یکی اشتباه میکنه ، میتونی توضیح بدی بهش که به فلان دلیل اشتباه میکنی ، ولی اگه قانع نشد تو که نباید ناراحت بشی
غصه بگیری که آااای تو داری اشتباه میکنی ، حق با منه و .....
تو وظیفه خودتو انجام دادی ، قانع شد ، شد ، نشد هم نشد
حرص نخور ، باشه ؟
#دکترهلاکویی
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
پاک کنید...
گذشته ی تمام شده را...
اگر عکسی دارید که شمارا به عمق گذشته بر میگرداند...
اگر نوشته ای از رفته ها دارید...
اگر گلی خشک شده در گلدان گوشه اتاق شمارا ساعتها به رویاهای دور تمام شده میکشاند...
پاک کنید...!
گذشته ای که تورا متوقف میکند... مانع از جریان انرژیهای جدید است...
پاک کنید انرژیهای صرف شده و تمام شده را...
راه را برای انرژیهای تازه باز کنید...
برای رویاهای تازه...
آدمهای تازه...
راه را برای زندگی تازه تر باز کنید😊🌻
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
✔ باید احترام فرزندان در خانواده حفظ شود.
فحاشی، داد و بیداد، توهین و تحقیر باعث تخریب بچه ها و شکل گیری شخصیت نامطلوب می شود
که تا بزرگسالی همراهشان خواهد ماند.
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
رهبر انقلاب:
بایستى واقعاً برنامهریزى براى حفظ قرآن بشود
ترتیبى بدهید كه بشود بچهها را از كوچكى در دبستان وادار به حفظ قرآن كنند؛ البته مجبورشان نكنند، جایزه قرار بدهند
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
گاهی کودک با دوسلاح
"گریه و قهر" چیزهایی را
میطلبد که به صلاح اونیست.
در این مواقع اصلاً در برابراو کوتاه نیایید.
چرا که اگر اوطعم اینگونه موفقیت را بچشد، ترک این عادت، بسیارمشکل خواهد بود.
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
هدایت شده از کانال ܝوܢܚ݅ܝ̇ߺܭَـــܝܨ و ܢ̣صــــیܝࡅ߳ߺߺܙ
💕✨یکشنبه و اولین روز
🌷✨اسفند ماهتون عالی و شاد
🌸✨ان شاءالله که
💕✨ماه جدید براتون
🌷✨خوش یمن باشه
🌸✨پراز خبرهای خوب
💕✨پراز اتفاقات شیرین
🌷✨پراز خیر و برکت و
🌸✨پراز نگاه خدا باشه
💕✨و به تمام آرزوهاتون برسید
🌸✨روزتون زیبا و در پناه خدا 🌸⃟📚🔰჻࿐✰
#کانال_روشنگری_و_بصیرت
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@uphjnv
امام صادق عليه السلام:
منْ سَعَادَةِ الرَّجُلِ أَنْ يَكُونَ القَيِّمَ عَلَى عِيَالِهِ
از نيك بختى مَرد، اين است كه تكيه گاه خانواده اش باشد
الکافی جلد4 صفحه13
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
سبدهایی را در اتاق کودک قرار دهید
این سبدها بهترین دوست و یاری کننده والدین هستند. به کودک یاد دهید که مثلا سبد زرد شبیه حیوان شیر مخصوص قرار دادن اسباب بازی هایش در آن است و سبد آبی مخصوص لباسهایش.
چرا که کودکان کوچکتر قادر به تا کردن لباسهایشان یا به خاطر سپاری قرار دادن این همه وسایل هر یک در جای خود نیستند ولی سبد مخصوص هر قسمت را به راحتی به خاطر می سپارند.
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcxadhbcx
🔴 #نقش_حوصلۀ_پدر
🔰 آیت الله حائری شیرازی:
💠 #پدر وقتی خوش اخلاق و با تحمل و #باحوصله باشد، بچه باشخصیت میشود. حوصلۀ پدر، حوضی است که بچه در آن رشد میکند. بچه، مثل «ماهی» است و «حوصلۀ پدر» مثل حوض. آن پدری که حوصلهاش زیاد است، مثل #دریاچه است و بچه تا حدّ ماهیهای دریاچه رشد میکند و بزرگ میشود. پدری که از این هم باحوصلهتر است، مثل یک دریاست، بچه مثل ماهی در #دریا، به اندازۀ #نهنگ قدرت و جرأت پیدا میکند.
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcxadhbcx
روش های کنترل خشم در مادران
استراحت کنید. گاهی لازم است دست از کار ها بکشید و چند دقیقه با خودتان خلوت کرده و افکار خود را متمرکز کنید.
به آنچه هنگام عصبانیت و فریاد زدن به زبان می آورید دقت کنید. به یاد داشته باشید که شما همیشه الگوی فرزند خود هستید. اگر چیزی می گویید که دوست ندارید فرزندتان آن را یاد بگیرد و تکرار کند، پس چرا حرف زدن خود را اصلاح نمی کنید.
بهتر است آنچه باعث خشم شما می شود را بشناسید و از قبل در مورد کار هایی که می توانید هنگام عصبانیت انجام دهید برنامه ریزی کنید. این کار باعث می شود بهتر بتوانید واکنش های خود را کنترل کنید.
شما باید حفظ آرامش و خونسردی در مواقع عصبانیت را بار ها و بار ها تمرین کنید. تا این کار را یاد بگیرید.
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcxadhbcx
3.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عشق پدرو مادر به فرزند خود مرزی ندارد❤️
حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا ی قرائتی
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_چهل_و_سوم چشمام رو چند بار باز و بسته میکنم ، بیدار شدن برای من ز
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_و_چهارم
_ عه امیر نرو دیگه
امیرعلی : خب تو هم بیا
_ امتحان دارما
امیرعلی: خب نیا
_ مرسی از راهنماییتون
امیرعلی: خواهش
_ عه. مسخره . نرو دیگه
امیرعلی : خواهری میزاری وسایلامو جمع کنم؟
_ اه. برو برو .
امیرعلی: رفتن و نرفتن من چه فرقی میکنه برای تو؟
_ نمیدونم. خو حسودیم میشه
امیرعلی: موفق باشی
با حرص از اتاق اومدم بیرون. دلم میخواست هرجور شده برم. رفتم سراغ مامان.
_ مامانی. میشه من امتحان ندم ؟
مامان: خود دانی. میخوای دوباره بشینی ترم تکراری بخونی؟
_ نه . نمیدونم. ای بابا.
مامان :راستی عمو و زن عموی جدیدتون یکی دوماه دیگه تشریف میارن ایران.
_ چییییییی؟
مامان: عه کر شدم. دارن میان ایران.
_ برای زندگی ؟
مامان: نخیر. برای.....
یه دفعه مامان زد زیر گریه.
رفتم جلو و بقلش کردم.
_ عه مامان چی شد؟
مامان: تو که نمیخوای باهاشون بری؟
_ واه. مامان کجا برم؟
مامان_ والا چمدونم.تو که همیشه از ایران متنفر بودی، گفتم شاید بخوای بری.
_ نه قربونت برم کجا برم. تازه دارم واقعیت هارو میفهمم .
امیرعلی :مادر و دختر خوب با هم خلوت کردن.
_ تو حرف نزن
امیرعلی: چشم. با اجازه من دیگه برم.
_ به فاطمه سلام برسون.
امیرعلی: چیییی؟
_ چته؟ عه گفتم به فاطی سلام برسون.
امیرعلی : مگه فاطمه خانوم هم هست؟
_ مگه لولوئه ؟ اره هست
امیرعلی زود خودشو جمع و جور کرد و گفت نه تعجب کردم. با اجازه مامان. خدانگهدار.
مامان: مواظب خودت باش مادرجان. خدانگهدارت.
_ وایسا منم بیام تا مسجد با فاطمه خداحافظی کنم. البته به خاطر تو نمیاما . خوشحال نشی
امیرعلی: وای افسردگی گرفتم اصلا.
_ لوس.
.
.
.
خاله مرضیه: فاطمه مواظب خودت باشیا.
فاطمه: چشم مادر من چشم.
خاله مرضیه : به تو اعتباری نیست.
یه دفعه دست فاطمه رو گرفت کشید برد پیش امیرعلی. منم دنبالشون میرفتم و به دلسوزیای مادرانه خاله مرضیه میخندیدم .
خاله مرضیه:امیرعلی جان. یه لحظه.
امیرعلی داشت با یه پسر هم سن و سال خودش صحبت میکرد خطاب به اون پسره گفت:امیر جان یه لحظه ، ببخشید.
امیرعلی: جانم ؟
خاله مرضیه: پسرم بی زحمت حواست به این دختره من باش. یه بلایی سر خودش نیاره.
فاطمه از اون ور داشت سرخ و سفید میشد ، امیرعلی هم سرشو انداخته بود پایین. یعنی به یقین رسیدم که یه چیزی بین اینا هست .
امیرعلی: چشم خاله.
یکم هوس شیطنت کردم
_ فاطمه چرا این رنگی شدی؟
یه دفعه فاطمه سرشو اورد بالا و گفت : چی ؟ ها؟
امیرعلی هم یه لحظه سرشو اورد بالا و بعد سریع انداخت پایین.
_ هیچی. امیر داداش نری تو زمین.
یه دفعه امیرعلی سرشو اورد بالا و با حرص به من نگاه کرد. منم بیخیال شونمو انداختم بالا.
خاله مرضیه هم که فقط نظاره گر بود و هیچ عکس العملی نشون نمیداد.
_ خب دیگه حسابی از حضورم مستفیض شدید من برم دیگه.
امیرعلی: مواظب خودت باش.
_ همچنین.
بعدهم فاطمه رو بغل کردم و خداحافظی کردیم. خاله مرضیه هم وایساد تا برن بعد بره خونه.
تا سر خیابون مسجد پیاده رفتم و بعد سوار یه تاکسی شدم .
تو راه همه فکرم به این بود که چرا عمو میخواد بیاد اینجا. از یه طرف دلتنگش بودم و از یه طرف نگران. شاید به خاطر سرزنشی که منتظر بودم به خاطر تغییراتم بشم و یا شاید.....
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی