eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
716 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
کمی مکث تعدادی موش رو دانشمندان داخل يك استخر آب انداختند. تمامي موشها فقط ١٧ دقيقه توانستند زنده بمانند و در نهايت خفه شدند!!! دوباره دانشمندان با اينكه ميدانستند موش بيش از ١٧ دقيقه زنده نمي مانند تعداد ديگري موش رو به داخل همان استخر انداختند و با علم ١٧ دقيقه تا مرگ موشها، تمامي موشها رو قبل از ١٧ دقيقه از آب جمع كردند و تمامي آنها زنده ماندند! موشها پس از مدتي تنفس و استراحت دوباره به آب انداخته شدند!! حدس ميزنيد اين بار چند دقيقه زنده ماندند؟ ٢٦ ساعت طول كشيد تا آنها مردند. آنها به اين اميد كه دوباره دستي خواهد آمد و نجات پيدا ميكنند، ٢٦ ساعت تمام طاقت اوردند!! اميد بهترين و بالاترين قوه محرك زندگي است!!! تمامي عاشقان كه به هم نرسيدن تمامي مغازه داران و كاسباني كه ورشكست شدند تمامي مريضاني كه شفا پيدا نكردند تمامي تلاشهايي كه به ثمر ننشست همه و همه از فقدان اميد بوده است!!! هميشه به فرداي بهتر اميدوار باش هميشه به رحمت خداوند اميدوار باش!! 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺چرا زرافه فرزندش را لگد ميزند؟ وقتي فرزند زرافه متولد ميشود روي خاك است و مادر بالاي سر او همانند يك برج بلند است حدس بزنيد چكار ميكند؟ يك لگد محكم به بچه ميزند!!!!!! بچه نميداند كه تازه دنيا آمده فكر ميكند"كيست كه اينطور محكم به او لگد ميزند!!!! بچه زرافه تا درد را احساس كند مادر لگد دوم را ميزند بچه اگر كاري نكند لگد سوم را هم ميخورد بچه زرافه شروع ميكند به بلند شدن و روي پايش ايستادن در همين حين كه كودك تلاش ميكند روي پايش بايستد مادرلگد سوم را ميزند بچه ميافتد و اينيار بلند شده و شروع به دويدن ميكند!!! و بعد مادر ميرود و بچه را به آغوش ميكشد و ميبوسد ميدانيد چرا زرافه اين كار را ميكند؟؟ چون گوشت بچه زرافه بسيار تازه و نرم است لذا طعمه خوبيست براي شيرها و ديگر درندگان . زرافه مادر نميتواند بچه را همانجا رها كرده و برود برايش غذا تهيه كند لذا يك لگد ميزند تا او را بلند كرده و مجبور به بلند شدن كند لگد دوم را ميزند كه به خاطرش بياورد دوباره بلند شود زندگي مثل زرافه مادر است گاهي لگدهاي محكمي ميزند شكست ميخوريم دوباره بايد بلند شويم هميشه يادمان باشد فقط زندگي نكنيم بلكه سعي كنيم در زندگي رشد كنيم و بزرگ شویم. ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زمین عروس شد و آسمان به حرف آمد چه شادباشی ازین خوب‌تر که برف آمد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 سلام علیکم ان شاءالله ازامروز داستان بارگزاری میشود. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
درخانه ای کوچک و مســتاجری درحوالی میدان خراسان تهران زندگی .می کردیم اولین روزهای اردیبهشت سال۱۳۳۶ بود. پدر چند روزی است که خیلی .خوشحال است خدا در اولین روز این ماه، پســری به او عطا کرد. او دائماً از خدا تشــکر .می کرد هر چند حالا در خانه سه پسر و یک دختر هستیم، ولی پدر برای این پسر .تازه متولد شده خیلی ذوق می کند :البته حق هم دارد. پسر خیلی با نمکی است. اسم بچه را هم انتخاب کرد »ابراهیم« پدرمان نام پیامبــری را بر او نهاد که مظهر صبر و قهرمان توکل و توحید .بود. و این اسم واقعاً برازنده او بود بســتگان و دوســتان هر وقت او را می دیدند با تعجب می گفتند: حســین آقا، تو ســه تا فرزند دیگه هم داری، چرا برای این پســر اینقدر خوشحالی !می کنی؟ پــدر با آرامش خاصی جواب می داد: این پســر حالــت عجیبی دارد! من مطمئن هســتم که ابراهیم من، بنده خوب خدا می شــود، این پسر نام من را هم زنده می کند .راست می گفت. محبت پدرمان به ابراهیم، محبت عجیبی بود ،هر چند بعد از او، خدا یک پسر و یک دختر دیگر به خانواده ما عطا کرد .اما از محبت پدرم به ابراهیم چیزی کم نشد ٭٭٭ ابراهیم دوران دبســتان را به مدرســه طالقانی در خیابان زیبا رفت. اخاق .خاصی داشت. توی همان دوران دبستان نمازش ترک نمی شد یکبار هم در همان ســال های دبســتان به دوستش گفته بود: بابای من آدم .خیلی خوبیه. تا حالا چند بار امام زمان )عج( را توی خواب دیده وقتی هم که خیلی آرزوی زیارت کربلا داشــته، حضرت عباس را .در خواب دیده که به دیدنش آمده و با او حرف زده ،زمانی هم که سال آخر دبســتان بود به دوستانش گفته بود: پدرم می گه .آقای خمینی که شاه، چند ساله تبعیدش کرده آدم خیلی خوبیه حتــی بابام می گه: همه باید به دســتورات اون آقا عمــل کنند. چون مثل .دستورات امام زمانه)عج( می مونه دوســتانش هم گفته بودند: ابراهیم دیگه این حرف ها رو نزن. آقای ناظم .بفهمه اخراجت می کنه شــاید برای دوســتان ابراهیم شــنیدن این حرف ها عجیب بود. ولی او به .حرف های پدر خیلی اعتقاد داشت ادامه دارد....
﷽ ،پیامبراعظم می فرمایــد: »فرزندانتان را در خوب شدنشــان یاری کنید ».زیرا هر که بخواهد می تواند نافرمانی را از فرزند خود بیرون کند بر این اساس پدرمان در تربیت صحیح ابراهیم و دیگر بچه ها اصاً کوتاهی نکرد. البته پدرمان بسیار انسان با تقوائی بود. اهل مسجد و هیئت بود و به رزق :حال بسیار اهمیت می داد. او خوب می دانست پیامبر می فرماید .عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن به دست آوردن روزی حال است« ،برای همین وقتی عده ای از اراذل و اوباش در محله امیریه)شاپور(آن زمان اذیتش کردند و نمی گذاشتند کاسبی حالی داشته باشد، مغازه ای که از ارث .پدری به دست آورده بود را فروخت و به کارخانه قند رفت آنجا مشــغول کارگری شد. صبح تا شــب مقابل کوره می ایستاد. تازه آن .موقع توانست خانه ای کوچک بخرد ابراهیــم بارها گفته بود: اگر پــدرم بچه های خوبی تربیــت کرد. به خاطر .سختی هائی بود که برای رزق حال می کشید هــر زمان هم از دوران کودکی خودش یــاد می کرد می گفت: پدرم با من حفــظ قرآن را کار می کرد. همیشــه مرا با خودش به مســجد می برد. بیشــتر .وقت ها به مسجد آیت الله نوری پائین چهارراه سرچشمه می رفتیم آنجا هیئت حضرت علی اصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمی آن هیئت .را داشت یادم هســت که در همان سال های پایانی دبســتان، ابراهیم کاری کرد که .پدر عصبانی شد و گفت: ابراهیم برو بیرون، تا شب هم برنگرد ابراهیم تا شب به خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه .کرده. اما روی حرف پدر حرفی نمی زدند شــب بود که ابراهیم برگشــت. با ادب به همه سام کرد. بافاصله سؤال کــردم: ناهار چیکار کردی داداش؟! پدر در حالی که هنوز ناراحت نشــان .می داد اما منتظر جواب ابراهیم بود ابراهیم خیلی آهسته گفت: تو کوچه راه می رفتم، دیدم یه پیرزن کلی وسائل .خریده، نمی دونه چیکار کنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم کمک کردم .وسایلش را تا منزلش بردم. پیرزن هم کلی تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد نمی خواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول .حاله، چون براش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست . خوشحال .بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حال اهمیت می دهد دوستی پدر با ابراهیم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجیب بین آن دو برقرار بود که ثمره آن در رشــد شخصیتی این پسر مشخص بود. اما این !رابطه دوستانه زیاد طولانی نشد ابراهیم نوجوان بود که طعم خوش حمایت های پدر را از دســت داد. در یک غروب غم انگیز ســایه ســنگین یتیمی را بر سرش احساس کرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد ادامه دارد.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😳روز به روز ازدواج هاشون مسخره تر میشه 🤭زن برزیلی با یک عروسک ازدواج کرده و چند ماه بعد از ازدواجش به صورت نمادین زایمان کرده و یک عروسک به دنیا آورده 📲حالا بعد چند وقت از ازدواجش اعلام کرده رابطه شون در آستانه ی فروپاشیه چون همسرش به زن دیگه ای پیام داده 📌جالبه با این همه ادعای پیشرفت، افراد با این جور آدم ها همکاری می کنن و برای این ازدواج مضحک مراسم می گیرن و برای زایمان نمادینش بیمارستان و کادرش باهاش همکاری می کنن ➕غرب اگر پیشرفته شده چون نخبه های کشورهای دیگه رو می دزده ؛ خودشون هیچی نیستن