1.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسین جان
این دل برای ماه خدا رو براه نیست💔
پایان ماه شعبان رسید مرا پاککن حسین💚
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
@fori_sarasari4_527607474996379803.mp3
زمان:
حجم:
4.13M
جزء 1 تند خوانی استاد آقایی
« هرکس که در ماه رمضان يک آيه از قرآن تلاوت کند، ثواب کسى را دارد که در ماههاى ديگر کل قرآن را ختم کرده باشد.»
«قرائت قرآن به نیت تعجیل در فرج امام زمان»
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ، الَّذى اَنْزَلْتَ فیهِ الْقُرْآنَ
🌙حلول #ماه_رمضان ماه بندگی خدا بر تمامی مسلمانان جهان تبریک و تهنیت باد
24.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙استقبال از #ماه_رمضان
🍃در آسمونا وا شد
🍃نسیمی می وزه از عرش
🎙 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
💠🔅💠🔅💠 ❣️ #رمان_از_سوریه_تا_منا 💠 #قسمت_35 ناهار خورده و نخورده خوابش برده بود. از فرصت استفاده کر
🔆💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠
💠🔅💠🔅💠
❣️ #رمان_از_سوریه_تا_منا
💠 #قسمت_36
صالح درد داشت و خوابش نمیبرد. طول اتاق را راه می رفت و دور بازوی بریده اش را چنگ می زد و لبش را می گزید. هر چه مُسکن خورده بود بی فایده بود. توی آن گیرودار به من هم امر می کرد که از تخت پایین نیایم و حصر استراحت مطلق را نشکنم😔 بی توجه به حکم جدی اش بلند شدم و لباس پوشیدم و به صالح کمک کردم لباسش را عوض کند که او را به بیمارستان برسانم. هر چه امر کرد و دستور داد گوش ندادم.
اتومبیل را از حیاط بیرون زدم و او را به اولین بیمارستان رساندم. توی اورژانس پانسمان را عوض کردند و آمپول مُسکن قوی تزریق کردند شاید دردش آرام شود😔 وقتی پانسمان را عوض کردند خیلی اصرار داشت که از اتاق بیرون بروم اما مصرانه ماندم و صالح را تنها نگذاشتم.
وقتی پیراهنش را درآورد و جای خالی بازوی بریده اش و زخم های تازه ی بازویش به قلب رنجور و فشرده ام دهان کجی کرد، تحمل دیدنش آنقدر سخت و جانفرسا بود که کمرم خم شد و دستم را به لبه ی تخت صالح گرفتم. صالح با دستش زیر بازویم را گرفت و مرا کنار خودش نشاند.
ــ من که گفتم برو بیرون خانومی😔
ــ نه چیزی نیست صالح جان😔 کمی سرگیجه دارم تو نگران نباش😢
زخمش هنوز تازه بود و از گوشه و کنار زخم باز شده اش چیزی شبیه به خونآبه می آمد. دلم ریش می شد وقتی آن صحنه را می دیدم...😭
"خدایا شکرت"
بی صدا وارد منزل شدیم و به اتاقمان رفتیم. چیزی به اذان صبح نمانده بود و صالح قصد نماز داشت
اما...
نمی دانست بایک دست چگونه باید وضو بگیرد😔😭
سعی کردم آرام از اتاق بیرون بروم. هنوز دوساعت نشده بود که خوابش برده بود. قرار بود دوستانش به دیدنش بیایند. صبحانه را آماده کردم. سعی داشتم در سکوت، خانه رامرتب و تمیز کنم. سلما هم نبود. صحنه ی دلخراش زخم دست صالح که به یادم
ادامه دارد.....