eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
716 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
2.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستور پخت چیپس خونگی ترد و خوشمزه 😍😋😊
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت‌‌هشتادپنجم ﷽ .همه آماده حرکت به سمت فکه بودند از دور ابراهیــم را دیدم.
﷽ گردان کمیل، خط شــکن محور جنوبی و ســمت پاســگاه بــود. یکی از :فرماندهان لشکر آمد و برای بچه های گردان شروع به صحبت کرد ،برادرها، امشب برای عملیات والفجر به سمت منطقه فکه حرکت می کنیم دشمن سه کانال بزرگ به موازات خط مرزی، جلوی راه شما زده تا مانع عبور .شــود. همچنین موانع مختلف را برای جلوگیری از پیشروی شما ایجاد کرده .اما انشاءالله با عبور شما از این موانع و کانال ها، عملیات شروع خواهد شد با استقرار شما در اطراف پاسگاه های مرزی طاووسیه و رُشیدیه، مرحله اول .کار انجام خواهد شد بعد بچه های تازه نفس لشکر سیدالشهدا و بقیه رزمندگان از کنار شما عبور خواهند کرد و برای ادامه عملیات به سمت شهر العماره عراق می روند و .انشاءالله در این عملیات موفق خواهید شد :ایشان در مورد نحوه کار و موانع و راه های عبور صحبتش را ادامه داد و گفت مسیر شما یک راه باریک در میان میادین مین خواهد بود. انشاءالله همه شما که .خط شکن محور جنوبی فکه هستید به اهداف از پیش تعیین شده خواهید رسید صحبت هایش تمام شــد. بلافاصله ابراهیم شروع به مداحی کرد، اما نه مثل .همیشه! خیلی غریبانه روضه می خواند و خودش اشک می ریخت .روضه حضرت زینب را شروع کرد :بعد هم شروع به سینه زنی کرد، اولین بار بود که این بیت زیبا را شنیدم امان از دل زینب چه خون شد دل زینب بچه ها با ســینه زنی جواب دادند. بعد هم از اســارت حضرت زینب و .شهدای کربلا روضه خواند در پایان هم گفت: بچه ها، امشــب یا به دیدار یار می رسید یا باید مانند عمه .سادات، اسارت را تحمل کنید و قهرمانانه مقاومت کنید بعد از مداحی عجیب ابراهیم، بچه ها در حالی که صورت هایشان خیس از اشک بود بلند شدند. نماز مغرب وعشاء را خواندیم. از وقتی ابراهیم برگشته .سایه به سایه دنبال او هستم! یک لحظه هم از او جدا نمی شوم مــن به همراه ابراهیم، یکی از پل های ســنگین و متحرک را روی دســت .گرفتیم و به همراه نیروها حرکت کردیم حرکت روی خاک رملی فکه بســیار زجــرآور بود. آن هم با تجهیزاتی به وزن بیش از بیســت کیلو برای هر نفر! ما هم که جدای از وســایل، یک پل !سنگین را مثل تابوت روی دست گرفته بودیم همه به یک ستون و پشت سر هم از معبری که در میان میدان های مین آماده .شده بود حرکت کردیم حدود دوازده کیلومتر پیاده روی کردیم. رسیدیم به اولین کانال در جنوب .فکه. بچه ها دیگر رمقی برای حرکت نداشتند ساعت نه ونیم شب یکشنبه هفدهم بهمن ماه بود. با گذاشتن پل های متحرک .و نردبان، از عرض کانال عبور کردیم. ســکوت عجیبی در منطقه حاکم بود !عراقی ها حتی گلوله ای شلیک نمی کردند یک ربع بعد به کانال دوم رسیدیم. از آن هم گذشتیم. با بیسیم به فرماندهی .اطاع داده شد .چند دقیقه ای نگذشته بود که به کانال سوم رسیدیم ادامه دارد....
﷽ .ابراهیم هنوز مشــغول بود و در کنار کانــال دوم بچه ها را کمک می کرد خیلی مواظب نیروها بود. چــون در اطراف کانال ها پر از میادین مین و موانع .مختلف بود خبر رســیدن به کانال سوم، یعنی قرار گرفتن در کنار پاسگاه های مرزی و .شروع عملیات ،اما فرمانده گردان، بچه ها را نگه داشــت وگفت: طبق آنچه در نقشه است باید بیشــتر راه می رفتیم، اما خیلی عجیبه، هم زود رســیدیم، هم از پاسگاه ها !خبری نیست تقریباً همه بچه ها از کانال دوم عبور کردند. یکدفعه آســمان فکه مثل روز !!روشن شد .مثل اینکه دشمن با تمام قوا منتظر ما بوده. بعد هم شروع به شلیک کردند از خمپاره و توپخانه گرفته تا تیربارها که در دور دســت قرار داشت. آن ها از !همه طرف به سوی ما شلیک کردند بچه ها هیچ کاری نمی توانســتند انجام دهند. موانع خورشیدی و میدان های .مین، جلوی هر حرکتی را گرفته بود تعداد کمی از بچه ها وارد کانال ســوم شــدند. بســیاری از بچه ها در میان .خاک های رملی گیر کردند. همه به این طرف و آن طرف می رفتند بعضی از بچه ها می خواســتند باعبور از موانع خورشــیدی در داخل دشت .سنگر بگیرند، اما با انفجار مین به شهادت رسیدند اطراف مســیر پر از مین بود. ابراهیم این را می دانست، برای همین به سمت .کانال سوم دوید و با فریادهایش اجازه رفتن به اطراف را نمی داد همه روی زمین خیز برداشتند. هیچ کاری نمی شد کرد. توپخانه عراق کاملا .می دانست ما از چه محلی عبور می کنیم! و دقیقاً همان مسیر را می زد .همه چیز به هم ریخته بود. هر کس به سمتی می دوید دیگر هیچ چیز قابل کنترل نبود. تنها جایی که امنیت بیشتری داشت داخل !کانال ها بود. در آن تاریکی و شلوغی ابراهیم را گم کردم تا کانال سوم جلو رفتم، اما نمی شد کسی را پیدا کرد! یکی از رفقا را دیدم .و پرسیدم: ابراهیم را ندیدی!؟ گفت: چند دقیقه پیش از اینجا رد شد همین طور این طــرف و آن طرف می رفتم. یکی از فرمانده ها را دیدم. من را شناخت و گفت: سریع برو توی معبر، بچه هائی که توی راه هستند بفرست .عقب. اینجا توی این کانال نه جا هست نه امنیت، برو و سریع برگرد طبق دســتور فرمانده، بچه هائی را که اطراف کانال دوم و توی مسیر بودند .آوردم عقب، حتی خیلی از مجروح ها را کمک کردیم و رساندیم عقب این کار، دو سه ساعتی طول کشید. می خواستم برگردم، اما بچه های لشکر !گفتند: نمی شه برگردی! با تعجب پرسیدم: چرا؟ گفتند: دستور عقب نشینی صادر شده، فایده نداره بری جلو. چون بچه های .دیگه هم تا صبح برمی گردند ســاعتی بعد نماز صبح را خواندم. هوا در حال روشن شدن بود. خسته بودم و ناامید. از همه بچه هایی که برمی گشــتند سراغ ابراهیم را می گرفتم. اما کسی .خبری نداشت دقایقی بعد مجتبی را دیدم. با چهره ای خاک آلود وخســته از ســمت خط برمی گشت. با ناامیدی پرسیدم: مجتبی، ابراهیم رو ندیدی!؟ .همینطور که به سمت من می آمد گفت: یک ساعت پیش با هم بودیم !با خوشحالی از جا پریدم، جلو آمدم وگفتم: خُب، الان کجاست؟ جواب داد: نمی دونم، بهش گفتم دســتور عقب نشینی صادر شده، گفتم تا .هوا تاریکه بیا برگردیم عقب، هوا روشن بشه هیچ کاری نمی تونیم انجام بدیم اما ابراهیم گفت: بچه ها توکانال ها هستند. من می رم پیش اون ها، همه با هم .برمی گردیم مجتبی ادامه داد: همین طورکه با ابراهیم حرف می زدم یک گردان از لشکر .عاشورا به سمت ما آمد ابراهیم سریع با فرمانده آن ها صحبت کرد و خبر عقب نشینی را داد. من هم .چون مسیر را بلد بودم، با آن ها فرستاد عقب خودش هم یک آرپی جی با چند تا گلوله از آن ها گرفت و رفت به سمت .کانال. دیگه از ابراهیم خبری ندارم ســاعتی بعد میثم لطیفی را دیدم. به همراه تعــدادی از مجروحین به عقب برمی گشت. به کمکشان رفتم. از میثم پرسیدم: چه خبر!؟ گفت: من و این بچه هائی که مجروح هســتند جلوتــر از کانال، لای تپه ها .افتاده بودیم. ابرام هادی به داد ما رسید یکدفعه سرجایم ایستادم. باتعجب گفتم: داش ابرام؟! خُب بعدش چی شد!؟ .گفت: به سختی ما رو جمع کرد. تو گرگ و میش هوا ما رو آورد عقب توی راه رسیدیم به یک کانال، کف کانال پر از لجن و … بود، عرض کانال .هم زیاد بود ابراهیم رفت دو تا برانکارد آورد و با آن ها چیزی شبیه پل درست کرد! بعد .هم ما را عبور داد و فرستاد عقب. خودش هم رفت جلو .ســاعت ده صبح، قرارگاه لشــکر در فکه محل رفت و آمد فرماند هان بود !خیلی ها می گفتند چندین گردان در محاصره دشمن قرار گرفته اند ادامه دارد....                      
🌸 💐 ویژه 🌷 (ع) شبیه یک ستاره تو آمدی به دنیا همیشه بوده جایت میان آسمانها تو داده ای نشانم جهان و راه شیری شبیه جد پاکت تو بهترین دلیری دهان و حرف حقت برای هر مسلمان همیشه بوده خوشبو به آیه های قرآن تو پنجمین وصی و تو پنجمین امیدی تو پنجمین امام و تو پنجمین نویدی 🎉🎉ولادت باسعادت امام محمد باقر علیه السلام مبارک باد. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 حضرت آقا دنبال شیر زن هستن برای نجات کشور!!! 🔸صحبت های قابل تامل خانمایی که عشق امام زمان را در قلب تان دارید و دوست دارید امام زمان از شما راضی باشن فقط بخاطر خدا و امام زمان.... این بحران را دریابید و الان که آینده تاریخ شیعه به تصمیم شما وابسته است مجاهدت فرزندآوری کنید . 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
تنها روزه‌ای که جایگزین دارد، روزه ماه رجب است. کسایی که به‌هر دلیلی نمیتونن روزه بگیرن، هرروز صدبار این تسبیحات رو بگن، ثواب روزه رو می‌برن
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔇جنایت وحشتناک سقط جنین 👁 قـتل عـمد یک انـسان دارای روح... و فــرزندانتان را از تـرس فقر نـکـشید! مـا آنـها و شما را روزی میدهیم مسلماً کشتن آنها گناه بزرگیست. ســوره اسـراء 🎴 آیـه ۳۱ 👈🏼مـــادران ، بر خلاف دروغی که به شـما گفته میشود هیچ جنینی موقع قتل بی هوش یا بی حس نمیشود❗️❗️ 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
VID_20230123_132419_116_۲۳۰۱۲۰۲۳.m4a
زمان: حجم: 3.75M
🌙دعای هر روز 🤲یا من ارجوه لکل خیر ... 👤مرحوم سید موسوی قهار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جدول مدیریتـــــ اعـــــمال در قالبـــــ یک برنامه روزانـــــه 🦋 التـــــماس دعاے فـــــرج🤲🍃
33.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
《 ‌‌‌﷽ 》 .....⭕مقصر اصلی در بی حجابی ⭕..... 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ 🎥 همراه باشیم با : 👇 📢 دکتر سیدمحمدصالح هاشمی گلپایگانی(دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر کشور) 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛