eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
باواگذاری مسئولیت به فرزندان در حد توانشان نیاز "توجه به من" آنان برآورده می شود و نیازی برای اظهار وجود غیر منطقی ونامعقول درآنان باقی نمی ماند.
کودک موجودی است استثنایی که باید به آن عشق دادوعشق بزرگترین نیاز او نیاز به محبت است از کنارخواسته های کوچکش نبایدآسان گذشت پاسخ به این نیازها, پاسخ به امنیت کودک است   فراتر از آن چیزی که فکرمیکنید میفهمد وراحتر از آن چیزی که فکرمیکنید آرام میگیرد با او حرف بزن هرچند که زبان تو را نفهمد و او را لمس کن هرچندکه پاسخی نگیری   مطمئن باش پاسخ نگاه ها و مهربانی هایت را روزی به تو خواهد داد زیباتر و حساستر از آن چیزی است که می اندیشی او را دریاب چرا که او...."‌"تنها یک کودک است
نوزادتان كه به شش ماهگي رسيد بايد خانه را برای كودك كنجكاوتان امن كرده باشيد. وسايل شكستني و خطرناك از دسترس او دور باشد. كودكان عاشق بازي كردن با وسايل آشپزخانه هستند، بايد كابينت يخچال و اجاق گاز امن براي رفت و امد كودك باشد. در دستشويي، پودر لباس شويي صابون خمير دندان و دستمال كاغذي از دسترس كودك خارج باشد. كشوي كمد براي كودك تبديل به پله هاي خطرناك ميشود. تلويزيون، كامپيوتر، و وسايلي كه بزرگسالان به آن توجه مي كنند رقيب بزرگي براي كودكان هستند پس طبيعي است كه تلاش كنند به آنها آسيب برسانند. "نه" گفتن برگ برنده شماست. آنها را صرف مراقبت از وسايل منزل نكنيد. كودكان دانشمندان كوچكي هستند كه بايد محل زندگي خود را كشف كنند. هنگامي كه خرابكاري ميكنند يادتان باشد كه اين شما بوديد كه فراموش كرده ايد محيط را امن نگه داريد.
3.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️ تلاش کن به نور بیشتری برسی این همون کاریه که یه گیاه یا هر موجودی برای زندگی بهتر انجام‎‌‌‎‎‌ میده ‌
| 🏷ویژگی‌های امام خمینی در کلام شهید حاج قاسم سلیمانی 🏴 به مناسبت ایام سالروز رحلت امام خمینی (ره)
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
بدون تو هرگز « قسمت نهم » علی با اون حالش، بیشتر اوقات توی خیابون بود. تازه اون مو
بدون تو هرگز « قسمت دهم » تعدادما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد. تو اون اوضاع، یهو چشمم به علی افتاد. یه گوشه روی زمین. تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود. با عجله رفتم سمتش. خیلی بی حال شده بود. یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش. تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد. عمامه سیاهش اصلاً نشون نمی داد. اما فقط خون بود. چشم های بی رمقش رو باز کرد. تا نگاهش بهم افتاد. دستم رو پس زد. زبانش به سختی کار می کرد. - برو بگو یکی دیگه بیاد. بی توجه به حرفش، دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم. دوباره پسش زد. قدرت حرف زدن نداشت. سرش داد زدم. - میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود. سرش رو بلند کرد و گفت: - خواهر! مراعات برادر ما رو بکن. روحانیه. شاید با شما معذبه. با عصبانیت بهش چشم غره رفتم. - برادرتون غلط کرده. من زنشم. دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم. محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم. تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم. علی رو بردن اتاق عمل و من هزار نماز شب نذر موندنش کردمٔ مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب. دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم. از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر. یا همسر و فرزندشون بودن. یه علی بودن. جبهه پر از علی بود.... بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالآخره تونستم برگردم. دل توی دلم نبود. توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم اما تماس ها به سختی برقرار می شد. مستقیم به بیمارستان رفتم. علی حالش خیلی بهتر شده بود اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد. به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود. - فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی. خودش شده بود پرستار علی. نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم. چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه. تازه اونم از این مدل جملات. همونم با وساطت علی بود. خیلی لجم گرفت. آخر به روی علی آوردم. - تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ من نگهش داشتم. تنهایی بزرگش کردم. ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم. باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه. و علی باز هم خندید. اعتراض احمقانه ای بود وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علی شده بودم. بعد از مدت ها، پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون. علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه. منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه، نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره. بالآخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش. قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده. همه چیز تا این بخشش خوب بود اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن، هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد. پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت. زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش. دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه. مراقب پدرم و دوست های علی باشم یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد. یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زینب و مریم رو دعوا کردم و یکی محکم زدم پشت دست مریم. نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن. قهر کردن و رفتن توی اتاق و دیگه نیومدن بیرون. توی همین حال و هوا و عذاب وجدان بودم. هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد. قولش قول بود. رأس ساعت زنگ خونه رو زد. بچه ها با هم دویدن دم در و هنوز سلام نکرده - بابا بابا ! مامان، مریم رو زد...... علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد... تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم... علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت... –جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟... بچه ها با ذوق، باال و پایین می پریدن ...و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود... داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت... –خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد... و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشم و....با ذوق تمام گفتن...با دست چپ.
💠به سه چیزهرگزنمیرسید 1-بستن دهان مردم 2-جبران همه ےشکستها 3-رسیدن به همه آرزوها 💠سه چیزحتمابه تومیرسد: 1-مرگ 2-نتیجه عملت 3-رزق وروزی ✨میخواهےبه همه چیزبرسی خدارادرزندگیت بیاور 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
11.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟩🌿 اهمیت بدرقه و استقبال از 💖همسر ‌ 🟨 یادتون نره فقط خانماا نیستند که باید به استقبال همسرشون برن آقایون هم این مورد رو میتونند انجام بدن‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌ 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🟨🍀 لبخند و داشتنِ انرژى مثبت، چترِ نجاتِ شما در مقابلِ هجومِ افکار و انرژى های منفی ست‼️ 🌻 پس لبخند یادتون نره^_^🍃🍃‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
❇️آبشار آنجل بلندترین آبشار دنیا به طول یک کیلومتر 💠بلندترین آبشار جهان با نام آنجل در کشور ونزوئلا واقع شده است؛ آبشاری که از عمر کشف شدن آن کمتر از ۱۰۰ سال می‌گذرد. ❇️ آب آن از بارش‌ها در این منطقه تامین می‌شود و به خاطر بارش‌های زیاد در ونزوئلا هیچ وقت خشک نمی‌شود؛ تنها در بعضی از فصل‌ها از شدت آب آن کاسته می‌شود. آب سرازیر شده از این آبشار در نهایت به رودخانه می‌ریزد. 🌼🌏🌼🌏🌼🌏🌼 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
3.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🐔اوریگامی خروس🐔 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛