eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
778 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
ببخشید مامان.mp3
زمان: حجم: 2.14M
💠 چه بسا بارها با این منظره مواجه شدید که وقتی بچه کار اشتباهی را انجام می دهد و متوجه خطایش می شود از پدر یا مادرش عذرخواهی می کند و برای اینکه خیالش راحت شود که پدر یا مادر، او را بخشیده اند دوباره سوال می کند؛ بخشیدی مامان؟ بخشیدی بابا؟ 🔸 در چنین شرایطی اگر پدر یا مادر، بچه را نبخشند چه تاثیری روی بچه خواهد گذاشت؟ ⭕️ پاسخ جالب و شنیدنی استاد مصطفوی رو می توانید در فایل بالا بشنوید. 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
⏳ راهکاری برای داشتن عمر طولانی ♥️امام صادق (ع) فرمودند: 🍃تَجَنَّبوا البَوائقَ يُمَدَّ لَكُم في الأعمارِ 🍃از بديها دورى كنيد تا عمرتان طولانی شود. 📖عيون أخبارالرضا، ج2، ص 36، ح90. ‌ 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
❤️ علیه السلام: 🍃 لا يَكُن حُبُّكَ كَلَفا، ولا بُغضُكَ تَلَفا؛ أحبِب حَبيبَكَ هَونا ما، وأبغِض بَغيَضكَ هَونا ما 🍀 دوستى‌ات، [در حدّ] شيدايى و دشمنى‌‏ات [مايه ]هلاكت نباشد. دوستت را به اندازه دوست بدار و دشمنت را به اندازه دشمن بدار. 📚 بحارالأنوار، ج۷۴، ص۱۷۸ 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
✍امام کاظم عليه السّلام فرمودند: از ما نیست هر کس هر روز محاسبه ی نفس نکند (و از خود برای کارهایی که در آن روز کرده است، حساب نکشد) تا اگر کار نیکی کرده است بر آن بیفزاید و اگر کار بدی کرده است به درگاه خدا توبه کند. 📚تحف العقول، حديث 292 🏴شهادت امام کاظم(ع) تسلیت 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
افراط در محبت ممنوع! 💠 بیستم‌وپنجم رجب| دوستت را به اندازه دوست بدار و دشمنت را به اندازه دشمن بدار... 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
🔘یادمون باشه ابلیس، اینطوری وارد عمل می‌شه: ♨️ حالا با یه سلام و صبح بخیر/شب بخیر که آسمون به زمین نمیاد، زمینم به آسمون نمی‌ره، اصلا تو که قصد بدی نداری😶.. ♨️ بابا این مثل داداشت/خواهرته، چه فکرای منفی‌ای می‌کنی😒 توهم زدیـآ ... گناه کجا بود؟! فکرت‌خرابه! ✅ولی حقیقت اینه: کلا طوریه که آدم باید همیشه مراقبش باشه و هرنوع ارتباط با نامحرم حتما کار رو به جاهای باریک می‌کشونه`❌آروم آروم بدون اینکه متوجه بشی.... 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
سیب زمینی رو کامل بشورین و پوست بکنین. می تونین با رنده خلال کن که ب ای بیف استروگانف درست می کنید.سیب زمینی رو حلال کنید یا با پوست کن گوجه یا دستگاه غذاساز اونا رو شبیه چیپس در بیارین بعد داخل روغن سرخ کنید . دقت کنید که شعله زیاد باشه تا خودشو بگیره بعدش مرتب هم بزنید مراقب باشین نسوزه ، برای طعمش میشه از نمک ، پودر سیر یا هر چی دوس داشته باشین استفاده کنید . حتی میشه از پودر پنیر ناچو هم بهش بزنید . ‌ زمانیکه چیپس خلالی درست می کنید خیلی زود سرخ میشه باید سریع هم بزنید و به موقع از رو شعله برش دارین . ‌‎ 🍜🌿🍜🌿🍜🌿🍜🌿🍜 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
🔸سخنرانی زنده و تلویزیونی رهبر انقلاب در روز عید مبعث 🔹حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به مناسبت عید مبعث پیامبر اعظم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم (در روز سه شنبه، ساعت ۱۰:۳۰) به صورت زنده و مستقیم با ملت شریف ایران و امت مسلمان جهان سخن خواهند گفت. 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_پنجاهم با مرور اون روز تنها چیز عجیب اصرار عمو به این رابطه بود.
به روایت حانیه ...................................................... با دستام سرم رو گرفتم و هق هق گریم اوج گرفت ، کاش.....کاش..... اصلا یاداوری نمی‌کردم اون روزهای زجراور رو. اصلا چه ربطی به این ماجرا داشت ؟ تنها ربطش میتونست این باشه که..... که..... نکنه عمو همه اینکارارو به خاطر منافع خودش میکرده؟ نکنه آرمان برگشته باشه؟ نه نه امکان نداره. عمو منو مثله دختر خودش دوست داشت. اره واقعا دوستم داشت. آرمانم که الان نه نه عمرا عمرا نیمده. با صدای در به خودم اومدم. _ کیه؟ امیرعلی: میتونم بیام تو ؟ _ اره. با اومدن امیرعلی سریع پریدم بغلش کردم و به اشکام اجازه باریدن دادم. امیرعلی: به خاطر حرفای عمو انقدر به هم ریختی ؟ اون از دل من خبر نداشت و منم قصد نداشتم که خبردار بشه. پس سکوت کردم و جوابی ندادم. دوباره صبح شد و غرغرای مامان برای بیدارکردن من شروع شد. یه چشم رو باز کردم و به مامان که داشت کمدمو وارسی میکرد نگاه کردم. _ دنبال چیزی میگردی؟ مامان:چه عجب. لباساتو کجا گذاشتی؟ _ لباسایی که برای عید گرفتم؟ مامان: اره. پاشو پاشو دیر میشه هااااااااا . _ کجا؟؟؟؟ مامان : خونه خاله اینا. شبم خونه خاله مرضیه. _ ایول. سریع پاشدم . لباسامو پوشیدم و حاضرشدم. مامان:حانیه بدو دیرشد. _ اومدم همزمان با دیدن امیرعلی دم در اتاق سوت بلندی کشیدم. _ اوف. کی میره این همه راهو؟ خوشتیپ کردی خان داداش. خبریه؟ امیرعلی: شاید.... _ جون مو؟ امیرعلی: ها جون تو. _ راه افتادی داداش. مامان: داریم میریم خاستگاری _ چی؟ مامان: چته تو؟ _ خیلی نامردید. بی خبر؟ اصلا من نمیام. بابا: اخه دخترم با خبر بودی که الان همه جا پر شده بود. _ نمیخوااااااام. اصلا من نمیام. امیرعلی : پس منم نمیرم. با تعجب برگشتم سمت امیرعلی. بی خیال و خونسرد شونشو بالا انداخت. _ مسخره. بریم خب امیرعلی: فدای ابجیم _ حالا چه ذوقیم میکنه. من این فاطمه رو میکشم که به من نگفت مامان : حالا از کجا میدونی فاطمس؟ _ از رفتارای ضایع گل پسرتون . برگشتم سمت امیرعلی دیدم کلا رفته تو زمین. داشتم میترکیدم از خنده. یعنی این حیای این دوتا منو کشته . خاله مرضیه: فاطمه جان چایی رو بیار مادر. _ من برم کمک؟ خاله مرضیه:برو خاله جون. با خنده به امیرعلی نگاه کردم. طبق معمول سرش پایین بود. رفتم تو آشپرخونه. قبل از هرچیزی یه دونه محکم زدم تو سر فاطمه که صداش در اومد بعد سریع دهنشو گرفتم که حیثیتم نره. _ پرو. دیگه من غریبه شدم . ها؟ فاطمه: به خدا خودم امروز صبح فهمیدم. _ اخ الهی بگردم. خودتم که غریبه ای. بابای فاطمه: بچه ها رفتید چایی بسازید _ الان میایم عمو. _ بدو بدو بریز. من رفتم بیرون فاطمه:مرسی که اومدی کمک. _ خواهش فاطمه: روتو برم _ برو از آشپزخونه که اومدم بیرون با نگاه های متعجب جمع به خاطر تاخیرمون مواجه شدم که خودم پیش دستی کردم و گفتم: الان میاد. چند دقیقه بعد فاطمه با سینی چای اومد. شروع عاشقی هایم، سرآغاز غمی جانکاه از آن غم تا به امروزم پر از تشویش و گریانم