💢 غدیر، روز هماهنگی زینت ظاهر با باطن
🔹 زینت و پیراستگی، یکی از صفات مؤمنان است که در اسلام، اجر و پاداش بسیاری دارد.
🔹 امام صادق علیه السلام فرمود: مَعَاشِرَ الشِّيعَةِ كُونُوا لَنَا زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْناً ؛[1] اى گروه شيعه! مایه زينت ما باشيد و مایه زشتى ما نباشيد . این زینت و آراستگی در دو بخش ظاهری و باطنی خلاصه می شود.
🔸آراستگی ظاهری
🔹آراستگی در ظاهر، به رعایت کردن آداب در ظاهر است وهر انسانی را موظف به رعایت نظافت عمومی از جمله؛ رسیدگی به بدن، موی سر و نوع پوشش می کند. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله این آراستگی و نظافت ظاهری را بخشی از ایمان می داند.[2]
🔸آراستگی باطنی
🔹قرآن کریم، ایمان را آراستگی در باطن دانسته و آن را زینت قلب معرفی کرده است: وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُم ؛[3] ولی خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل هایتان زینت بخشیده است .
🔹امام محمدباقر علیه السلام فرمود: مراد از ایمان در آیه فوق،محبت امیرالمؤمنین علیه السلاماست.[4]
پی نوشت:
[1]. صدوق، محمدبن علی، الامالی، کتابچی، 1376ش، چاپ ششم، ص400.
[2]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، داراحیاءالتراث العربی، 1403ق، چاپ دوم، ج59، ص291.
[3]. حجرات: 7.
[4]. کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیرفرات، وزارت ارشاد اسلامی، 1410ق، چاپ اول، ص428.
3.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎈پیشاپیش عید غدير خم بر همگان مبارک🎈
💠 بهترین زنان ⇩
✍امام صادق علیه السلام:
[بهترین زنانتان کسی است که چون با شوهرش خلوت کند برای او زره حیا را از تن درآورد و چون لباس بپوشد زره حیا را با او به تن کند.] .
📚الکافی، ج5، ص324
👌توضیح: در این روایت با توصیف بهترین زنان هم یکی از مسئولیتهای مهم زن در زندگی بیان شده است و هم شیوهای را برای همسرداری بیان میکند. این روایت در درجۀ نخست تصریح میکند که زن باید به دنبال ارضای نیاز جنسی شوهر خود باشد و در خلوت با شوهر خود، حیا را - که نیرویی قوی در وجود زن و به مثابۀ زرهی برای حفظ عفاف اوست - به کنار نهد و از بذل هیچگونه خدمت و لذتی برای شوهر خود دریغ نورزد.
همچنین این روایت اشاره به این نکته دارد که ارضای نیاز جنسی باید فقط در چارچوب حریم خانواده صورت گیرد و پس از آن که نیاز زن و شوهر برآورده شد، با پوشیدن لباسهایشان، لباس حیا را دوباره بر تن کنند و در روابطشان با دیگران جز عفت و حیا حاکم نباشد و انتظاری که در زمینۀ حفظ حیا از زن میرود بیش از مرد است.
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙حجت الاسلام دارستانی
🔸همه ی خیرات عالم در یک جمله خلاصه میشه
«احترام به پدر و مادر»
حجت الاسلام #دارستانی
🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنیم:
🪧تقویم امروز:
📌 پنجشنبه
☀️ ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۱۳ ذی الحجه ۱۴۴۵ هجری قمری
🎄 20 ژوئن 2024 میلادی
📖حدیث امروز:
امیرالمومنین علیه السلام:
پایداری شجاعت وزهد در دنیا ثروت است
📗نهجالبلاغه حکمت ۴
🔖مناسبت امروز:
🔹شهادت دکتر مصطفی چمران
🔸روزبسیج اساتید
وصول به حق جز با #نمازشب نمی شود که نمی شود که نمی شود...
#همو_دعا_کنیم
♡••
چشمـِ دلمـ بہ سمتِ حَـࢪمـ باز مۍشود
با یڪ سَلامـ صُبـحِ من آغاز مۍشود..
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
دانشمند شهید،مصطفی چمران:
خدایا!همه چیز بر من ارزانی داشتی
و بر همه اش شکرکردم.
جسمی سالم و .....
موفقیتهای فراوان به من دادی
از همه چیز،
و از همه زیباییها،
و از همه کمالات به حد نهایت
به من اعطا کردی
و بر همه اش شکرمی گذارم.
اما ای خدای بزرگ!
یک چیز بیش از همه چیز
به من ارزانی داشتی
که نمی توانم شکرش کنم،
و آن درد و غم بود.
درد و غم،
از وجود اکسیری ساخت
که جزحقیقت چیزی نجوید،
جز فداکاری راهی برنگزیند،
و جز عشق چیزی از آن ترشح نکند.
امام راحل: مثل چمران بمیرید...
#سالروز_شهادت
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت157 با دلخوری گفت: – سوالم جدی بود. ــ منم جدی گفتم
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت158
من هم نشستم وگفتم:
–تو که کاری نکردی بترسی. به خدا بسپار.
کلافه گفت:
–اصلا بهش نمیومد همچین دختری باشه.
–بهترین راه شناخت آدمها وقتیه که عصبانی هستند.
آهی کشیدو گفت:
–دعا کن یه معجزهایی بشه سودابه نره خونتون.
بعد کلافه بلند شدو به طرف در رفت.
–کجا؟
–میرم بیرون یه قدمی بزنم.
میدانستم تنها کسی که الان میتواند آرامش کند من هستم.
–منم میام.
–نه بابا کجا میای، بگیر بخواب؟
–پس تو هم نرو.
دستش از روی دستگیرهی در سُر خورد.
–باشه.
بالشتش را برداشتم و روی تخت گذاشتم.
–بیا رو تخت بخواب، شاید با هم حرف بزنیم آروم شی.
باتعجب کنارم دراز کشید. دستم را گرفت و روی لبهایش گذاشت و گفت:
–همین که کنارتم آرومم. دوباره تپش قلب گرفتم. دستش را زیر سرم گذاشت و گفت:
–با آرامش بخواب عزیزم. همین یک جمله کافی بود تا آشوب درونم فروکش کند. چشم هایم را بستم و بوی تنش را تنفس کردم.
با پشت انگشت سبابه اش آنقدر گونهام را نوازش کرد که چشم هایم گرم شدو خوابم گرفت. نمی دانم چند ساعت از خوابیدنم گذشته بود که بیدار شدم. احساس کردم نزدیکه اذان صبح است.
نیم خیز شدم، تا موبایلم را از روی میز کنار تخت بردارم و ساعتش را نگاه کنم. مجبور شدم کمی به روی آرش خم شوم. غرق خواب بود. چند دقیقه بیشتر به اذان نمانده بود. گوشی را سر جایش گذاشتم. به صورتش زل زدم. باورم نمیشد این همان پسر مغرور و متکبر کلاس باشد.
سرم را روی بالشت گذاشتم.
–چرا بیداری؟ زخم صدایش توی گوشم پیچید.
با تعجب گفتم:
–خواب بودی که...
ــ بوی عطرت خواب مگه واسه آدم میزاره.
خجالت زده گفتم:
ــ نزدیک اذانه. بیدار شدم.
با لحن خیلی مهربان و با همان صدایی که دلم برایش ضعف می رفت گفت:
ــ مگه ساعت کوکی هستی که نزدیک اذان بیدار میشی؟
ــ به مرورآدم میشه دیگه.
ــ راحیل بهت حسودیم میشه.
–چرا؟
–اصلا به خدا حسودیم میشه.
نگاهش کردم. چشمهایش شفاف شده بودند.
با بغضی که سعی در کنترلش داشت گفت:
–چون تو به خاطرش خواب و زندگی نداری.
بغضش باعث ناراحتیام شد.
–اینجوری نگو آرش. خدا قهرش میگیره.
لبخند زورکی زد و گفت:
–ببین در همه حال نگران خدایی.
خندیدم و گفتم:
–چون خدا، مادرمه، پدرمه، نامزدمه، دنیامه. دوسش دارم چون تو رو بهم داده.
هم زمان با لبخندش صدای اذان گوشیام بلند شد.
بوسه ایی روی موهایم نشاند وگفت:
–بوی بهشت میدی.
وضو گرفتم و نمازم را خواندم. دوباره خیره به آرش شدم. انگار خواب بود.
ــ چرا نشستی زل زدی به من؟
خندیدم و رفتم لبه ی تخت نشستم و گفتم:
– تو اصلا امشب خوابیدی؟
ــ اهوم، فقط مدل شتر مرغی...
ــ اون دیگه چطوریه؟
خنده ی خماری کرد.
ــ با چشم باز... ولی سخته، امشب دلم واسه شتر مرغ ها سوخت. چطوری سر کلاس بشینم با این بی خوابی؟
ــ آرش.
ــ عمر آرش.
ــ امروزدانشگاه تعطیله.
ــ چرا؟
ــ موافقی یه امروز روغیبت کنیم و بریم دنبال عمه اینا؟ توام می تونی بیشتر بخوابی.
ــ چراغ خواب را روشن کردو لبخندزد.
– چه فکر خوبی. من که برمم هیچی از کلاس نمی فهمم. امشب درست نخوابیدم.
این بار من گفتم:
–می خواهی من برم توی سالن، تو راحت بتونی بخوابی؟
اخم کرد.
– اونجوری که اون خواب خرگوشیم هم از سرم می پره.
چراغ خواب را خاموش کردم و گفتم:
ــ پس بخواب دیگه.
دستش را دراز کرد روی تخت و گفت:
–بیا مرفین رو بزن که بیهوش بشم.
گنگ گفتم:
ــ مرفین؟
– سرش را به علامت تایید تکان داد. سرت رو بزاری روی دستم تمومه.
آرام کنارش دراز کشیدم و سرم را روی بازویش گذاشتم. چشم هایش را بست و دیگر حرفی نزد ولی معلوم بود بیدار است. تکانی خورد و با دستش شروع به نوازش کردن موهایم کرد و به چشم هایم چشم دوخت. نمی خواستم از نگاهم فوران احساساتم رو ببیند. سرم را در سینه اش پنهان کردم. احساس کردم کمکم آرامش در وجودم تزریق شدو خواب چشم هایم را به تاراج برد.
وقتی چشم هایم را باز کردم هوا روشن شده بود. نگاهی به ساعت انداختم. هشت را نشان می داد. ترسیدم تکان بخورم، آرش دوباره بیدار شود.
تمام سعیام را کردم حداقل نیم ساعت دیگر، بی حرکت بمانم تا کمی بیشتر بخوابد.
چشم هایم را بستم و غرق فکر شدم. یک ربعی گذشت که تکان خورد. می خواست آن دستش که زیر سرم بود را تکان بدهد اما نتونست. انگار دردش گرفت و یک آخ آرامی گفت.
زود سرم را بلند کردم و دستش را کنار بدنش کشیدم.
چشم هایش را باز کرد.
اشاره ایی به دستش کردم و گفتم:
ــ ببخشید، اذیت شدی.
ــ با آن صدای خط و خشیاش که دلم را زیررو می کرد گفت:
–مگه آدم تو بهترین شب زندگیش اذیت میشه؟ باور کن راحیل اصلا دلم نمی خواست روز بشه.
حرف دل من را می زد. امشب، من هم معنی خواب شیرین را فهمیده بودم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🍃🌸