eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
حتما توجه کرده‌اید که کودک در یک لحظه با خوشحالی می‌خندد و چند دقیقه بعد چنان عصبانی شده که فقط جیغ می‌زند. در واقع او دارد رشد فرایند عاطفی‌اش را سپری می‌کند. این مواقع بهترین فرصت‌هایی هستند که شما می‌توانید از آنها استفاده کرده و به کودک خود آموزش دهید که چگونه احساسات قدرتمند خود را مدیریت کرده و خود را آرام کند. محیط امن خانواده بهترین جایی است که می‌توان در آن به تبادل عاطفی پرداخت و کودک محبت و صمیمیت و همدلی را یاد بگیرد. به حرف‌های او گوش بدهید. هنگامی که کودک از احساسات خودش برای شما می‌گوید با دقت به حرف‌های او گوش بدهید سپس همه آنچه را با شما در میان گذاشته است مجددا برایش بازگو کنید. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
👼 چرا بچه ها بهانه می گیرند ؟ 🔹 خستگی: خستگی برای خیلی از بچه‌‌‌ها آغاز بهانه‌‌‌جویی‌‌‌های مختلف است. 🔹 گرسنگی: بعضی دیگر از بچه‌‌‌ها گرسنه که می‌‌‌شوند شروع می‌‌‌کنند به بهانه‌‌‌جویی نسبت به چیزهای بی‌‌‌ربطی مانند گرما، بازی کردن با تلفن همراه شما و... 🔹 نیاز به توجه: این مورد یکی از مهم‌‌‌ترین دلایل بهانه‌‌‌جویی بچه‌‌‌ها است. اگر دقت کرده باشید برای مثال اوقاتی که شش دانگ حواس شما به تماشای جام جهانی فوتبال است و همسرتان هم سرگرم کار خودش است، بهانه‌‌‌جویی‌‌‌ کودکتان برای کارتون دیدن بیشتر می‌‌‌شود. 🔹 تحریک شدن زیاد از طرف محیط: محیط‌‌‌هایی که حواس مختلف کودک شما را زیادی تحریک می‌‌‌کنند هم موجب بهانه‌‌‌جویی او می‌‌‌شوند. احتمالاً در مراسم‌‌‌هایی مانند عروسی صابون این تجربه به تن شما خورده است. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
💢راهپیمایی روز قدس ۲۵ فروردین برگزار می‌شود 🔹راهپیمایی روز جهانی قدس امسال در بیست و سومین روز از ماه رمضان مصادف با ۲۵ فروردین در شهرها و روستاهای کشور برگزار می‌شود. 🔹راهپیمایی‌ها از مساجد و حسینیه‌ها در شهرها و روستاها آغاز می‌شود و به محل برگزاری نمازهای جمعه خاتمه می‌یابد. در برخی از شهرهای خارج از کشور نیز این مراسم برگزار می‌شود. 🔹شعار امسال راهپیمایی روز قدس نیز فلسطین محور وحدت جهان اسلام، قدس در آستانه آزادی اعلام شده است. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🌸امام روح الله:🔅🔅🔅 ✅اگر مسلمین مجتمع بودند، هرکدام یک سطل آب به اسرائیل می ریختند او را سیل می برد ـ معذلک در مقابل او زبون هستند. معما این است که با اینکه اینها را می دانند ، چرا با علاج قطعی، که آن اتحاد و اتفاق است روی نمی آورند؟ 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
✅ قدرت فکر 🔸هر فکری...مهم است. 🔸هر فکری...انرژی است. 🔸هر فکری...خلق می کند. 🔸هر فکری...واقعی میشود. 🔸هر فکری...مغناطیس است. 🔸هر فکری...دارای قدرت است. 🔸هر فکری...به شما باز خواهدگشت. 🔸هر فکری...مانند خودش را جذب میکند. 🔸هر فکری...برسلامتی شما تاثیر میگذارد. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
29.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ✨یکی از دلایل کشیده شدن دختران به فساد و روابط غیر اخلاقی؛ کمبود ارتباط با پدر است!!! حتما ببینید☝️☝️ 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🌸 ماهِ رمضان اومده ☘ بهارِ قرآن اومده 🌸 رحمتِ بی‌نهایتِ 🍃 خدایِ رحمان اومده 🌼 بچه‌هاحال‌ِخوش‌دارن 💚 درانتظارِ افطارن 🌼 افطاریا رو میارن 🌱 برسرِ سفره میذارن 🌸 بعضیهاشون‌خسته‌بودن ☘ غنچه‌یِ‌لب بسته‌بودن 🌸 بعضی‌سه‌چاربارتا‌غروب 🍃 به روزه پیوسته بودن 🌼 لذتِ افطارو ببین 💚 زیباترین کارو ببین 🌼 پاداشِ‌روزه باخداست 🌱 لحظه‌یِ دیدارو ببین 🌸 میریم به‌پیکار‌ِهوس ☘ چون‌واسمون‌وظیفه‌هس 🌸 با این نمازو روزه‌ هس 🍃 که زود بهشت میاد به‌دس 📚شاعر سلمان آتشی 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
سیره پیامبر در برخورد با جوانان.doc
حجم: 131.6K
🔹 سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله) در برخورد با کودکان 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
💙 :) 🌱 تا اعماق افڪار هر دو سوار ماشين من شديم ... - ممنون از پيشنهادتون اما همون طور ڪہ مےدونيد من مسلمانم ... ما هر جايے نمےتونيم غذا بخوريم ... هر چيزے رو نمےتونيم بخوريم ... توے مسير ڪہ مےاومديم چند بلوڪ پايين تر يہ فضاے سبز بود ... اگہ از نظر شما اشڪال نداره بريم اونجا ... هنوز نمےتونستم باور ڪنم مال اون نقطہ شهره ... زير چشمے بهش نگاهے ڪردم و استارت زدم ... تمام طول مسير ساڪت بود ... پشت چشم هاش حرف هاے زيادے بود ... حرف هايے ڪہ با استفاده از فرصت و سڪوت ... داشت اونها رو بالا و پايين مےڪرد ... با هر ثانيہ‌اے ڪہ مےگذشت اشتياق بيشترے براے ڪشف حقيقت در من ايجاد مےشد ... حس و شورے ڪہ فقط مےشد توے نوجوانے درڪ ڪرد ... از ماشين پياده شديم و رفتيم توے پارڪ ... چند متر بعد، گوشہ نسبت دنج و آرام ترے نظر ما رو بہ خودش جلب ڪرد ... چند ثانيہ گذشت ... آرام نشستہ بود و از دور بہ مردم نگاه مےڪرد ... اگہ جلسات روانڪاوے پليس براے حل مشڪلات من سودے نداشت ... حداقل چيزهاے زيادے رو توے اون چند سال ياد گرفتہ بودم ... يڪے استفاده از اين سڪوت هاے ڪوتاه و بلند ... و صبر ... تا خود اون فرد بہ صحبت بياد ... نگاهش برگشت سمت من ... - چرا با من اينطور برخورد مےڪنيد؟ ... من شاهد تفاوت برخورد شما بين خودم و بقيہ بودم ... با من طورے برخورد مےڪنید ڪہ ... خنده ام گرفت ... پريدم وسط حرفش ... - همہ‌اش همين؟ ... فڪر نمےڪنے براے اون جايے ڪہ بزرگ شدے اين رفتارت يڪم شبيہ دختر بچہ هاست؟ ... باورم نمےشد حرفش رو با چنين جملاتے شروع ڪرد ... خيلے احمقانہ بود ... و احمقانہ تر اينڪہ از حرفے ڪہ بهش زدم خنده اش گرفت ... توے اوج ناراحتے و عصبانيت داشت مےخنديد ... خنده اے ڪہ از سر تمسخر نبود ... - شايد بہ نظرتون خيلے احمقانہ بياد ... اونم از مرد جوانے توے این سن ... و اون جايے ڪہ بزرگ شده ... آدم هاے اونجا ... بہ آخرين چيزے ڪہ فڪر مےڪنن ... اينہ ڪہ بقيہ در موردشون چے فڪر مےڪنن ... براے افراد مهم نيست ڪہ ڪے در موردشون چے ميگہ ... اما همہ چيز بےاهميتہ تا زمانے ڪہ مسلمان نباشے ... بہ پشتے نيمڪت تڪیہ داد و ڪامل چرخيد سمت من ... - من دارم توے ڪشورے زندگے مےڪنم ... ڪہ وقتے مےخوان يہ تروريست يا آدم وحشے رو توے فيلم هاشون نشون بدن ... اولين گزينہ روے ميز يہ عربہ ... چون عرب بودن يعنے مسلمان بودن ... ديگہ اهميت نداره مسيحےها و يهودے هايے هم هستن ڪہ عربن ... و اين چيزے بود ڪہ اولين بار گفتے ... به جاے اينڪہ فڪر ڪنے مسلمانم ... از من پرسيدے یہ عربے؟ ... من اون شب بعد از اون سوال، تا اعماق افڪارت رو ديدم ... ديدم ڪہ دستت رفتہ بود سمت اسلحہ‌ات ... براے همين نشستم روے صندلے و دست هام رو گذاشتم روے پيشخوان ... باورم نمےشد ... اونقدر عادے باهام برخورد ڪرده بود ڪہ فڪر مےڪردم نفهميده ... و متوجہ حال اون شب من نشده ... هر چقدر شنيدن اون جملات و نگاه ڪردن توے چشم هاش برام سخت بود ... اما از طرف ديگہ آروم شده بودم ... اون فشار سخت از روے سينہ‌ام برداشتہ شده بود ... و از طرف ديگہ فهميده بودم چرا اونجاست ... مےخواست بدونہ من در موردش چيزے توے پرونده نوشتم يا نہ؟ ... و اگر نوشتم، اون ڪلمات چے بوده.... «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ الفرج                  
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌شصت‌ویڪم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 تا اعماق افڪار
💙 :) 🌱 قانون ناشناختہ‌ها خيلے آرام و خونسرد بہ پشتے نيمڪت تڪیہ دادم ... انگار نہ انگار چے داشت مےگفت و درون من اين روزها چہ حال و غوغايے بود ... نمےتونستم عقب بڪشم ... مےدونستم اشتباه ڪرده بودم و تحت شرايط سختے ... حتے نزديڪ بود اون بچہ رو با تير بزنم ... بچہ‌اے ڪہ مال اون بود ... اما اذعان بہ اون اشتباه يعنے تمام شدن اعتبارم و پايين اومدن از موضع قدرت ... براے چند لحظہ نگاهم توے پارڪ چرخيد ... با فاصلہ چند مترے از ما فضاے بازے بچہ‌ها بود ... داشتن بين اون تاب و سرسره ها و وسائل، بازے مےڪردن ... و صداے خنده و شادے شون تا نيمڪت ما مےرسيد ... بچہ‌هایے هم سن یا بزرگ تر از نورا ... - قبول دارم اون شب فضاے سنگينے بين ما بہ وجود اومد ... اگہ مےخواے اين رو بشنوے بايد بگم بابتش متاسفم ... اما من فقط داشتم بہ وظيفہ‌ام عمل مےڪردم ... و بہ خاطر عمل بہ وظيفہ‌ام متاسف نيستم ... جدے توے صورتم زل زد ... چشم هاش از شدت ناراحتے و عصبانيت مےلرزيد ... حس مےڪردم داره محڪم دندان هاش رو روے هم فشار ميده ... و من فقط داشتم ارزيابيش مےڪردم ... استاد رياضےاے ڪہ خودش وسط يہ معادلہ گير ڪرده بود ... - منظورم اين نبود ... - پس تا منظورتون رو واضح نگيد نمےتونم ڪمڪے بڪنم ... تظاهر ڪردم نمےدونم چے توے سرش مےگذره ... اما دروغ بود ... مےخواستم حلش ڪنم و بہ جواب برسم ... مےخواستم افڪارش رو خودش از اون پشت بيرون بڪشہ ... گام بعدے، شڪست حالت ڪنترليش بود ... يعنے نقش بستن يڪ لبخند آرام و با اطمينان خاطر روے چهره من ... با ديدن اون حالت ... چند لحظ با سڪوت تمام بهم نگاه ڪرد ... مےديدم سعے داشت دست هاے نيمہ مشت اش رو از اون حالت بستہ باز ڪنہ ... اما انگشت هاش مےلرزيد ... موفق شده بودم ... چند لحظہ تا شڪستہ شدن گارد روانيش فاصلہ بود ... چند لحظہ تا ديوارها فرو بريزه ... و بتونم همہ چیز رو ببینم ... اما یهو از جاش بلند شد ... نہ براے حملہ ڪردن بہ من ... يا ... بلند شد و يہ قدم ازم فاصلہ گرفت ... چرخيد سمتم ... هنوز بہ خودش مسلط نشده بود ... ولے ... - متشڪرم ڪارآگاه ... و عذرمےخوام از اينڪہ وقت و زمان استراحت تون رو گرفتم ... باورم نمےشد چے دارم مےشنوم ... من مےخواستم مثل يہ معادلہ، تمام مولفہ ها رو از هم باز ڪنم و راه حلش و پيدا ڪنم ... اما اون ديگہ یہ معادلہ چند مجهولے نبود ... جلوے چشم هام بہ یہ ساختار چند بعدے ناشناختہ تبديل شد ... يہ ڪدنويسے غير قابل هڪ ... برنامہ‌اے ڪہ ڪدهاش غير قابل نفوذ بودن ... عجيب ترين موجودے ڪہ در مقابلم قرار داشت ... چيزے ڪہ تا بہ اون لحظہ نديده بودم ... اون از من دور مےشد و حتے نگاه ڪردن بهش از اون فاصلہ تمام وجود من رو بہ وحشت مےانداخت ... ترس رو با بند بند وجودم حس مےڪردم * ... و اين قانون ناشناختہ‌هاست ... * پ.ن نویسنده: این قسمت از داستان، بہ شدت من رو بہ یاد آیات جنگ و جهاد در قرآن انداخت ڪہ خداوند مےفرمایند؛ ما ترس و وحشت شما رو در دل هاے اونها مےاندازیم تا جایے ڪہ در برابر شما احساس عجز و ناتوانے ڪنند. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌شصت‌ودوم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 قانون ناشناختہ‌ها
💙 :) 🌱 عمليات جاسوسے برگشتم توے ماشين ... اما نمےتونستم از فڪر ڪردن بهش دست بردارم ... - چرا مےخواست بدونہ من در موردش گزارش دادم يا نہ؟ ... اگہ ڪار اشتباهے ازش سرنزده چرا بايد براش مهم باشہ؟ ... شايد ... اون آدم خطرناڪے بود ... يہ آدم غير قابل محاسب ... ڪسے ڪہ نمےدونستے با چے طرف هستے و نمےتونستے خطوط بعدے فڪرش رو حدس بزنے ... از طرف ديگہ آدم محڪم و نترسے بود ... و اين خصوصيات زنگ خطر رو در وجود من بہ صدا در مےآورد ... نمےتونستم بيخيال از ڪنارش رد بشم ... از چنین آدمے، انجام هیچ ڪارے بعید نیست ... اگہ روزے بخواد ڪارے بڪنہ ... هيچ ڪس نمےتونہ اون رو پيش بينے ڪنہ و جلوش رو بگيره ... بدون درنگ برگشتم اداره ... دنيل ساندرز ... بايد دوباره در موردش تحقيق مےڪردم و پرونده اش رو وسط مےڪشيدم ... توے ماشين منتظر برگشت اوبران شدم ... اگہ خودم مےرفتم تو و رئيس من رو مےديد ... بعد از مواخذه شدن بہ جرم برگشتن سر ڪار ... مجبورم مےڪرد همہ چیز رو توضیح بدم و بگم چرا برگشتم ... همہ چيزے ڪہ توے اون لحظات توضيح دادنش اصلا درست نبود ... چند ساعت بعد ... از ماشين پياده شد و رفت سمت ساختمون اصلے ... سريع گوشے رو در آوردم و بهش زنگ زدم ... - من بيرون اداره رو بہ روے در اصليم ... سريع بيا ڪارت دارم ... گوشے بہ دست چرخيد سمت ورودے اصلے ... تا چشمش بہ ماشینم افتاد با سرعت از خيابون رد شد و نشست تو ... - چےشده؟ ... چہ اتفاقے افتاده؟ ... رنگش پريده بود ... - چيہ؟ ... چرا اینطورے نگران شدے؟ ... با ديدن حالت عادے و بيخيال من، اول ڪمے جا خورد ... و بعد چهره اش رفت توے هم ... - تو گرفت ... بيچاره راست مےگفت ... - چيزے نيست فقط اگہ سروان، من رو ببينه پوست ڪلہ‌ام ڪنده است ... موقع رفتن بهم گفت اگہ توے اين مدت برگردم اداره بقيہ تعطيلات رو بايد توے بازداشتگاه استراحت ڪنم ... خودش رو ڪمے روے صندلے جا بہ جا ڪرد ... هنوز اون شوڪ توے تنش بود ... - ايده بدے هم نيست ... يہ مدت اونجا مےمونے و غذاے زندان رو مےخورے ... اتفاقا بدم نمياد برم الان بہ رئیس بگم اينجايے ... خنده اش با حالت جدے من جدے شد ... - لويد ... مےخوام توے اين يڪے دو روزه ... بدون اينڪہ ڪسے بويے ببره ... پرونده يہ نفر رو برام در بيارے ... از تاريخ تولدش گرفتہ تا تعداد عطسہ هايے ڪہ توے آخرين مريضيش انجام داده ... بدون اينڪہ احدے شڪ ڪنہ يا بو ببره ... با حالت خاصے بهم زل زد ... مصمم و محڪم ... - پس برداشت اولم درست بود ... حالا اسمش چيہ؟ ... دستش رو برد سمت دفترچہ توے جيبش ... - نيازے بہ نوشتن نيست ... مےشناسيش ... دنيل ساندرز ... دبير رياضے ڪريس تادئو ... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸