سی ساعت تا نجف!!
#قسمت_اول
#اربعین
#کربلا
تقریبا نزدیک اذان مغرب بود که رسیدیم به شهر«کوت».
عراقی ها جلوی در اتوبوس ها ایستاده بودند که زائران را برای اقامت به منزل خودشان دعوت کنند؛ولی ما مصمم بودیم که میخواهیم همین امشب برویم نجف.همین.
در حال چانه زدن با زبانِ دست و پا شکسته ی عربی بودم که یک عراقی با دشداشه مشکی و سبیل سفید با زبان فارسی سلیس شروع کرد با من صحبت کردن و دعوت به منزلشان.بین جمع طلبه ها، فقط من ملبس(با عمامه و عبا) بودم.
سریع به رفقا با ایما و اشاره رساندم که ایشان فارسی بلد هست.
خستگی نه از چشم ها بلکه از تمام جان و تن بچه ها معلوم بود.
بین جمع ۱۲نفره ما اتفاق نظری نبود.چند نفری طالب حرم بودند.ولی خستگی چیره شد.
از دیروز عصر که از قم راه افتاده بودیم، هنوز به مقصد نرسیده بودیم.مقصد نجف بود و مرقد صافی صفا یمانی.
با این که نماز صبح را در مرز مهران خوانده بودیم، ولی به دلیل ناهماهنگی در خود کاروان و ازدحام جمعیت، نماز ظهر را هم در همان جا بودیم.البته در مرز جغرافیایی عراق.
کاروان که قرار بود فقط ما را تا نجف برساند، نتوانسته بود اتوبوس تهیه کند و مبلغ ده دینار را عودت دادند.
به ذهنم رسید که با ماشین های رایگان تا نجف برویم و ده دینار را برای سفر به کاظمین ذخیره کنیم.
با این که فقط این ایده را در گروه ۴نفره خودمان مطرح کردم، در یک آن جمعیت ما شد ۱۲نفر.
آقای رحیم دلفی در ظرف چند دقیقه با بچه ها گرم گرفت.چند سواری تهیه کرد و به سمت منزلشان رفتیم.البته ۲ایرانی دیگر هم با ما همراه شدند؛ یکی از آنها بچهای بیمار برای شفا به همراه خود آورده بود.
فکر میکنم اندازه یک گونی صد کیلویی خاک وارد فاضلاب منزل آقا رحیم دلفی کردیم.
لباس و بدنمان غرق خاک بود.نشستن پشت تریلی و انتظار برای ماشین در مرز مهران وزن ما را سنگین کرده بود.
طبق رسم مهمان نوازی تمام لباس های خاکی ما را برای شستن با ماشین لباسشویی تحویل گرفتند.
نماز خواندیم.
شام خوردیم و همه تقریبا با حمام کردن، خستگی از تن گرفتیم.
همسر آقا رحیم ایرانی و اهل خراسان بود.به گفته خودش چندین سال ایران زندگی کرده بود و زندگی اش داستان مفصلی داشت.در حال فعلی هم از نظامیان عراق بود.
همان شب چند نفر از فامیل های همسر آقا رحیم هم آمدند.لهجه غلیظ خراسانی داشتند.
چون مهمان نوازی عراقی ها را می شناختیم و میدانستیم که رد کردن سفره و غذا را خیلی زشت میدانند، قرار شد بعد از نماز صبح سریع حرکت کنیم تا هر چه زودتر به نجف برسیم و صبحانه را بین راه بخوریم.
بچه ها مشغول تعقیبات نماز بودند که آقا رحیم تعارف کردند برای صرف صبحانه در اتاق کناری.چانه زدن هم بی فایده بود.در عمل انجام شده قرار گرفته بودیم.
شاید ذهن ما را خوانده بود.
بعد از صبحانه در هوای بارانی کوت از منزل خارج شدیم.
برای ما موتور سه چرخه ای گرفت و کرایه را حساب کرد تا به ترمینال کوت برسیم...
شماره تلفن و آدرسش را هم در کاغذی نوشت و گفت در مسیر برگشت هم سری به آنها بزنیم...
ادامه دارد..
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
سی ساعت تا نجف!! #قسمت_اول #اربعین #کربلا تقریبا نزدیک اذان مغرب بود که رسیدیم به شهر«کوت». عراقی
#قسمت_دوم
#اربعین
#کربلا
به گمان خودمان نماز ظهر را در حرم بودیم، شاید کمی هم زودتر.ولی حالا که به نماز مغرب حرم هم نرسیده بودیم، خستگی راه برایمان دو چندان شده بود.
از جمع ۱۲ نفره ما همان ۴نفر باقی مانده بودیم.همان ۴نفری که قبل از شروع سفر هماهنگ کردیم که در طول سفر با هم باشیم.
من و احمد و حسین و محسن.
🔴 وقتی وارد ترمینال کوت شدیم صحنه عجیبی دیدیم.
فکر میکردیم که اولین نفراتِ جمع مسافران باشیم و خیلی فاتحانه سوار ماشین می شویم ولی حالا چند صد نفر شاید هم چند هزار زائر می دیدیم که در اندک زمانی سوار کامیون ها و کمپرسی ها می شدند.
با هماهنگی از هم جدا شدیم و وعده در نجف کردیم.سوار شدن ۱۴ نفر به صورت هم زمان در یک ماشین تقریبا ناممکن بود.
ماشین ها قبل از توقف کامل پر می شدند.
عبایم را در کیف گذاشتم.
بلاخره سوار شدیم.
هوای بارانی و سوز سرما همراه با گپ و گفت با زائران قابل تحمل می شد.
بعد از چند ساعت ماشین ها توقف کردند.گمان کردیم نجف و یا نزدیک نجف هستیم.با دیدن جمعیت و تابلو ها و اتوبوس های ایرانی فهمیدم که خیر!!چند ساعت دیگری هم در مسیر هستیم.باز جمع مان شکل گرفت.
ازدحام جمعیت بود.
سرمای هوا و لباس کم ،کلیه های یکی از رفقا را حساس کرده بود.صفی بلندبالای دستشویی باز جمعیت ما را متفرق کرد.
بلاخره صف دستشویی تمام شد و بعد از حدود یک ساعت راه افتادیم که سوار اتوبوس شوییم.
اتوبوس نبود ولی جمعیت زیاد بود و هر لحظه بیشتر می شد.
همین یک دستشویی دستمایه شوخی های ما تا آخر سفر شد ...یک دستشویی چند ساعت رسیدن به مقصد را به تاخیر انداخت.
نزدیک اذان شد.
نماز ظهر را خواندیم و غذایی خوردیم.
بیخیال اتوبوس های ایرانی شدیم و به دنبال ماشین کرایه ای راه افتادیم.
اول که ماشین نبود.بعد هم که ماشین پیدا شد، قیمتی گران تر و یا معادل ماشین های مرز میگفتند.
نقض غرض بود.اینهمه سختی را برای زیارت کاظمین تحمل کرده بودیم.
اقتضای شرایط مالی طلبگی به گونه ای نبود که به راحتی بتوانیم خرج کنیم.از زیارت کاظمین هم نمی شد منصرف شوییم.معلوم نبود بار دیگر بتوانیم به سفر بیاییم یا کاظمین بسته نباشد و...
پشیمان شدیم.
برگشتیم.
عصر بود که سوار اتوبوس ها شدیم.
تا این جا این هشتمین ماشینی بود که از قم سوار می شدیم.
البته باز بین گروه ۴نفره هم جدایی افتاد.
وعده جایی بود که اتوبوس ها زائران را پیاده کنند.
بلاخره رسیدیم نجف...
بعد از حدود ۳۰ساعت که در خاک عراق بودیم
ادامه دارد...
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#قسمت_دوم #اربعین #کربلا به گمان خودمان نماز ظهر را در حرم بودیم، شاید کمی هم زودتر.ولی حالا که به
#قسمت_سوم
#قسمت_پایانی
#اربعین
#کربلا
بار اولی نبود که وارد نجف می شدیم
طعم زیارت را قبلا هر چهار نفرمان چشیده بودیم
بلاخره با کمی تماس و پیامک با خط ایرانی یکدیگر را در محل پیاده شدن از اتوبوس ها پیدا کردیم
اولین چای عراقی را در نجف خوردیم و راهی شدیم
از تابلوهای فرودگاه و دیدن منطقه فهمیدیم کمی از حرم دور هستیم
ماشینی مجانی جمعیت ایرانی را تا نزدیک صورة العشرین برد؛یعنی کنار همان مقبره خانوادگی خاندان حکیم
نماز را در نماز خانه بزرگ مجموعه ی خاندان حکیم خواندیم و به سمت مقبره صافی صفا یمانی حرکت کردیم.
دقیقا یک روز از استراحت شاهانه در خانه أقا رحیم دلفی می گذشت.
با حساب و کتاب تعداد روزهای مانده تا اربعین، شروع مجدد دروس ،چشم انتظاری همسر حسین و محسن، و هدایایی که برای زائران و بچه های عراقی آورده بودیم و پخش کردن آن زمان بر بود؛ تصمیم بر این شد که فردا راهی کربلا شوییم
یعنی فقط یک شب تا صبح برای زیارت امیر المومنین علیه السلام فرصت داشتیم..
۳۰ساعت را از دست داده بودیم...شاید هم به دست آورده بودیم...
صبح رفتم حرم
سلامی و زیارتی
داشتم از حرم خارج می شدم که فهمیدم کیف پول کوچکی که همراه داشته ام گم شده
یک کیف حاوی چند هزار تومن پول ،کارت ملی،کارت طلبگی و یک کارت بانکی.
وقتی در مرز مهران ده دینار را گرفتیم، با شناخت قبلی از احمد و مدیریت مالی اش در سفر رمضانه نجف، پول ها رابه احمد دادیم.
حالا چه باید میکردم؟!
چاره ای نبود
باید حرکت می کردیم
اولویت کربلا بود.
گشتن و پرسش و جو هم فایده ای نداشت.
ساعات اولیه صبح بود که راهی شدیم
با کیف هایی پر از تسبیح و نمک ، عطر رضوی و ۱۴پرچم مزین به نام امام رضا علیه السلام و برای بچه های عراقی هم لوازم التحریر مثل خط کش و مداد رنگی و...
برای تهیه این لوازم چند روزی دویده بودیم و از خواب شب و غذای روز زده بودیم.
برای تهیه این اقلام از امور فرهنگی حرم تا مغازه های پاساژ قدس را گشته بودیم.بسته بندی و تهیه چند روزی طول کشید.درس هایمان هم تا روز حرکت ادامه داشت
یکی از دلایل اقامت شبانه در کوت هم همین خستگی بود.
راهی شدیم...
بسم الله...
خاطرات سفر آن سال هنوز در یادم مانده...
الحمدلله رزق زیارت دو امام مدفون در کاظمین هم نصیبمان شد...
کیف مدارک گمشده هم به دستم رسید..البته بعد از حدود دوسال!!
9.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچ پرچمی غیر کربلا بالا نیست
حسین معنی آزادی ست
حسین چشمه خوبی ها
حسین مرکز این دنیا
مداحی بسیار زیبای میثم مطیعی
#امام_حسین
#کربلا
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
مادر شهید بود
و همسرشهید هم،
لکن رسالت خود را حفاظت و
حراست از خاطراتِ شُهدای #کربلا میدانست...
🏴 ام البنین
شبتون بخیر درپناه ام البنین 💫
📚 #معرفی_کتاب
📖 نام کتاب : پدر
✍ نرجس شکوریان فرد
🖇 انتشارات عهد مانا
💚 ''دخترانش را مینشاند روی پایش
در عرب رسم نبود《دختر داری》
علی با آنها بازی میکرد، نازشان راهم میخرید.
💚چنان محترم بزرگشان کرد که وقتی زینب وارد اتاق میشد، #حسین مقابلش بلند میشد.
خودش خدا را یاد کودکانش میداد.
ریشهای، که حتی با تمام مصیبتها هم خشک نمیشد.
ثمر دختر علی در #کربلا بود که ماندگاری قیام برادر شد، حماسهی زینب!
💚دخترانههای دختران #علی، مادرانه های دختران علی
شد زنانگی های کربلا
دختران علی یزید را خوار و خفیف کردند
علی پدر زن نمونه کربلاست
زینب آنقدر شخصیت عظیمی دارد که میشود؛ #زینب ڪبرے
فإذا اختنقتُمْ، بالحُسين تنفّسوا
اگر دلتان سخت به تنگ آمد
با ذکر حسین (ع) نفس بکشید❤️
#کربلا
#یااباعبدالله
شبتون حسینی💫
748.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰مردم برای آخر سالی پی سفر
من هم به فکر این که مرا کربلا بری...
🔸 #حجتالاسلامبهنامحشمدار
#کربلا
#مهدی_یاران
.
✨باطن روزه ✨
رسیدن به مقام روضه 😭 است
#کربلا شهر ✨خدا
و رمضان شهر ✨خداست ..
#الهی_به_حق_حسین_العفو😭
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۴۴ خیال کرد از سرما لرز کرده ام که ب
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۴۵
بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد
_نمیدونم تو چه #وهابی هستی که هیچی از #جهاد نمیدونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به خدا و رسولش ایمان داری که نمیخوای #رافضی_ها داریا رو هم مثل #کربلا و #نجف و #زینبیه به کفر بکشونن، امشب با من بیا!
از گیجی نگاهم..
میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد
_این شهر از اول سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علی هستش، چندتا خونواده رافضی مهاجرت کردن اینجا!
طوری اسم #رافضی را با چندش تلفظ میکرد..
که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت
_حالا همین #حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن ارتش آزاد، رافضی ها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن!
نمیفهمیدم از من چه میخواهد و درعوض ابوجعده مرا میخواست که از پشت در مستانه صدا رساند
_پس چرا نمیاید بیرون؟
از وحشت نفسم بند آمد..
و فرصت زیادی نمانده بود که »بسمه« دستپاچه ادامه داد
_الان با هم میریم حرم!
سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت
_اینجوری هم در راه خدا جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!
تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد میکرد..
و او نمیفهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🖍 زندگی عاشقانه یعنی این...
به بهانه ۱۵ مرداد سالروز شهادت خلبان سرلشگر عباس بابایی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
قهر بودیم ، در حال نماز خواندن بود ،نشسته بودم و توجھی به همسرم نداشتم ..کتاب شعرش را برداشت و با یک لحن دلنشین شروع کرد به خواندن .ولی من باز باهاش قهر بودم؛کتاب را گذاشت کنار و به من نگاه کرد و گفت :
غزل تمام ، نمازش تمام ، دنیا مات
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد
باز هم بھش نگاه نکردم!...
این بار پرسید: عاشقمی؟سکوت کردم گفت:
عاشقم گرنیستی لطفیبکن نفرت بورز بیتفاوت بودنت هرلحظه آبم میکند!
دوباره با لبخند پرسید : عاشقمی مگه نه؟ گفتم : نه! گفت :
تو نه میگویی و پیداست میگوید دلت آری
که این سان دشمنی یعنی كه خیلی دوستم داری
زدم زیر خنده و روبروش نشستم دیگه نتوانستم به ایشان نگویم كه وجودش چقدر آرامش بخشہ ..بهش نگاه کردم و از تہ دل گفتم:خداروشکر کہ هستی♥️:)
✅ منبع: شهید بابایی به روایت همسرش
#محرم
#کربلا
#عباس_بابایی
❇️ #سخن_نگاشت | اثر ذکر مصائب اهلبیت علیهمالسلام
💯 امام خمینی رحمةاللهعلیه:
محرّم و صفر است که اسلام را نگه داشته است.
✔️ فداکاری سیّدالشّهدا سلاماللهعلیه است که اسلام را برای ما زنده نگه داشته است؛ زنده نگه داشتن عاشورا با همان وضع سنّتی خودش از طرف روحانیون، از طرف خطبا، با همان وضع سابق و از طرف تودههای مردم با همان ترتیب سابق که دستجات معظّم و منظّم، دستهجات عزاداری بهعنوان عزاداری راه میافتاد.
⚠️ باید بدانید که اگر بخواهید نهضت شما محفوظ بماند، باید این سنّتها را حفظ کنید.
📚 صحیفه امام، ج15، ص330-331.
📎 #امام_حسین
📎 #ماه_صفر
📎 #کربلا
📎 #اربعین
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛