی شد. دست کشید طرف ماشینش و گفت: +میشه حرف بزنیم؟ -درمورد چی؟ +بیا میگم -میشه قدم بزنیم؟ +آخه... -چیه میترسی با من دیده بشی؟ +نه این چه حرفیه...چیزایی که میخوام بگم که... -داری منو میترسونی! این را گفتم و بعد چندلحظه سکوت بین کلاممان فاصله انداخت. سرش را پایین انداخت و گفت: ببخشید. و درمقابل چشمان مبهوتم به طرف ماشینش رفت. مغرورتر از آن بودم که بپرسم پس اصلا چرا اومدی؟! ادامه دارد...." به قلم ✍️: سین. کاف. غین
🔰ناگهان چقدر زود دیر می شود .... هرچه می گویم گوشش بدهکار نیست! هزار بار گفته ام: پسر جان نکن ،جوانی ات تلف میشود ،بعد ها حسرتش را میخوری...! اما گوش نمی دهد و باز هم کار های بی خود و بیهوده انجام میدهد... به مادرش گفته ام:خانم جان،آخر این پسر بود تربیت کردی؟؟ لج باز است و عجول....میخواهد همه چیز را خودش تجربه کند،اخر این دگر چه کاریست؟.... خانم میگوید: گوشش را بگیر و بپیچان،شاید حرف گوش دهد! _ آخر خانم جان، مگر الان مثل قدیم است که اینگونه حرفم را گوش دهد؟؟ او نصیحت های مرا می شنود اما پشت گوش می اندازد...تو مادرش هستی سعی کن با او دوست شوی ،رفیق باشی ،پسرها با مادر بیشتر اُخت می‌شوند تا پدر... اما پسر قصه ی ما ، می‌گفت حالا وقت هست برای درست شدن ، تا جوانم جوانی میکنم ،وقت پیری فرصت بسیار است برای توبه و نماز و استغفار و زیارت .... طفلک نمی‌دانست چند هفته بیشتر فرصت ندارد ،کرونا پیر و جوان نمی‌شناسد ،در یکی از دورهمی های دوستانه اش مبتلا شد ، از نوع حاد ، سه روز در کما بود و ................. 🔻نه پسر، مهلتی برای توبه داشت... 🔺نه مادر ،فرصتی برای رفاقت... 🌴 @dadhbcx 🌴
انقدر نوجوان و جوانمون رو سرزنش نکنیم، نگاهی به خودمون بیندازیم و ببینیم اولویتمون فرزندانمون هستند یا.... ! 🌴 @dadhbcx 🌴
این عکسایی که دخترا الان تو اینستا میذارن اگه ده سال پیش لو میرفت، یا مرگ موش میخوردن یا از بالای پل هوایی خودشونو مینداختن پایین ولی الان؟ با تشکر از دست اندرکاران محترم در دولت، قوه قضائیه، مجلس و بالاخص وزارت اختلالات و فن آوری ... 🌴 @dadhbcx 🌴
مقام ‌مادری‌ و ‌همسری ‌در‌ پیشرفته‌ترین‌ کشور ‌دنیا💫 💢 خانم ساچیکور مور آتا (دکترای الهیات، اهل ژاپن) در جواب سوالِ خبرنگاری که پرسید؛ وضع زنان ايران در چه پايه‌ای قابل قياس با زنان ژاپن است؟ گفت: "زنهاي ژاپنی در هر موقعيت تحصيلي که باشند کار در خانه را ترجيح می دهند. فرزندانشان را خود تربيت می کنند و براي مردان خود نيز احترام فوق العاده ای قائل هستند. اصولا حفظ و سلامت بزرگترها، يکی از وظايف اخلاقی مردم ژاپن است و اين مولود تعليمات مذهبی است که باز هم در ژاپن از مقام و موقعيت خاص برخوردار است." منبع 👇 http://islam-hijab.blogfa.com/post/20 #پویش_حجاب_فاطمے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
farahmand1_414483086.mp3
زمان: حجم: 1.22M
🏴▪️👆🏻👆🏻 دعای عهد 👤باصدای استاد فرهمند اللهم ارنی الطلعه الرشیده و الغره الحمیده.... خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستوده را به من بنمایان.. 🌴 @dadhbcx 🌴
🔮🎀🎀🔮🎀🎀🔮🎀🎀 ✨از امام صادق (ع)روایت است: ⚡️هرکہ چهل صباح دعای عهد رو بخواند، از یاوران حضرت مهدی (عج)باشد واگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد وحق تعالی بہ هر ڪلمہ هزار حسنه او را ڪرامت فرماید وهزار گناه از او محو نماید⚡️ ⛅️آغاز روز با دعای دلنشین عهد⛅️ ☘🌹☘🌹☘ بسم اللّه الرحمن الرحيم اَللّـهُمَّ رِبَ النّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ والإنجيل وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ والأنبياء وَالْمُرْسَلينَ، اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْاَلُكَ بِوَجْهِکَ الْكَريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنيرِ وَمُلْكِكَ الْقَديمِ، يا حَيُّ يا قَيُّومُ اَسْاَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي اَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَالاَْرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذي يَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ والآخرون، يا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً حينَ لا حَيَّ يا مُحْيِيَ الْمَوْتى وَمُميتَ الاَْحْياءِ، يا حَيُّ لا اِلـهَ اِلّا اَنْتَ، اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بأمرك صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ و عَلى آبائِهِ الطّاهِرينَ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّي وَعَنْ والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وأحاط بِهِ كِتابُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في صَبيحَةِ يَوْمي هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَيّامي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ في عُنُقي، لا اَحُولُ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً، اَللّـهُمَّ اجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأعوانه وَالذّابّينَ عَنْهُ وَالْمُسارِعينَ اِلَيْهِ في قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لأوامره وَالُْمحامينَ عَنْهُ، وَالسّابِقينَ اِلى اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، اَللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَيْني وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فأخرجني مِنْ قَبْري مُؤْتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَيْفي مُجَرِّداً قَناتي مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَالْبادي، اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وأوسع مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ، وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَاَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَاِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِي النّاسِ) فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتّى لا يَظْفَرَ بِشَيْء مِنَ الْباطِلِ إلّا مَزَّقَهُ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَأسِ الْمُعْتَدينَ، اَللّـهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً وَنَراهُ قَريباً، بِرَحْمَتِـكَ يـا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ . ☘🌹☘🌹☘ سه مرتبه میگویی : اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ یاصاخب الزمان التماس دعا 🌴 @dadhbcx 🌴
ویلیام شکسپیر پاکدامنی جواهر خانه ام است که از اجدادم به ارث دارم. گم کردن آن بزرگ ترین بدبختی در جهان است. جواهرانه، ص ۱۰۴ 🌴 @dadhbcx 🌴
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲 قسمت چهل و هفتم همان موقع صدای اذان از بیرون آمد.  بلند شدم تمام قد ایستادم و
. 🎭🔪🚬🎲 قسمت چهل و هشتم ابراهیم نیمه راه ایستاد. برگشت و خواست چیزی بگوید اما دستی لای موهای موجدار و سیاهش کشید و دوباره سرش را پایین انداخت. خودش نمی دانست اما با این هرم حیایی که روی پیشانی اش نقش بسته بود، مرا بیشتر درگیر خود میکرد. نگاهم را به طرف زمین کشیدم. و دلم را کشان کشان با قدمهایم به طرف پرورشگاه بردم. که صدا زد: تبسم! ایستادم. برگشتم. آمد طرفم و آهسته گفت: فقط چند دقیقه...خواهش میکنم. سوار ماشینش شدم. از آن پلیس جدی و محکمی که دیده بودم حالا یک مرد سربه زیر و خوش تیپ... افکارم مثل تپش های قلبم  با شنیدن صدایش بهم ریخت. همانطور که سرش پایین بود گفت:بعضی وقتا...یه چیزایی هست که، اگه آدم نگه...همیشه حسرت میخوره که چرا نگفته...تو این شلوغیا شاید وقت مناسبی نباشه که... میخواستم بگویم این شلوغیا به من و تو چه به دلهایمان چه ربطی دارد که یادم آمد، وظیفه اش آرام کردن همین شلوغی هاست! نگاهم خیره ناخن هایم بود که ادامه داد: با اینکه بازشماری رأی ها با نظارت دقیق ناظرایی که خود کاندیداها معرفی کرده بودن، انجام شد و ناظرو رسما تو تلوزیون و سایتهاشون اعلام کردن انتخابات سالم و بی اشکال بوده و نتایج فرقی نکرده، ولی...میبینی که بازم آشوبا ادامه داره و  بهانه تقلب هرچند دیگه دست شون نیست ولی جری تر شدن چون نتانیاهو وزیر رژیم صهیونیستی و اوباما رییس جمهور آمریکا اعلام حمایت از اغتشاشگرا کردن و آقای میرحسین موسوی و کروبی و حتی رییس جمهور قبلی آقای خاتمی هم، رسما تو جمع آشوبگرا حاضر شدن و تشویق به ادامه اغتشاش کردن! حالا همه چی فرق کرده! با ترسی که از تغییر لحنش در وجودم اضطراب انداخته بود، پرسیدم: یعنی چی؟ اخمی کرد و  ازشیشه مقابل، به خیابان خیره شد و گفت: هرجا آشوبای خیابونی طولانی بشه و اعتراضات از بیرون کشورها حمایت بشه و جنگ داخلی پیش بیاد... ممکنه.... به افغانستان و پاکستان نگاه کن! آشوب و تروریست  از داخل مردمشونو بدبخت کرده یهو سروکله نظامیای آمریکا هم از بیرون پیدا شد و کشورشونو اشغال کردن...این یه پروژه فراتر از براندازی یه  نظامه ... حالا بحث اشغال خاک و کشتار دسته جمعی مردم ایران وسطه که به خیالشون بعد از تغییر نظام میتونن اینکارو بکنن... سردرگم سری تکان دادم و گفتم: من اصلا نمی فهمم... آهش را با پوسخند بیرون داد و سرش را به طرفم چرخاند و گفت: باید برم یه ماموریت مهم که نمیتونم بگم چیه، فقط...میخواستم قبلش بهت گفته باشم چقدر...چقدر ...دوستت دارم....میخوام ازت خواستگاری کنم. این را که گفت قلبم از ابتدای وجودم فروریخت. پیش از آنکه چیزی بگویم باز نگاهش را از نگاهم قایم کرد و گفت: ولی الان بهم جواب نده! بذار وقتی از مأموریت برگشتم. اگه برگشتم! دیگر نتوانستم جلو اشکهایم را بگیرم. حتی خداحافظی نکردم. پیاده شدم و به طرف پرورشگاه برگشتم. بی توجه به فکرو خیالات بقیه دویدم سمت اتاق اشتراکی که با سه دختر هفده و هجده و آخریش هم سن خودم پانزده ساله، بود و بلند بلند گریه کردم. ادامه دارد.... " به قلم ✍️: سین. کاف. غین