eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 عالی بودن را برای خودمان همیشه تکرار کنیم تا عالی شویم. ما هرچه می گوییم و هر چه به زبان می آوریم همان می شود. 💠 ذهن ما چیزی را می سازد که می گوییم. افکار ما می تواند یک بیابان خشک را به گلستانی تبدیل کند. 💠 آدم های سالم دنیایی از افکار عالی دارند وذهن خود را خوشحال و سالم نگه می دارند. برای همین همیشه شاد و خونسرد و مهربان هستند ذهن سالم موفقیت به همراه دارد.
9.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقا فرمودند من باید برم گلزار شهداء بدون برنامه قبلی ما محافظ ها فقط باید می‌گفتیم چشم رفتیم رسیدیم به گلزار شهداء، آقا فرمودند کسی دنبال من نیاد و بعد...
🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنیم: 🪧تقویم امروز: 📌 سه شنبه ☀️ ۲۲ خرداد ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۴ ذی الحجه ۱۴۴۵ هجری قمری 🎄 11 ژوئن 2024 میلادی 📖حدیث امروز: 🍃امیرالمومنین علیه السلام: از فرصت های خوب بهره گیرید؛ زیرا مانند گذر ابرها؛می‌گذرد. 📗 غررالحکم ص ۱۵۲ 🔖مناسبت خاصی نداریم
یاد تو همچون نفســــی ، می دهـدم دوبـاره جـان عشـق تو سبـز می کند لحظه بـه لحظه ی خـزان... تــاب نیـاورد دگـر در تـب و هجــر و بـی کسـی این دل من که مانده در صحن و صفای جمکران... 🌷اللهم‌ عجل‌ لولیک‌ الفرج🌷
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قفلی این روزهام🥲💔 صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
🌸✨سه شنبه تون عالی 💓✨دوستان امروزتان 🌸✨پراز حس خوشبختی 💓✨عشق و محبت 🌸✨نشان لبخند خدا 💓✨در زندگی هاست 🌸✨امیدوارم زندگیتون 💓✨پراز لبخند و نگاه 🌸✨خدا باشه 💓✨دلتون همیشه شاد 🌸✨و غصه از شما دور دور 💓✨روزتون زیبا و در پناه خدا 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥شاید علمی تر از این بیان آقای دکتر عزیزی نمیشد ضرورت «حجاب» رو توضیح داد و بلایی که «بدحجابی» سر زندگی خود خانمها میاره! از علم کوانتوم میگه ، علمی و به روز از دین میگه ، 👤دکتر عزیزی 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
3.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عبور از پل صراط با یک سوزن!!!! 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🔖 ضررهای بیش از اندازه خــواب بیـش از اندازه، قــوای بدن را بــر روح مسلــط مـی سازد و سپس آن را بر در می آورد. خــــواب معتدل و سحـــرخیــزی، روح را بـر قـوای بــدن چیـــره مــی کنـــد، را قـــــوی مـی سازد و سلـطــه شیطـــان را کــاهش مـی دهـد. خـــواب بیـش از اندازه، بـرای ساختار روانی و فیزیولوژیکی ضررهایی دارد و بــاعــث فـــرسودگـی و عدم لــذت از زنــدگــی مـی گــردد. از جمله آسیب های پرخوابی عبارتند از: ▫️از دست دادن روابط اجتماعی ▪️به خطر انداختن آینده ▫️احساس حقارت و خودکم بینی و بی کفایتی و افسردگی ▪️از دست دادن تمرکز در کارهای روزانه ▫️غضب خداوند ▪️فقیر شدن در دنیا و آخرت ▫️عدم شکوفایی استعدادها ▪️احساس گیجی و منگی ▫️بی هدفی و بی ارادگی 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت130 اینم بی زحمت بزار ــ پیش خودتون باشه. تربت کربلاست، اگه مابین ذکر
🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 هنوز کارهایم کامل تمام نشده بود که مادر آرام کنار گوشم گفت: –شما برید بشینید. زشته روز اولی همش تو آشپزخونس. وقتی روی مبل داخل سالن نشستیم، آرش گفت: –میشه بریم بیرون کمی قدم بزنیم؟ سرم را به علامت مثبت تکان دادم و گفتم: –صبرکنید آماده بشم. به چند دقیقه نکشید که با هم خیابانهای اطراف خانه را قدم زنان طی می‌کردیم. آرش دستم را گرفت و عاشقانه نگاهم کرد و گفت: هنوز باورم نمیشه، مال من شدی. بعد نفس عمیقی کشید. –یه مدت سریه کلاسی میرفتم که در مورد قانون جذب و این چیزها بحث بود. استاد اون کلاس میگفت، توی زندگی هر انرژی خوب یا بدی رو که بفرستید، همون رو دریافت می کنید و در مورد هر کسی اگر مثبت فکر کنید باعث رفتار خوب شما با اون میشه. همینطور برعکسش. هر چی فکر می‌کنم قبل از اون ماجرای جزوه هیچ فکری در مورد تو نکرده بودم. نمی‌دونم چطور با یک نگاه به طرفت کشیده شدم. من اصلا به دخترهایی هم تیپ تو هیچ وقت فکر نکرده بودم، یعنی حتی تو رو سرکلاس ندیده بودم قبل از این که سارا بهت جزوه‌ام رو بده. چطور به طرفت کشیده شدم. چون قانون جذب میگه انسان هر چیزی رو که دوست داشته باشه با فکر کردن بهش میتونه به دست بیارتش. ولی در مورد تو همه چی یهویی به وجود امد. وقتی برای اولین باردیدمت کشش عجیبی به سمتت پیدا کردم. در حال که قبلش هیچ وقت از کائنات نخواسته بودمت. تو قانون جذب رو به هم ریختی راحیل. دیگه به این قانون اعتماد ندارم. خوشحالم که در مورد تو قانون جذب عمل نکرد. بعد دستم را به طرف لبهایش بردو خواست ببوسد. آرام دستم را کشیدم و گفتم: – اینجا خیابونه. دوباره دستم را گرفت و گفت: – بر طبق قانون جذب وقتی آدم احساس خوبی داره، اون موقع بهترین لحظات زندگیشه. فکر می‌کنم من الان اون لحظه از زندگیم رو طی می‌کنم. تو چی راحیل؟ مثل من اون حس خوب رو داری؟ سرم را به علامت تایید تکان دادم و او ادامه داد: –اگه اینطوره، پس چطور در هر شرایطی حواست به... به... مثلا به اذان گوشیت هست. چرا هیچ خوشی باعث نمیشه ازیادت بره که بهش بی‌توجه باشی؟ با تعجب نگاهش کردم و کمی فکر کردم که چه بگویم. پرسیدم: –استادتون چطور آدمی بود؟ شانه ایی بالا انداخت و گفت: –خوب بود. اکثراخیلی شادو شارژ بود. –چه خوب، یعنی اعتقادی نداشت تو این دنیا رنج و سختی هم هست؟ –چرا؟ ولی می‌گفت با فکرهای خوب افکار منفی از بین میره. –خب منظورش از اون افکار خوب چی بود؟ –فکر کردن به خوشیهای زندگی دیگه، که توی هر آدمی فرق می‌کنه، مثلا یکی وقتی به پولدار شدن فکر میکنه خوشه، یا کسی که به عشقش نرسیده، فکر کنه که رسیده، خوشه. اصلا همین فکر کردن هم برای رسیدن بهش کمک میکنه و باعث شادیش میشه. –به نظرم قانون جذبی که تو میگی خوبه ولی تک بعدیه. چیزهایی که استادت گفته لذتهای زودگذره که انسان بالاخره ازشون خسته میشه. آدمها از همه‌ی این چیزهایی که گفتی بالاخره خسته میشن. اینا چیزای کمیه. مامان همیشه میگه لذتهایی هست که آخر نداره و برای رسیدن بهشون باید یه رنج‌هایی بکشیم. که همون رنج‌ها هم خودش یه جورایی لذت داره. متعحب نگاهم کردو پرسید: – چطوری؟ –مامان میگه مثلا کسی که حواسش به حجابش هست، از همسرش لذت بیشتری میبره. میگه حجاب داشتن یه رنج کوچیکه، که باعث یه لذت بزرگ میشه. ولی به نظر من حجاب رنج نیست. آرش نفسش را بیرون دادو گفت: –مامانت چقدر سختش کرده. فکر نکنم اینجوریام باشه. –خب میشه از همین نمازی که پرسیدی شروع کرد. من در هر شرایطی یادم نمیره که نمازبخونم. چرا؟ لبخند زدو گفت: –اینو که من پرسیدم، تازه برام عجیب تر اون موضوع مهریته، فکر نمیکنی زیادی...مکثی کردو لبهایش را بیرون دادو نگاه با‌ مزه‌ایی بهم انداخت و لبخند زد. –چیه؟ می‌ترسی حرفت رو بزنی؟ تازه یادم نرفته ها اون روز قرار بود بگی داییم بهت چی گفته، ولی زدی زیر حرفت. –راستش اون روز از گفتن موضوع مهریت اونقدر غافلگیر شدم که کلا نشد جوابت رو بدم. داییت اولش یه سری بازجویی کرد و بعد نتیجه‌ی تحقیقاتش رو که در مورد من انجام داده بود رو گفت، آخرشم توصیه هایی در مورد تو بهم کرد. تنها چیزی که لازم باشه بهت بگم این که ازم قول گرفت، هیچ وقت مجبورت نکنم کاری روکه دوست نداری رو انجام بدی. منم بهش این قول رو دادم. بینمان سکوت شد من در فکر قولی بودم که دایی از آرش گرفته بود. می‌دانستم دایی هم خیلی نگران آینده‌ی من است. ولی هیچ وقت از تحقیقاتی که کرده بود، چیزی بهم بروز نداده بود. آرش نگاهم کردو گفت: –راستش اولش وقتی جریان مهریه‌ات رو ازت شنیدم، بیشتر از این که برام عجیب باشه حسودیم شد و ناراحت شدم. باتعجب پرسیدم: –واقعا؟ آخه چرا؟ –برای این که زمانی که من دارم بال بال میزنم که همه چی رو جور کنم که ما به هم برسیم، تو به فکر چیز دیگه ایی هستی. راحیل، تو واقعا بهم علاقه