👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
فیلم سینمایی *Mine* داستان سربازی است که حین بازگشت از مأموریت در بیابانی برهوت ، یکی از پاهایش روی مین میرود، اما او بلافاصله متوجه شده و پایش را از روی مین برنمی دارد ، به همین دلیل مین عمل نمی کند.
با توجه به شرایط خودش نمی تواند مین را خنثی کند، پس مجبورست چندین روز در انتظار نیروی کمکی بماند.
اگر پا را بلند کند بلافاصله مین منفجر می شه و مرگ او حتمی است .
خستگی بیش از حد ، گرمای روز ، سرمای شب ، بی خوابی و ایستادنِ مداوم ، تشنگی و گرسنگی میتواند او را از پا دربیاورد.
در این حال و روز ، او به حالتی نیمه هوشیار فرو می رود و مدام خاطرات گذشته اش را مرور می کند.
مینِ رابطه عاطفی با همسرش ، مینِ دعوا و نزاع با دوستان و همکارانش ، مینِ درگیری در کافه با غریبه ها و... ...
این مین توی بیابان او را وادار می کند تا کاری را انجام دهد که قبل از این انجام نمی داده ، *مکث کردن* .
او چند روز مکث می کند تا نیروهای کمکی برسند و مین را خنثی کنند .
مکثی طاقت فرسا و بسیار دشوار .
مین توی بیابان ، استعاره از مین هاییست که او در روابط عاطفی ، خانوادگی ، اجتماعی و شغلی خود منهدم کرده است.
این مکثِ چند روزه در بیابان به او یاد میدهد که اگر فوراً و با عجله به آن حوادث و اتفاقات واکنشی نشان نمی داد ، زندگی بهتری رو تجربه می کرد.
و به ما یاد میدهد که این *مکث آگاهانه*، چیزیست که در زندگی پرتلاطم به آن نیاز داریم.
ما به رویدادهای امروزِ زندگیمان همان واکنشی را نشان می دهیم که تجربه کرده ایم. ما به ناشناخته های امروز بر اساس شناخته های دیروز عکس العمل نشان می دهیم .
مکث کردن موقع کنش ها و واکنش ها می تواند افقی از انتخاب های جدید را به روی ما باز کند.
آخر فیلم جالب تر است.
آخر فیلم متوجه میشویم پای سرباز روی هیچ مینی نبوده و فقط یک سر عروسک زیر پایش قرار داشته است،
موضوع همین است . توی زندگی، مینهای خودساختهی زیادی برای خودمان میتراشیم و گام بعدی را از دست میدهیم . خیلی از مینهایی که ما را فلج کردهاند وجود خارجی ندارند. زادهی خیالات ما هستند و آنقدر به آنها باور داریم که؟ حاضر نیستیم قدم بعدی را برداریم.
موفقیت و پیشرفت در زندگی هر یک از ما بستگی به نوع نگرش و احساس خودمان دارد.
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
« #زنان_عنکبوتی » ماجرای یک شبکه مدلینگ با سرتیمی نُه زن ایرانی در کشور است.
این شبکه با تکیه بر پنج پایگاه «آموزشگاه»، «آرایشگاه»، «استودیوهای عکاسی»، «مزون های طراحی لباس» و «صفحات اینستاگرام» به پرورش و رونمایی از دختران و پسران جوان در شبکه های اجتماعی و درنهایت ارتباط گیری با خارج از کشور و فروش دختران می پردازد.
حق پدر در کلام امام سجاد علیه السلام
سلاااااااام صبحتون پرخیروبرکت
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcxadhbcx
امام على عليه السلام:
ما رَأيتُ ظالِما أشْبَهَ بمَظلومٍ مِن الحاسِدِ: نَفَسٌ دائمٌ، و قَلبٌ هائمٌ، و حُزنٌ لازمٌ
ستمگرى چون حسود نديدم، كه به ستمديده شبيه تر باشد: جانى سرگردان دارد و دلى بيقرار و اندوهى پيوسته
ميزان الحكمه جلد3 صفحه 102
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
والدین امروزی خیلی بیشتراز نسل قبل برای کودکان خود هزینه ووقت صرف میکنند وبخش اعظمی ازاین هزینه صرف رشوه دادن به کودکان میشود
سعی کنید از طریق درونی کردن عادات خوب،کودک رابه انجام دادن کارهای خوب تشویق کنید.
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcxadhbcx
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_چهل_و_دوم به روایت امیرحسین .......................................
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_و_سوم
چشمام رو چند بار باز و بسته میکنم ، بیدار شدن برای من زجر آور ترین کار ممکنه. با یاد آوری ساعت 9 با فاطمه قرار دارم آروم و بی حوصله نگام رو سمت ساعت سوق میدم با دیدن عقربه کوچیکه ساعت که 8 و عقربه بزرگش که 10 رو نشون میده سریع مثله برق گرفته ها از جا میپرم.
_ مامان. مامان.
مامان :به جای داد زدن بیا اینجا ببینم چی میگی.
_ نمیییخواد دیرم شده. هیچی.
سریع مانتو سفید و شلوار و شال مشکیم رو با لباس های توخونه ایم عوض میکنم و از دم در با مامان خداحافظی سرسری میکنم و سریع از خونه بیرون میرم. همزمان با بسته شدن در حیاط ، صدای زنگ موبایل بهم میگه که باید خودم رو برای هر طوفانی از سوی فاطمه آماده کنم، هرچند هیچوقت عصبانیتش رو ندیدم اما تو این چند ماه به خوبی متوجه شدم که روی وقتشناسی فوق العاده حساسه .
_ فاطمه به خدا خواب موندم ببخشید الان میام اصلا غلط کردم.
فاطمه :سلام منم خوبم. نفس بکش دختر. زنگ زدم بگم که سر کوچتون وایسی من با بابا داریم میام دنبالت.
بهترین خبر ؛ اونم صبحه اول وقت که عزا گرفته بودم برای اینکه چجوری باید این چندتا کوچه رو پیاده برم تا به تاکسی برسم؛ بود.
_ الهی فدای خودت و بابات. حله اومدم .
سریع با دو خودمو رسوندم سر کوچه.
سریع در ماشینو باز کردم و سوار شدم.
_ سلام. ببخشید دیر شد.
بابای فاطمه:سلام دخترم همین الان رسیدیم.
فاطمه: و علیکم السلام بر تو
جواب سلاماشون یه لبخند بود و بعدش هم یه خواب 10 دقیقه ای.
.
.
.
_ مرسی عمو. خداحافظ
بابای فاطمه: خدانگهدارتون .
فاطمه به محض رفتن باباش محکم زد رو شونم و باذوق گفت : حدس بزن چی شده؟
_ عه چته؟ چمدونم چی شده.
فاطمه: میخوان ببرنمون راهیان نور.
_ واااات؟
فاطمه: وووووی حانیه ساعت 9/5 کلاست شروع نشده مگه؟
_ ای وای. بدو
پله های موسسه رو دوتا یکی کردیم تا رسیدیم به دفتر.
_ سلام خسته نباشید.
مسئول ثبت نام خانم عظیمی یه خانم فوق العاده بدحجاب بود که بادیدن فاطمه حالت چهرشو تغییر داد و گفت : کاری دارید؟
از این طرز بر خوردش که کاملا از نگاهی که به فاطمه انداخت معلوم بود به خاطر چادری بودنه اونه اصلا خوشم نیومد. من هم لحنم رو تند تر از اون کردم و جواب دادم.
_ برای ثبت نام اومدن.
خانم عظیمی: ایشون؟
و بعد با حالت بدی به فاطمه اشاره کرد.
_ بله. ایرادی داره.
خانم عظیمی: نه ولی شما که نیاز به زبان یاد گرفتن نداری.
فاطمه: ببخشید چرا ؟
خانم عظیمی: هه . هیچی. بشین اونجا برات برگه تعیین سطح بیارم.
فاطمه آروم خطاب به من گفت :میخوای تو برو سرکلاست.
_ نه نمیخواد.
خانم عظیمی: هی دختر خانم . بیا بگیر اینو .
_ فاطمه هستش.
خانم عظیمی: حالا هرچی.
رفتم جلو و برگه رو از دستش گرفتم. برگه رو
دادم فاطمه تا بشینه رو صندلی داخل دفتر و منتظر بمونه و خودمم رفتم تو سالن منتظرش
بمونم.
بعد از ده دقیقه اومد بیرون .
_ چی شد؟
فاطمه: تو چرا نرفتی؟
_ چی شد؟
فاطمه: گفت ده دقیقه دیگه بیا بگیر نتیجشو.
_ باش. پس بیا بریم بشینیم رو صندلی های تو حیاط.
فاطمه: بیا برو سرکلاست خب.
_ بیا بریم بابا.
فاطمه: عه.
بی توجه به اعتراض فاطمه به سمت حیاط راه افتادم. اونم که دید حریفم نمیشه دنبالم اومد.
_ خب تعریف کن ببینم راهیان نور چیه؟
فاطمه: همون جایی که شهدای دفاع مقدس شهید شدن. خیلی حس و حال خوبی داره اصلا اونجا از زمین نیست . باید تجربش کنی.
_ الان ؟ تو این سرما؟ بیخیال
فاطمه: ضد حال نباش دیگه. به خدا پشیمون نمیشی.
_ کی؟
فاطمه: پنجشنبه؟
_ همین هفته؟
فاطمه:اره
_ اونوقت تو الان داری به من میگی ؟ جمعه امتحان پایان ترم زبان دارم .
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🍲سوپ جو خامه ای
مواد لازم
جو 1/2 لیوان
هویج 3 عدد
کره 2 قاشق غذاخوری
آرد سفید 2 قاشق غذاخوری
شیر 4 لیوان
جعفری خرد شده1/2 لیوان
سینه مرغ 1 عدد
خامه 5 قاشق غذاخوری
نمک و فلفل
🍲طرز تهیه
1- در یک قابلمه متوسط تا نیمه آب بریزید. سینه مرغ و جو شسته و پاک شده را به آن اضافه کنید و روی حرارت ملایم قرار دهید تا در مدت زمان 2-3 ساعت آرام آرام با هم پخته شوند و جو لعاببیندازد.
2- در اواسط پخت مرغ، هویج رنده شده را اضافه کنید.
3- پس از پخته شدن مرغ، آن را ریش ریش کنید و دوباره درون قابلمه برگردانید.
4- آرد را در کمی کره تفت بدهید و با شیر مخلوط کنید و خوب هم بزنید تا کمی غلیظ شود؛ سپس بهسوپ اضافه کنید و اجازه دهید 20 دقیقه دیگر سوپ با حرارت ملایم بپزد؛ در این مرحله باید توجه داشته باشید جو ته نگیرد.
5- برای سرو سوپ نمک و فلفل آن را اندازه کنید، سپس با خامه و جعفری خرد شده تزیین کنید.
نوش جان!
🍜🌿🍜🌿🍜🌿🍜🌿🍜
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx