eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
کودکانی که اسباب بازی کمتری دارند... 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
کودکی که تهدید شده وناامن است اين ترس را به شكل واضح بروز نمی دهد بلکه آن را به شكل هاى مختلفى همچون ناخن جويدن، لكنت زبان، شب ادرارى، كم رو و كم حرف شدن كاهش تمركز و خشونت نشان ميدهد. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
💆‍♂ 💯ماساژ مناسب برای نوزادانی که از شدت گریه به حالت غش و ضعف رسیده و شیر نمی‌خورند و به هیچ روشی ساکت نمی‌شوند: 👍🏻روغن‌مالی با روغن گرم خاتم آرام آرام و نرم نرمِ اعصاب و عضلات دو طرف مهره‌های پشت نوزاد تا گردن او با انگشت شست، کوفتگی و ماندگی و گرفتگی ناشی از قنداق و یا گهواره و ... را برطرف می‌کند. 👌🏻با این روش به راحتی آرام شده و به خواب می‌روند. 📂منبع: مفرح‌القلوب، ص ۳۶۴ 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
بدون تو هرگز « قسمت بیست و سوم » دکترحسینی! همین الآن می خوام باهاتون صحبت کنم. بیاید توی حیا
بدون تو هرگز « قسمت بیست و چهارم » حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود، باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید. محمدحسین که اصلاً نمی گذاشت بهش دست بزنم. خونه بوی غربت می داد. حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم. اون ها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن اما من فقط گاهی اگر وقت و فرصتی بود، اگر از شدت خستگی روی مبل ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد، از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم. غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود. فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم، کمی آروم می شدم. چشمم همه جا دنبالش می چرخید. شب همه رفتن و منم از شدت خستگی بی هوش.... برای نماز صبح که بلند شدم، مادرم پای سجاده داشت قرآن می خوند. رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش. یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم. با اولین حرکت نوازش دستش، بی اختیار اشک از چشمم فرو ریخت.... - مامان! شاید باورت نشه اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود. و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد..... دستش بین موهام حرکت می کرد و من بی اختیار، اشک می ریختم. غم غربت و تنهایی. فشار و سختی کار و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوستشون داشتم. - خیلی سخت بود؟ - چی؟ - زندگی توی غربت سکوت عمیقی فضا رو پر کرد. قدرت حرف زدن نداشتم و چشم هام رو بستم. حتی با چشم های بسته، نگاه مادرم رو حس می کردم. -خیلی شبیه علی شدی. اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت، بقیه شریک شادی هاش بودن. حتی وقتی ناراحت بود، می خندید که مبادا بقیه ناراحت نشن. اون موقع ها جوون بودم اما الآن می تونم حتی از پشت این چشم های بسته، حس دختر کوچولوم رو ببینم. ناخودآگاه با اون چشم های خیس خنده ام گرفت. دختر کوچولو! چشم هام رو که باز کردم. دایسون اومد جلوی نظرم. با ناراحتی، دوباره بستمشون. - کاش واقعاً شبیه بابا بودم. اون خیلی آروم و مهربون بود. چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد ولی من این طوری نیستم. اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم، نمی تونم اون ها رو به خدا نزدیک کنم. من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم. خیلی... سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم. اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت. دلم برای پدرم تنگ شده بود و داشتم کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم. علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم و جواب استخاره رو درک نمی کردم..... زمان به سرعت برق و باد سپری شد. لحظات برگشت، به زحمت خودم رو کنترل کردم. نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم. نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم. هواپیما که بلند شد، مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم. حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود. حالتش با من عادی شده بود. حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم. هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد نه فقط با من، با همه عوض می شد. مثل همیشه دقیق اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود. ادب، احترام، ظرافت کلام و برخورد. هر روز با روز قبل فرق داشت. یه مدت که گذشت، حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد. دیگه به شخصی زل نمی زد در حالی که هنوز جسور و محکم بود اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد. رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن. به حدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود. در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم. شیفتم تموم شد. لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد. - سلام خانم حسینی! امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم. وقتی رسیدم، از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید. نشست. سکوت عمیقی فضا رو پر کرد. - خانم حسینی! می خواستم این بار، رسماً از شما خواستگاری کنم. اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم و اگر سؤالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم. این بار مکث کوتاه تری کرد. - البته امیدوارم اگر سؤالی در مورد گذشته من داشتید، مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید....... حرفش که تموم شد، هنوز توی شوک بودم. دو سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود. فکر می کردم همه چیز تموم شده اما این طور نبود. لحظات سختی بود. واقعاً نمی دونستم باید چی بگم. برعکس قبل، این بار، موضوع ازدواج بود. نفسم از ته چاه در می اومد، به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم. - دکتر دایسون! من در گذشته، به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد و به عنوان یک شخصیت قابل احترام، برای شما احترام قائل بودم. در حال حاضر هم عمیقاً و از صمیم قلب این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین میکنم.
✳️ ده فرمان برای حرمت به خویشتن: 🔶 اول با آنان که موجب می‌شوند درباره خودت احساسی نامطلوب داشته باشی نشست و برخاست مکن 🔶 دوم نکوشید رفتار نابجای افراد را توجیه کنید. 🔶 سوم با آنان که از خودت نامتعادل ترند معاشر مباش 🔶 چهارم همه روزهای عمرت به جسمت اعتماد کن ذهنت به تو خیانت می کند 🔶 پنجم همواره مجازی نه بگویید نظرت را تغییر دهی و احساس واقعیت را بیان کنی 🔶 ششم آنچه به خود روا مداری به دیگران نیز روا مدار 🔶 هفتم نباید بیش از توان ت ایثار کنی 🔶 هشتم آنچه دیگران درباره ات می اندیشند چندان اهمیتی ندارد 🔶 نهم هر جا هستید ضیافت آنجاست 🔶 دهم همه روزهای عمرت باید خود را تحسین کنی
❣سبک زندگی فرزندپروری..
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حجت‌الاسلام وافی پاسخ میدهد 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛓چگونه آزادی غربی، انسان را در غل و زنجیر می کند⛓ 👌 صحبتهای بسیار جالب «لارین بوث» مجری و روزنامه نگار معروف بریتانیایی درباره حجاب و آزادی. 💥خانم لارین بعد از مسلمان و محجبه شدن، هدف هجمهٔ ناجوانمردانه رسانه های انگلستان قرار گرفت که اوج آن، مقالهٔ روزنامهٔ ایندیپندنت از سوی یک نویسنده صهیونیست در توهین و تخریب او بود.
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌 صحبتهای بسیار جالب «لارین بوث» مجری و روزنامه نگار معروف بریتانیایی درباره حجاب و آزادی. 💥خانم لارین بعد از مسلمان و محجبه شدن، هدف هجمهٔ ناجوانمردانه رسانه های انگلستان قرار گرفت که اوج آن، مقالهٔ روزنامهٔ ایندیپندنت از سوی یک نویسنده صهیونیست در توهین و تخریب او بود. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
4.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عاشقتم ... 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛