eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنیم: 🪧تقویم امروز: 📌 شنبه ☀️ ۹ تیر ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۲۲ ذی الحجه ۱۴۴۵ هجری قمری 🎄 29 ژوئن 2024 میلادی 📖حدیث امروز: 🍃امیرالمومنین علیه السلام: مسئلت جویی وسیله پوشاندن عیب هاست. 📗نهج‌البلاغه حکمت ۶ 🔖مناسبت امروز: 🥀شهادت میثم تمار ( رحمه الله علیه)
سلام امام زمانم✋🌸 آقاجان درست است که لایق آمدنت نیستیم... اما قرنهاست بار انتظار تورا بر دوش کشیده‌ایم اُفتان و خیزان میرویم و همچنان انتظارت را بردوش میکشیم... و شاید خیلی زود می‌آیی و ما این غمی را که به سنگینی قرنهاست به زمین می‌گذاریم، مولاے من! ما به امید رویاے آمدنت نفس می‌کشیم زودتر برگرد... 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
2.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای صبا، صبح دمی بر سرِ کویش بگذر تا معطر شود آفاق ز تو هر سحری ... صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
🔴شاید ندونیم چه کسی برنده‌ی این انتخابات میشه! 🔹اما به این ایمان داریم که چه با چه با چه با این انقلاب خواهد ماند چون که ولایت فقیه رو داریم. 🔹لبیک یا خامنه‌ای ━━━━━━🦋◇x◇🦋━━━━
🍃❣ بهترین آدمها کسانی هستند که شمارا بخاطر خودتان دوست دارند 🌻🦜🌻 نه بخاطر کارهایی که می توانید برایشان بکنید!
3.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀🌿 به دور باغ دل، پرچین‌تان سبز شکفتن های عطرآگین تان سبز نسیم و سبزه و گل غرق آواز هوای صبح تابستان تان سبز🌱 🌿☀️سلام‌صبح بخیر☀️🌿 ‎‎‌‌‎‎‌‎
🏖 ثروتمند کسی است که: بتواند از ارزانترین چیزها لذت ببرد! 🖋 هنری دیوید
التماس یک حسنه در قیامت در خبر صحیح از نبیّ‎اکرم (صلی الله علیه و آله) است که: همانا مردمان هرگاه روز رستاخیز و دقّت حساب و دردناکی عذاب را لمس کنند، همانا پدر در این روز به فرزندش می‌چسبد و می‌گوید: «من چطور پدری برای تو در دنیا بودم؟ آیا من تو را تربیت نکردم، از دسترنج و زحمت خودم تو را غذا ندادم و تو را نپوشاندم؟ احکام را به تو نیاموختم، آیا قرآن را به تو آموختم از فامیل خودم برای تو زن تزویج‎ کردم، بودجه‌ی زندگی تو و همسرت را تا زنده بودم تأمین ‎کردم بعد از مرگ هم مال فراوانی برایت به‌جا گذاشتم». فرزند می‌گوید: «پدرم! راست و درست می‌فرمایی، خواسته‎ی شما چیست»؟ پدر می‌گوید: «پسرم! همانا میزان عمل و کردارم سبک است، گناهم از ثوابم بیشتر است، فرشتگان گفته‌اند اگر یک حسنه‌ی دیگر داشته باشی میزان خوبی‌ها از بدی‌ها سنگین‌تر می‌شود هم‌اکنون خواهش من از شما این است که یک حسنه از کردار نیک خویش به من ببخشی تا میزان خوبی‌هایم به‌واسطه‎ی همان حسنه سنگین‎ شود امروزی که خطرش بزرگ است». فرزند به پدر می‌گوید: «نه، به خدا حاضر نمی‌شوم پدر جان! خود من هم می‌ترسم که کفّه‌ی گناهانم سنگین و کفّه‌ی کارهای نیک من سبک باشد، من قدرت اینکه چیزی به تو ببخشم ندارم». سپس پدر می‌رود در حالی‎که پشیمان و گریان است بر آن خوبی‌ها که به فرزندش در دنیا کرده و همین‌طور مادر نیز فرزندش را در این روز ملاقات می‌کند و می‌گوید: «پسرم! آیا رحم من جایگاه تو نبود»؟ می‌گوید: «بلی، ای مادر»! مادر می‌گوید: «آیا پستانم برای تو وسیله‎ی آشامیدنی نبود»؟ می‌گوید: بلی، مادرم»! سپس مادر می‌گوید: «پسرم! گناهانم سنگین و فراوان است از تو می‌خواهم که یکی از گناهانم را تو تحمّل ‎کنی و بپذیری تا سبک‌بار شوم». می‌گوید: «ای مادر، از من دور شو! همانا من سرگرم نفس و حساب خودم می‌باشم سپس اشک‌ریزان از پسر جدا می‌شود. این است تأویل گفته‎ی خدای تعالی: هیچ یک از پیوندهای خویشاوندی میان آنها در آن روز نخواهد بود و از یکدیگر تقاضای کمک نمی‌کنند [چون کاری از کسی ساخته نیست]! (مؤمنون/۱۰۱) و مرد هم به همسر متوسّل ‎می‌شود و می‌گوید: «فلانی من چطور همسری بودم برای تو در دنیا»؟ زن، اوّل او را ستایش به خوبی می‌کند و می‎گوید که تو شوهر خوبی بودی برایم». سپس مرد به او می‌گوید: «من فقط یک حسنه از تو می‌خواهم شاید بدان واسطه‎ی نجات پیدا کنم و وارهم از این باریک‌بینی حساب و سبکی میزان و عبور از صراط». زن به‌همسرش می‌گوید: «نه به خدا! من طاقت این را ندارم من هم مانند تو از سرنوشت امروزم بیمناکم». پس شوهر با دلی غمگین و افسرده و سرگردان از کنار زن می‌رود. این موضوع در تأویل گفته‎ی خدای تعالی: اگر شخص سنگین‌باری دیگری را برای حمل گناه خود بخواند، چیزی از آن را بر دوش نخواهد گرفت، هر چند از نزدیکان او باشد! (فاطر/۱۸) یعنی نفسی که گرانبار به گناه شده از اهل خود می‌خواهد که چیزی از بار او بردارند، همانا ایشان باری از گناهش را برنمی‌دارند؛ بلکه حال مردم روز قیامت چنین است هرکسی می‌گوید: «خودم، خودم، آنچنان که خدای تعالی می‌فرماید: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ* وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ* وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ* لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ، روزی‎که فرار می‌کند مرد از برادرش و مادر و پدرش و از همسر و برادرش، برای هر مردی از ایشان روز چنین کاری است که او را از هرچیز بی‌نیاز می‌کند». منابع: تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۳۸۶ إرشادالقلوب، ج۱، ص۵۶
🔊در مورد دور دوم بدانید... انتخابات🗳
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس ‌‌‌#پارت185 *راحیل* نوبت به احوالپرسی با فاطمه که رسید بغلم کردوگفت:
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 –زشته آرش جان، اونوقت فکر می کنه من چقدر دختر... –اون هیچ فکری نمی کنه. من قبلاتشکر کردم دیگه. مشکوک نگاهش کردم. کنارش روی تخت نشستم. او هم نیم خیز شدو شروع به بازی با موهایم کرد. با خودم فکر کردم از ترفند یه دستی استفاده کنم. باید بیشتر فکر می کردم. شاید خودش عطر را برایم خریده. برای همین نمی‌خواهد تشکر کنم که ضایع نشود. شاید هم عطر را کیارش برای مادرش یا مژگان خریده و آنها هم گفته‌اند بدهیم به راحیل. اما چرا برندهایش یکیست؟ نمی دانستم این وسط باید این حرف ها را مطرح کنم یا نه. اصلا به رویش بیاورم؟ یه دستی بزنم یا نه. اگه دروغ گفته باشد با بر ملا شدنش خرد می‌شود. البته به هر حال قصد آرش خیر بوده. شاید شوخیهایم را برای سوغاتی جدی گرفته و ترسیده از این که کیارش برایم چیزی نیاورده ناراحت شوم. اگه چیزی نگویم نکند فکر کند من خنگم و متوجه‌ نیستم. صدایش مثل یک آهن ربای غول پیکر من را از افکارم بیرون کشید. –راحیلم. نگاهش کردم. دستم را گرفت و به چشم هایم زل زد. مردمک چشمهایش می رقصیدند. انگار از چیزی واهمه داشت. یا حرف زدن برایش سخت بود. سعی کردم با لبخند نگاهش کنم و مطمئنش کنم، که اگر حرفی هم نزند من قبولش دارم. پشت دستم را بوسید و به جای بوسه اش نگاهی انداخت. دستم را روی صورتش گذاشت و دوباره نگاهم کرد. اینبار آرام تر بود. چشم هایش محبت را فریاد میزد. «آخه من چطور این همه مهربانی را ندید بگیرم و مواخذه ات کنم. چطور بگویم برای برملا شدن دروغت نیاز به هوش بالایی نیست.» انگار می خواست اعترافی بکند و برایش سخت بود ولی من این را نمی خواستم. برای این که حرفی نزند سرم را روی سینه اش گذاشتم و گفتم: –هر چی آقامون بگه... فکر کنم از حرکتم شوکه شد. چون برای چند لحظه بی حرکت مانده بود. ولی بعد دستهایش را دور کمرم حلقه کرد و من را به خودش فشار داد و سرش را روی سرم گذاشت. بعد از این که چند نفس عمیق کشید با صدایی که نمی دانم کی زخم برداشت گفت: –ممنونم راحیل... همین دو کلمه، همین زخم صدایش کافی بود برای دانستن...برای گم شدن همه‌ی فکرهایی که در موردش کردم. چه خوب شد که حرفی نزدم. آن هم به آرش، با خروارها غرورش. من را از خودش جدا کردو صورتم را دو دستی گرفت و به چشم هایم خیره شد. این بار نگاهش فرق می کرد. انگار با قدرت، هر چه حس داشت در چشم هایم می‌ریخت. قلبم ضربان گرفت، محکم خودش را به قفسه ی سینه ام می‌کوبید. احساس کردم قلبم حرکت کرد و بالاتر امد، آنقدر بالا که نفس کشیدن برایم سخت شد. دیگر طاقتش را نداشتم. نگاهم را از او گرفتم و هم زمان صدای مادر آرش امد که برای ناهار صدایمان میزد، بلند شد. نفسم را با شدت بیرون دادم و بلند شدم. آرش هم با خنده بلند شد و گفت: –راحیل. نزدیک دراتاق بودم. برگشتم و نگاهش کردم. شاکی پرسید: – زبون نداری عزیزم؟ با صدایی که هنوز کمی لرزش داشت گفتم: –جانم. روبرویم ایستادوموهایم را به پشت سرم هدایت کردو انگشتهای دستهایش را پشت گردنم به هم رساندو با کف هر دو دستش از طرفین صورتم را بالا داد و گفت: –نگام کن. آن لحظه سخت بود نگاهش کنم به لبهایش چشم دوختم. صورتش را نزدیک صورتم کردوگفت: –بالاتر از دوست داشتن چیه راحیل؟ متعجب چشم هایم را در نگاهش سُر دادم. نگاهش ذوبم کرد. –من... من...می پرستمت راحیل... بعد آرام از در بیرون رفت. نفسم به شماره افتاد. انگار زمان متوقف شده بود. سعی کردم آرام باشم. صدای قاشق و بشقاب را می شنیدم که از سالن می آمد. نشستم روی تخت و شروع به نفس عمیق کشیدن کردم. چند دقیقه بعد فاطمه توی اتاق آمد و گفت: –چرانمیای پس؟ بلند شدم و گفتم: –امدم. مشکوک نگاهم کردو پرسید: –آرش خان چرا نموند؟ با تعجب پرسیدم: :–رفت؟ –آره، گفت زودتر باید برم سرکار... بعد که از پنجره نگاه کردم، دیدم نرفته است. ✍