eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ کبوتر گر رسد اینجا هواگیر حرم گردد اگر آهو بیاید در برش، حصن حصین دارد بنازم نام این سلطان که رأفت آنچنان دارد بنازم بخت آن کشورڪه سلطان اینچنین دارد آقاجون دلم هواتو کرده...بگو چه چاره کنم؟
3.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻صبحتون رضوی 🕌 🟩✨السلام علیک یا امام رئوف✨🟩
فرزند نیکو، فاکتور رضایت‌مندی در زندگی 👨‍👩‍👧‍👦داشتن فرزند از مهم‌ترین سرمايه‏‌هاى زندگى است، در گذشته هر كس فرزندان بيشترى داشت احساس نيرومندی مى‌كرد، زیرا فرزند يكى از اركان اصلى قدرت و فاکتور رضایت‌مندی در زندگی به شمار می آمد. 💠 «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً»؛ «مال و فرزند، زينت زندگى دنياست و باقيات صالحات ثوابش نزد پروردگارت بهتر و اميدبخش‌تر است». 📚سوره کهف، آیه46 🌐https://btid.org/fa/news/193862
💥خدایا 💠به حق امام رضا علیه السلام تمام مریضها راشفا تمام قلبهارا جلا تمام مشکلات راحل تمام دعاها را مستجاب تمام خانه هارا غرق در شادےو سرورکن الهی آمین
3.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا أَلمُرتَضٰی یا امام الرئوف اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَی الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ 🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🌸🌼🌸🌼🌸🌺🌼ولادت باسعادت حضرت علی ابن موسی الرضاعلیه السلام برهمه مسلمانان مبارک باد
4.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سیاست امام رضا(ع) از دعوت خواهر و برادرانش به ایران... چرا به حضرت شاهچراغ امین الولایه می‌گویند؟
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
بدون تو هرگز « قسمت هشتم » اول اصلاً نشناختمش. چشمش که بهم افتاد رنگش پرید. لب هاش می لرزید
بدون تو هرگز « قسمت نهم » علی با اون حالش، بیشتر اوقات توی خیابون بود. تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده. توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد. پیش یه چریک لبنانی، توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود. اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد. هر چند وقت یه بار، خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد. اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود . امام آمد. ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون. مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم. اون روزها اصلاً علی رو ندیدم. رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام. همه چیزش امام بود. نفسش بود و امام بود. نفس مون بود و امام بود..... اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه. رفتم جلوی در استقبالش. بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم. دنبالم اومد توی آشپزخونه - چرا اینقدر گرفته ای؟ حسابی جا خوردم. من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش! خنده اش گرفت - این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ - علی ... جون من رو قسم بخور، تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ صدای خنده اش بلندتر شد. نیشگونش گرفتم. - ساکت باش بچه ها خوابن! صداش رو آورد پایین تر. هنوز می خندید... - قسم خوردن که خوب نیست ولی بخوای قسمم می خورم. نیازی به ذهن خونی نیست. روی پیشونیت نوشته. رفت توی حال و همون جا ولو شد. - دیگه جون ندارم روی پا بایستم. با چایی رفتم کنارش نشستم. - راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم. آخر سر، گریه همه در اومد. دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم. تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن. - اینکه ناراحتی نداره. بیا روی رگ های من تمرین کن. - جدی؟ لای چشمش رو باز کرد. - رگ مفته. جایی هم که برای در رفتن ندارم. و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش. - پیشنهاد خودت بود ها! وسط کار جا زدی، نزدی. و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم.... بیچاره نمی دونست بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم. با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست. از حالتش خنده ام گرفت. - بزار اول بهت شام بدم. وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم. کارم رو شروع کردم. یا رگ پیدا نمی کردم یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد. هی سوزن رو می کردم و در می آوردم. می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم. نزدیک ساعت 3 صبح بود که بالآخره تونستم رگش رو پیدا کنم. ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم - آخ جون. بالآخره خونت در اومد. یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده. زل زده بود به ما. با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد. خندیدم و گفتم - مامان برو بخواب. چیزی نیست. انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود - چیزی نیست؟ بابام رو تیکه تیکه کردی. اون وقت میگی چیزی نیست؟ تو جلادی یا مامان مایی؟ و حمله کرد سمت من. علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش. محکم بغلش کرد. - چیزی نشده زینب گلم. بابایی مردِ. مردها راحت دردشون نمیاد. سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت. محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد. حتی نگذاشت بهش دست بزنم. اون لحظه تازه به خودم اومدم. اونقدر محو کار شده بودم که اصلاً نفهمیدم. هر دو دست علی.سوراخ سوراخ و کبود و قلوه کن شده بود. تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود. تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت. علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش. تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم. لیلی و مجنون شده بودیم. اون لیلای من. منم مجنون اون. روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت. مجروح پشت مجروح. کم خوابی و پر کاری. تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد. من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود. اون می موند و من باز دنبالش. بو می کشیدم کجاست. تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم. هر شب با خودم می گفتم: خدا رو شکر. امروز هم علی من سالمه. همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه. بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت. داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد. حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه. زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن. این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم.
🔻 دیشب، تهران، میدون خراسان و جمعیت ١۵٠ هزار نفری! 🔹 امروز، مشهد، خیابان امام رضا و جمعیت ٨ کیلومتری! 🔹 همه این مردم به عشق امام رضا و نوکرای امام رضا اومدن تا ثابت کنن صاحب اصلی این کشور و برکت ایران فقط آقا امام رضاست
💢 فرزندآوری | تقویت مبانی دینی 🌸 تقویت مبانی دینی در خانه و جامعه، نقش بسزایی در فرزندآوری خانواده‌ها دارد. ✍🏻 سال‌هاست اندیشه‌ای چون «فرزند کمتر، رفاه بیشتر» به عنوان یک فرهنگ و باور همگانی در جامعه اسلامی-ایرانی رواج پیدا کرده است؛ فرهنگی که به سبب غفلت و سهل‌انگاری برخی مسئولان، امروزه به یک چالش و بحران جمعیتی در کشور تبدیل شده است. ⛔️ در کنار این اندیشه، معضلاتی مانند افزایش آمار طلاق، بالا رفتن سن ازدواج، رواج سبک زندگی غربی، ترویج انواع ازدواج‌های فمنیستی، تأخیر در فرزندآوری، بالا رفتن توقعات و تغییر ساختار قدرت در خانواده نیز بر این چالش جمعیتی افزوده و آن را به یکی از مسائل مهم کشور در کنار مسائل اقتصادی تبدیل کرده است. 🔹اگر مبانی دینی خانواده به درستی تقویت شود و زوجین آگاهی پیدا کنند که فرزندآوری و فرزندپروری چه آثار اجتماعی، اخلاقی، خانوادگی، روان‌شناختی و معنوی برای آن‌ها در پی دارد، نه‌تنها از آن نمی‌هراسند، بلکه با شوق به سمت آن می‌روند.