🌸قالَ النَبی صَلَاللهعَلَیهوآله:
🌹اِذا نَظَرَ الوالِدُ الی وَلَده فَسَرَّه، کانَ لِلوالِدِ عِتقُ نَسمَه.
🌺هرگاه پدری با نگاه مودت آمیز خود فرزند خویش را مسرور کند، خداوند به او اجر آزاد کردن یک بنده را میدهد.
📚مستدرک الوسائل جلد۲، صفحه۶۲۶
#امام_زمان
#مهربانی
یاصاحب الزمان! به ما نگاه مودت آمیزت را ببخش
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
720.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 السلام علیک یابقیه الله
✨جمعه شد تا باز
🌼جای خالی توحس شود
✨تا شقایق باز
🌼دلتنگ گل نرگس شود
✨آفتاب پشت ابرم
🌼نام تو دارم به لب
✨خواستم نور تو
🌼گرمی بخش این مجلس شود
🌼 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
این متن عالیه👌👌
💎بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن، بعد چشمشون به یه گردو می افته
دولا میشن تا گردو رو بردارن
💎الماسه می افته تو شیب زمین،
قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره میدونی چی می مونه؟
😳یه آدم...یه دهــــــن بـــاز....
❌یه گـــــــردوی پـــــوک ....
😞و یه دنیـــــاحســـــــرت....
👌مواظب الماسهای زندگیمون باشیم،
شاید به دلیل اینکه صاحبش هستیم وبودنش برامون عادی شده
ارزشش رو از یاد بردیم.
💎الماسهای زندگی:
👨👩👧👧 پدر ، مادر ،همسر
👩👦👦فرزند، سلامتی،سرفرازی، خانواده دوستان خوب،کار،عشق و ...هستند♥️
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
🌼فـرهنگ یعنی:
🍁 تو مهمونی، همش سرت تو گوشی نباشه
🍁 لهجه دیگران رو مسخره نکنیم.
🍁 واسه خودت زندگی کنی وواسه حرف مردم زندگی نکنی
🍁 اشتباهاتمون رو با این جمله توجیه نکنیم: اینجا ایرانه!
🍁 الگو بگیریم ولی کپی نباشیم. خودمون باشیم
🍁 در مورد همسر دیگران نظر ندیم، چه مثبت چه منفی
🍁 سعی کنیم، همیشه با لبخند بر لب با دیگران برخورد کنیم.
🍁 مطالب، شعرها و خبرها رو حتما با ذکر منبع به اشتراک بذاریم
🍁 خصوصیات ظاهری دیگران رو مسخره نکنیم، چهره هیچ کس به انتخاب خودش نبوده
🍁 حواسمون به صدای دزدگیر ماشین مون باشه، همسایه ها رو آزار ندیم
🍁 وقتی یکی یه عکس از تو گوشیش بهت نشون میده، عکسهای قبلی و بعدی رو نبینی
🍁 تو چیزی که در موردشان اطلاع نداریم دخالت نکنیم و نظر ندیم
🍁 رشته تحصیلی یا شغل کسی رو مسخره نکنیم. همه مشاغل و همه رشته های تحصیلی نیاز جامعه هستند
🍁 خونه کسی رو که وای فای داره،با کافی نت اشتباه نگیرید
🍁 توی مهمونی، چند مدل غذادرست نکنیم که بعد اضافه بیاد بریزیم دور
🍁١۴آبان روز
فرهنگ عمومی گرامی باد 🌼🍂
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
#حدیث_روز
⚜️ امام جعفر صادق علیهالسلام:
«مَن حَسُنَ بِرُّهُ بِأهلِ بَيتِهِ مُدَّ لَهُ في عُمرِهِ.»
هر کس به خانواده اش نيکی کند بر عمرش افزوده شود.
📚 منبع : الکافی، ج ۲، ص ۱۰۵
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
3.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید چطوری اهدافشون رو در قالب کارتون به خورد بچه ها میدن؟!!
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
🔵 ارزش فراگیری حکمت
💠 حكمت را هر كجا كه باشد فراگير، گاهی حكمت در سينهٔ منافق است و بی تابی كند تا بيرون آمده و با همدمانش در سينهٔ مؤمن آرام گيرد.
📒 #نهج_البلاغه ، حکمت ۷۹
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
@ostadmohamadiچه تفاوتی دانشمندان و نخبه ها با پیامبران دارند که آنها پیامبر شدند و اینها نه؟.mp3
زمان:
حجم:
3.44M
⭕️ سوال
❓چه تفاوتی میان دانشمندان و نخبه ها با پیامبران وجود دارد که آنها پیامبر شدند و اینها نه؟
✅ پیامبران نوابغ زمان خود بودند
🎙 استاد محمدی شاهرودی
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
💗نگاهخدا💗 #قسمت_چهلوپنج بیدار که شدم، امیر نماز می خواند.بعد تمام شدن نمازش پرسیدم: - چرا نرفت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
#قسمت_چهلوشش
امیر: بذارین حالتون بهتر بشه ،فردا میریم
- آخه من گرسنمه
-آخ ببخشید اصلا حواسم نبود الان میرم از پایین براتون غذا میگیرم.
- دستتون درد نکنه فقط واسه خودتون هم بگیرین ،چون اینجوری خجالتم میاد
امیر خندید و رفت.
امیر که رفت، لب پنجره ،چشمم به گنبد حرم افتاد. اشک از چشمم جاری شد.
" آقا اگه ما دوتا مال همیم ،خودت برامون دعا کن."
امیر وارد اتاق شد.
با هم غذا خوردیم.
بعد از خوردن شام سفره را جمع کردم.
روی فرش نشست و به دیوار تکیه داد -امیر ! چرا خواستی با من ازدواج کنی؟
-نمیتونم بهت بگم. شاید بعد جداییمون گفتم بهت.
تا گفت جدایی ،دلم هری ریخت.
" پس دوستم نداره"
- میشه زیارت عاشورا بخونی؟
زیارت عاشورا ،بهانهای شد برای باریدن اشکهایم ،صورتم را برگرداندم ،پتو را کشیدم روی سرم ،شروع کردم به گریه کردن،نفهمیدم کی خوابم برد.
امروز روز اخر بود. همه رفتیم حرم برای وداع من چشم دوخته بودم به گنبد،
"امام رضامیشه این آقایی که کنارمه ،عاشقم بشه ،همونجور که من عاشقش شدم؟"
حرکت کردیم به سمت تهران ،این سفر بهترین سفر عمرم بود.
"ای کاش دفعه بعد هم با امیر بیام پابوس آقا"
رسیدیم تهران.
وقتی میخواستم از امیر خداحافظی کنم بغضی داشت خفهام میکرد.
به خانه رسیدیم .چمدانم را برداشتم.
کلافه بودم نمیدانستم چیکار کنم.
"چه جوری به امیر بگم عاشقش شدم؟ باورش میشه؟"
گوشی را برداشتم که پیام بدم.
دستم به نوشتن نرفت.
تصمیم گرفتم فردا بعد دانشگاه برویم گلزار. همانجا موضوع را مطرح کنم.
پیام دادم که صبح میام دنبالت با هم بریم دانشگاه.
آنقدر خسته بودم که خوابم برد.
صبح با زنگ گوشیم بیدار شدم .
حاضر شدم. کیفم را برداشتم. رفتم پایین.
-سارا جان صبحانه نمیخوری؟
- نه مریم جون ،میرم دانشگاه یه چیزی میخورم
-پس بیا این یه لقمه رو تو راه بخور ضعف نکنی.
- قربون دستتون.
به خانهی امیر رسیدم. دم در ایستاده بود.
در راه امیر از داخل کیفش یک جعبه کوچیک کادو شده بیرون آورد.
-ببخشید این چیز ناقابله ،مشهد که بودیم وقت نشد که برم بازار یه چیز مناسب بگیرم براتون.
- خیلی ممنونم.
رسیدیم دانشگاه.ماشین و را پارک کردم.
امیر کلاس داشت.
رفتم داخل کافه نشستم.
،یاد کادوی امیر افتادم.
بازش کردم.
انگشتری عقیق که اسمم رو رویش حکاکی شدهبود.
سر کلاس یاد سلما افتادم.
"بهش خندیدم ،سرم اومد. چطوری بهش بگم اخه؟"
بعد کلاس دیدم امیر کنار ساحره و محسن ایستاده.نزدیکشون شدم.
بهبه! مشهدی خانم ،زیارتتون قبول.
- مرسی عزیزم ،انشاءالله قسمت شما
محسن گفت: سلام سارا خانم زیارتتون قبول, انشا ءالله باهمدیگه برین کربلا.
- خیلی ممنون. انشاله.
امیر گفت: بچه ها اگه جایی میرین برسونیمتون؟
- اره امیر راست میگه بیاین با هم بریم.
- نه عزیزم خیلی ممنون ،من و محسن جایی کار داریم مسیرمون به شما نمیخوره
- باشه هر جور راحتی.
خدا حافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم.
- امیر آقا. بریم گلزار؟
-چرا که نه.
رسیدیم بهشت زهرا.
اول سرخاک مامان فاطمه فاتحهای خواندیم.
و بعد سمت گلزار شهدا ،کنار شهید گمنام رفتیم.
امیر نشست قرآن کوچیکش را درآورد. شروع به خواندن کرد.
رو به رویش نشستم. نگاهش میکردم.
دستم را گذاشتم روی سنگ قبر شهید.
" کمکم کن"
- امیر ؟ امیر: بله
- من نمیخوام برم از ایران ، یعنی از وقتی عاشقت شدم نمیخوام برم.
امیر سکوت کردو چیزی نگفت.
- تو هم منو دوست داری؟
-من زمانی تصمیم به ازدواج با تو رو گرفتم که قرار شد چند ماه بعد عقد از هم جدا شیم،
من نمیتونم باهات زندگی کنم.
تمام وجودم له شد ،یعنی دوستم نداره؟
از چشمانم اشک میامد و پاکشان کردم.
- باشه اشکالی نداره ،لزومی هم نداره که عقد کنیم چون من دیگه نمیخوام از اینجا برم ، ده روز دیگه مدت صیغهمون تمام میشه. میرم داخل ماشین منتظرتون میمونم بیاین.
ادامه دارد...