eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنید: 🔰 حدیث روز: 🍃امیر المومنین علیه السلام : روزی را به وسیله صدقه فرود آورید . 📚نهج‌البلاغه حکمت ۱۳۷ 📿ذکر روز: یا ارحم الراحمین 📆 تقویم روز 📌سه‌شنبه ☀️ ۲۸ آذر ۱۴۰۲ هجری شمسی 🌙۵ جمادی الثانی ۱۴۴۵ هجری قمری 🎄 19 دسامبر 2023 میلادی
آخر‌ رِسَد‌ شبی‌ که‌ به‌ جرم جنونِ‌ عشق ؛ ما‌ را‌ به‌ کربلای تو‌ تَبیعد‌ می‌کنند💔 صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
🌺 سلام یا مهدی سَر شد به شوق وصل تو فصل جوانیَم هرگز نمی شود که از این در برانیَم یابن الحسن برای تو بیدار می شوم روزت بخیر ای همه ی زندگانیم 💫💖 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💫 📎 📎
🌼یاد بگیریم آسان بگیریم و از زندگی لـــذّت ببریم ‌ خود را رها کنیم و به اشتباهات خود بخندیم زندگی ارزش غصه خوردن برای اشتباهات گذشته را ندارد. 🌸🍃
@kooche_shohadaaمن ادواردو نیستم 7.mp3
زمان: حجم: 18.76M
📗کتاب صوتی بسیار شنیدنی من نیستم "سرگذشت ثروتمندترین شهید شیعه" قسمت 7⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Ostad_Shojaeسرطانی بنام عیب‌جویی.mp3
زمان: حجم: 10.57M
بیماری بدبینی / منفی‌نگری / عیب‌جویی / ریشه‌ی بسیار خطرناکی دارد! که اگر درمان نشود انسان را به کفر می‌رساند! چگونه بفهمیم مبتلائیم؟ چگونه درمانش کنیم؟
♨️ امشب آخرین مهلت ثبت‌ نام کنکور ۱۴۰۳/ مهلت ثبت‌نام تمدید نمی‌شود 🔹ساعت ۲۴ امشب ۲۸ آذرماه ۱۴۰۲ آخرین مهلت ثبت‌نام در نوبت اول کنکور ۱۴۰۳ است و مهلت ثبت‌نام تمدید نخواهد شد. 🔹سنجش و پذیرش متقاضیان ورود به آموزش عالی در سال تحصیلی ۱۴۰۴-۱۴۰۳ براساس مصوبه «سیاست ها و ضوابط ساماندهی سنجش و پذیرش متقاضیان ورود به آموزش عالی (پس از پایان متوسطه)» شورای عالی انقلاب فرهنگی صورت می‌گیرد
7.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| آسیب‌هایی که ضایع کردن همسر جلوی بچه‌ها بدنبال داره! 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
لاتجسسوا . فضولی نکن در گذشته افراد...حتی عزیزترینت
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#یادت_باشد #قسمت‌پنجاه‌سوم 🌿﷽🌿 🌺از نیمه راه رد نشده بودیم که وسط راه بد بیاری آوردیم و موتور پنچ
🌿﷽🌿 🌹هجدهم فروردین بود که طبق هماهنگی با حاج آقای صباغیان راهی جنوب شدیم. چون داخل آمبولانسی که همراه کاروان‌ها به مناطق می‌رفت نیروی امدادگر نیاز بود، من قبول کردم که خادم امدادگر باشم. دوست داشتم هر کاری از دستم بر می‌آید در راه خدمت به شهدا و زائران راهیان نور انجام بدهم. حمید هم در منطقه «دهلاویه» مقتل شهید دکتر «مصطفی چمران» به عنوان خادم مشغول شد. هر روز از اول صبح سوار آمبولانس می‌شدم و همراه کاروان‌ها مناطق را دور می‌زدیم، این چند روز جور نشد حمید را ببینم. 🍎با توجه به شرایط آب و هوا تعداد کسانی که مریض می‌شدند یا به کمک نیاز داشتند زیاد بود. سخت تر از رسیدگی به این همه زائر تکان‌های آمبولانس بود که تحمل آن برای من خیلی دشوار بود. ❤️نزدیک به شانزده ساعت در طول روز از این منطقه به آن منطقه در حال رفت و آمد بودیم. شب که می‌شد احساس می‌کردم استخوان های بدنم در حال جدا شدن است. 🌷شب آخر با آمبولانس به اردواگه شهید کلهر آمدیم، اردوگاه تقریبا رو به روی دو کوهه ورودی شهر اندیمشک قرار داشت، با حمید قرار گذاشته بودم که آنجا همدیگر را ببینیم. 💐تا نیمه‌های شب بیمار داشتیم و من درگیر رسیدگی به آن‌ها بودم. اوضاع که کمی مساعد شد از خستگی سرم را روی در آمبولانس گذاشتم، پاهایم آویزان بود، آن قدر بدنم کوفته و خسته بود که متوجه نشدم چطور همان جا به خواب رفتم. نزدیک اذان صبح با صدای مناجات زیبایی که در محوطه اردوگاه پخش میشد بیدار شدم. تا چشم هایم را باز کردم حمید را دیدم. روبروی من کنار جدول نشسته بود. 🍀زیر نور ماه چهره خسته حمید با لباس خادمی و کلاه سبز رنگی که روی سرش گذاشته بود حسابی دیدنی شده بود. پرسیدم: _حمید جان از کی اینجایی؟ چرا منو بیدار نکردی پس؟ گفت: _ تقریبا سه ساعتی هست که رسیدم، وقتی دیدم خوابی دلم نیومد بیدارت کنم. اینجا نشستم هم مراقب تو باشم هم تو راحت استراحت کنی. 🌺لبخند زدم و گفتم: _ با اینکه حسابی بدنم کوفته شده و این چند روز دو سه هزار کیلومتر با این آمبولانس راه رفتیم، ولی حالا که دیدمت همه‌ی خستگیام رفت. بخوای پای پیاده باهات تا خود اهواز هم میام! ادامه دارد....                  
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#یادت_باشد #قسمت‌پنجاه‌چهارم 🌿﷽🌿 🌹هجدهم فروردین بود که طبق هماهنگی با حاج آقای صباغیان راهی جنوب
🌿﷽🌿 🌹همراه هم در همان خنکای اول صبح محوطه اردوگاه سمت حسینیه راه افتادیم. یکی از زیبایی‌های همسایگی به شهدا که در شهر خیلی کمتر توفیق آن نصیب انسان می‌شود نماز صبح‌هایی است که اول وقت به جماعت می‌خواندیم. درست مثل شنیده‌های ما از زمان جنگ همه برای رسیدن به صف نماز جماعت از هم سبقت می‌گرفتند. 🍎بعد از نماز صبح حمید به خاطر کارهایی که باقی مانده بود به دهلاویه برگشت تا فردا سمت قزوین حرکت کند. اما من چون کلاس داشتم همان روز از اندیمشک سوار قطار شدم و به تهران آمدم تا بعد با اتوبوس به قزوین برگردم. ❤️از جنوب که برگشتیم گوشه ذهنم به تولد حمید فکر می‌کردم، دوست داشتم اولین سالروز تولد حمید که من کنارش هستم برایش یک جشن تولد خودمانی بگیرم. چهارم اردیبهشت ماه روز تولد حمید ساعت پنج صبح بود که با هول از خواب پریدم، عرق سردی روی پیشانیم نشسته بود، دهانم خشک شده بود، خواب خیلی عجیبی دیده بودم: 🌷آقایی با یک نورانیت خاص که مشخص بود شهید شده می‌خواست یک چیزی به من بگوید، در تلاش بود منظورش را برساند ولی تا خواست حرف بزند من بیدار شدم. چهره شهید را کامل به یاد داشتم، خیلی ذهنم درگیر این بود که حرف این شهید چه بود که نشد من بشنوم. 💐با حمید قرار داشتم که به مناسبت تولدش به مزار شهدا برویم، مراسم تولدش را کنار شهدا برده بودیم. خودش بود و خودم و شهدا، برایش کیک خریده بودم، وقتی رسیدیم حمید طبق معمول رفت سر مزار شهید حسین پور، می‌دانستم می‌خواهد با رفیقش خلوت کند. 🍀همان ردیف را آهسته قدم زنان جلو آمدم، کیک به دست به قاب عکس بالای سر مزارها نگاه می‌کردم، هر کدامشان یک سن وسال، یک تیپ و یک قیافه ولی همگی یک آرامش خاص داشتند، چشم‌هایشان پر از امید بود. در عالم خودم بودم که یهو خشکم زد، چشم‌هایم چهارتا شد، یکی از عکس‌ها همان شهیدی بود که من داخل خواب دیده بودم، دقیقا همان نگاه بود، شهید «اردشیر ابراهیم پور». 🌺جذبه خاصی داشت، همیشه در سرم می‌چرخید که این شهید می‌خواهد یک چیزی به من بگوید. نگاهش پر از حرف بود، بعد از آن هر بار مزار شهدا می‌رفتیم، حمید میرفت سر مزار شهید حسین پور، من هم می‌رفتم سر مزار این شهید. با اینکه متوجه نشدم حرف شهید چه بود ولی همیشه سر مزارش آرامش خاصی داشتم. ادامه دارد....                   👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛