🌱هر حركتى كه براى دفاع از زن انجام ميگيرد، بايد #ركن_اصلى آن رعايت عفاف زن باشد.
➡️ ۱۳۷۶/۷/۳۰
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
AUD-20211104-WA0023.mp3
زمان:
حجم:
6.69M
🌺🌺🌺
وصیت نامه شهید دانش آموز مهرداد عزیزالهی ..
🥀سیزده آبان روز استکبار ستیزی بردانش آموزان مبارک باد
🥀یاد وخاطره شهدای ۱۳ آبان گرامی باد
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
1.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عفافگرایی
#حجاب
️🎥 چند تار موی خانم ها برای کی جذابه؟!
🎙دکتر علی غلامی
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #نگاه_خدا💗 #قسمت_چهلوسه تا کنار ماشین، دستش را در دستم نگهداشتم. ساعت نه به خانه رسیدیم.
💗نگاه خدا💗
#قسمت_چهلوچهار
در مسیر، امیر فقط درحال دعا و قرآن خواندن بود.
مریم جون کمی میوه داد تا پوست بکنم و با امیر بخوریم.
میوهها را داخل ظرف ریزریز کردم.
- بفرما امیر آقا.
لبخندی زد و من بالاخره خندیدنش را دیدم.
-خیلی ممنون.
بابا برای نماز و شام ایستاد.
به همراه مریم جون به نمازخانه زنانه رفتم. گوشهای نشستم ،تا نماز مریم جون تمام شود.
بابا و امیرطاها هم به نمازخانهی مردانه رفتند.
بعد از شام حرکت کردیم . خوابم برد .با صدای امیر بیدار شدم.
- سارا خانم ،سارا خانم ،بیدارشین رسیدیم.
- ببخشید اصلا حواسم نبود.
- اشکالی نداره.
- بابا و مریم جون کجان؟
- رفتن واسه صبحانه ،گفتن صداتون کنم.
بعد از صبحانه باز به راه افتادیم.
ساعت هشت به مشهد رسیدیم. به هتل رفتیم.
بابا دو اتاق کنار هم گرفت!یکی از کلیدها به امیر داد و گفت: امیر جان! تو و سارا برین داخل این اتاق ،یه کم استراحت کنید. بعد همه باهم واسه نماز ظهر میریم حرم.
تا در اتاق باز شد،
خوابیدم که باصدای امیر بیدار شدم.
سارا خانم. بیدار شین میخوایم بریم حرم.
بلند شدم موهایم را بستم.
،مانتو پوشیدم و روسری گذاشتم.
چادر هدیهی مادر جون را روی سرم گذاشتم.
چادر به من میامد ولی نمیدانم چرا اصلا دوستش نداشتم؟
احساس میکرد جلوی راه رفتن را میگیرد.
امیر پشت سرم ایستاده بود.
-خیلی حجاب بهتون میاد.
لبخند زدم.
بابا و مریم جون پایین منتظر ما بودند.
بابا تا من را دید، جلو آمد. پیشانیم را بوسید.
- چقدر شبیه مامان فاطمه شدی؟
دلم غنج رفت.
وارد صحن حرم شدیم با دیدن گنبد طلایی اشک از چشمانم سرازیر شد.
- ساراجان تو مریم برین زیارت ،منو اقا امیر هم میریم زیارت هرموقع زیارتتون تمام شد بیاین همینجا.
داخل حرم خیلی شلوغ بود. دور سلام دادیم و برگشتیم به حیاط.
بابا رضا و امیر روی فرش نشسته بودند.
بابا رضا، با دیدنم ایستاد.
-سارا جان، بیا اینجا بشین. منو مریم میریم هتل. شما بعدن بیاین.
نشستم کنار امیر.
زیارت عاشورا میخواند و آرام اشک میریخت.
- آقا امیر.میشه بلندتر بخونین منم گوش کنم؟
ا
صدایش آرامم میکرد. بغضم شکست.
چادرم را روی صورتم انداختم. شروع به گریه کردم.
صدای امیر قطع شد.
سرم را بالا گرفتم.
- چیزی شده؟
- نه هیچی.
بعد ادامه داد به خواندن دعا .
بعد تمام شدن دعا برگشتیم هتل
بابا زنگ زد به رستوران هتل بیایید. ناهار خوردیم وبرگشتیم به اتاقمان.
سرم درد میکرد.
لباسم را درآوردم و خوابیدم.
ادامه دارد
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
💗نگاه خدا💗 #قسمت_چهلوچهار در مسیر، امیر فقط درحال دعا و قرآن خواندن بود. مریم جون کمی میوه داد تا
💗نگاهخدا💗
#قسمت_چهلوپنج
بیدار که شدم، امیر نماز می خواند.بعد تمام شدن نمازش پرسیدم:
- چرا نرفتی حرم نماز بخونی؟
-حاج رضا و مریم خانم رفته بودن حرم ،منم نمیتونستم تنهاتون بزارم.
چه قلب مهربونی داشت. دست و صورتم را شستم. آماده شدم و چادرم را سرم گذاشتم.
- بریم
- کجا؟
- حرم دیگه.
امیر لبخندی زد و لباسش را پوشید.
گوشهای از صحن انقلاب نشستیم.
- اقا امیر. میشه یه چیزی بپرسم؟
شما ترکیه چیکار میکردین ؟
- عموم اینا ترکیه زندگی میکنن ،به اصرار بابا همراهشون اومدم ترکیه ،اون روز عموم یه مهمونی مختلط گرفته بود،منم اصلا اهل همچین مهمونیایی نبودم از خونه زدم بیرون تو کوچه پس کوچه ها میگشتم که یه دفعه صداتونو شنیدم
- خیلی ممنونم که نجاتم دادین ،نمیدونم اگه شما نبودین چه اتفاقی برام میافتاد.
-از خدا باید سپاسگزار باشین نه از من
- میشه دوباره زیارت عاشورا بخونین ،صداتون آرومم میکنه.
چشمم را دوخته بودم به گنبد و با صدای امیر اشک از چشمام سرازیر میشد.
"کمکم دارم دلمو میبازم."
ناگهان احساس کردم حالم دارد بد میشود.
- امیر آقا
-بله
- میشه بریم خونه حالم خوب نیست.
در چشماش نگرانی را دیدم.
- باشه بریم
رسیدیم هتل ،وارد اتاق که شدیم رفتم سرویس بالا اوردم.
امیر از پشت در صدام میکرد: سارا ،سارا خوبی؟
از طرفی خوشحال بودم که من را فقط سارا صدا زد ،از طرفی واقعا تمام دل و رودهام داشت بالا میامد.
- خوبم ،خوبم
دست و صورتم را آب زدم و رفتم بیرون.
-حالت بهتره؟ میخواین بریم دکتر؟
- نه بهترم ،فقط اگه میشه بابا رضا چیزی نفهمه. یه کم بخوابم بهتر میشم.
خوابم برد.
نیمههای شب باز هم شکمم درد گرفت.
امیر خواب بود .
بلند شدم و کمی راه رفتم شاید دردش کمتر شود ولی دیگر نتوانستم تحمل کنم.
- امیر ،امیر
تا من را دید ترسید.
-چی شده؟
- دارم میمیرم از درد.
- ای واای ،پاشو بریم دکتر.
این قدر درد داشتم که نمیتوانستم لباسم را بپوشم. امیر مانتویم را پوشاند. روسریام را سرم گذاشت .
زیر بغلم را گرفت و رفتیم.
در راه سرم را گذاشتم رو پای امیر. شکم را چنگ میزدم.
امیرم زیر لب دعا میخواند.
رسیدیم بیمارستان.
دکتر معاینه کرد گفت:مسمومیته. درست میشه.
سرم وصل کردند و کم کم آرام شدم. خوابم برد.
با صدای زنگ گوشی امیر بیدار شدم. فهمیدم با بابا حرف میزند.
تماسش قطع شد. کنارم آمد.
- ببخشید که مزاحم شما شدم.
- نه بابا این چه حرفیه.
خندید و گفت: مثل اینکه محرمیم.
- به بابا رضا چی گفتی؟
- گفتم بیرونیم،البته شما رو با این حال ببینن متوجه میشن.
سرمم که تمام شد رفتیم هتل.
به دم در اتاق که رسیدیم، در اتاق بابا باز شد.
-سارا ، چی شده بابا؟
- چیزی نیست بابا یه کم حالم بد بود. رفتیم دکتر الان بهترم.
-واسه چی؟
-دکتر گفته مسمومیته ،الان خدا رو شکر بهتره. نگران نباشید حاجی.
- بابا جون اگه اجازه بدین بریم استراحت کنیم.
روی تختم دراز کشیدم.
خوابیدم تا غروب فقط خوابیدم.
چشمانم را که باز کردم. امیر از رو تخت رو به رو نگاهم میکرد.
- ساعت چنده؟
هفت و نیم.
- ببخشید که به خاطر من نرفتین حرم.
-اشکالی نداره ،مهم سلامتی شماست.
حاج رضا و مریم خانوم هم اومدن اینجا وقتی دیدن شما خوابین رفتن حرم.
- میشه بریم بیرون دور بزنیم
ادامه دارد...
💞رفتارهای پیونددهندهی رابطه💞
۱. "حمایت": ابراز علاقه و توجه خالص و واقعی به همسرتان.
۲. "تشویق": دلگرمی و امیدبخشی به همسرتان برای گامهای مؤثری که برداشته است.
۳. "گوش فرا دادن": گوش دادن فعال بدون تفسیر یا نتیجهگیری شتابزده به آنچه همسرتان به شما میگوید.
۴. "پذیرش": پذیرفتن همسرتان با همهی نواقص و نقاط قوتش، همانگونه که هست.
۵. "اعتماد": باور و اطمینان داشتن نسبت به صداقت و شفافیت طرف مقابل و نشان دادن این احساس به او.
۶. "احترام": میزان منزلت و شأنی که همسرتان در چشم شما دارد، برای خصایص و ویژگیهای بیرونی و درونی او ارزش قائل شدن.
۷. "بحث، گفتوگو و کنار آمدن با اختلافات": مذاکره و گفتوگو بر سر موضوع اختلاف بدون تهدید و تنبیه برای رسیدن به یک توافق دوجانبه.
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
شمیم نجابت ✨
✍ روشن فکران غرب ،
آزادی زن 🧕را نمی خواهند .
بلکہ آزادی رسیدن بہ زن 🧕را می خواهند .
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx