eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ  آغاز کنیم:   📖حدیث امروز: ✳️ امام صادق علیه‌السلام: برآوردن نیازمندی های مومن از هزار حج مقبول و آزادی هزار بنده و فرستادن هزار اسب مجهز در راه خدا بالاتر است. 📗وسائل الشیعه جلد ۱۶ 🪧تقویم امروز: 📌 شنبه ☀️ ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۵ صفر ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 ۱۰ آگوست ۲۰۲۴ میلادی 🔖مناسبتی امروز: 🥀شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها 💠 ۱۵ روز تا حسینی اللهم ارزقنا زیارة الکربلا و شفاعة الحسین (علیه‌السلام)
برگرد ای توسل شب زنده دارها پایان بده به گریه ی چشم انتظارها از یک خروش ناله ی عشاق کوی تو حاجت روا شوند هزاران هزارها یکبار نیز پشت سرت را نگاه کن دل بسته این پیاده به لطف سوارها از درد بی حساب فقط داد میزنم آیا نمیرسند به تو این هوارها ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن خیری ندیده ایم از این اختیارها باید برای دیدن تو "مهزیار" شد یعنی گذشتن از همگان "محض یار" ها دیگر برای تو صدقه رد نمیکنم بیهوده نیست اینکه گره خورده کارها یکبار هم مسیر دلم سوی تو نبود اما مسیر تو به من افتاد بارها شب ها بدون آمدنت صبح می شوند برگرد ای توسل شب زنده دارها این دست ها به لطف تو ظرف گدایی اند یا ایها العزیز تمام ندارها 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹وصیت شهیدحججی به بانوان:همیشه این بیت شعررا به یادبیاوریدآن زمانی که حضرت رقیه(سلام الله علیها) خطاب به پدرش گفت: غصه حجاب من را نخوری باباجان چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انا المشتاق الی زیارت کربلا♥️✨ من..! مشتاق زیارت کربلای توام...؛)🥺 صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
💢 ورزش حجابی 🍃 در میدان‌های ورزشی؛ شما ببینید، دخترهای ما می‌روند در میدان‌های ورزشی، قهرمان می‌شوند، طلا می‌گیرند با حجاب اسلامی؛ کدام ‌تبلیغ برای حجاب بهتر از این است؟ تعدادی از این خانم‌ها آمدند آن طلاهایشان را به بنده اهدا کردند. من البتّه برمی‌گردانم به ‌خودشان که نگه دارند؛ امّا واقعاً من افتخار می‌کنم به این‌ جور خانم‌ها. در یک میدان بین‌المللی که میلیون‌ها انسان از پشت ‌دوربین‌ها دارند می‌بینند، این دختر ایرانی میرود آنجا، مدال طلا را می‌گیرد، پرچم کشورش را بالا می‌برد و آن وقت با حجاب ‌ایستاده؛ تبلیغی برای حجاب بهتر از این، بیشتر از این؟ 🎤 امام خامنه‌ای مدظله‌العالی؛۱۴۰۱/۱۰/۱۴. 📎 📎 📎 📎
سه ساله دخترت افتاده از نفس بابا دگر مرا ببر از کنج این قفس بابا به جز تو که آمده‌ای، امشبی به دیدارم نزد سری به یتیم تو هیچ کس، بابا 🌹🍃 (س)🥀 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت312 کلید را در قفل چرخاندم. ناگهان سعیده از پشت چادرم را کشید و
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 –دلت نمی‌خواد چی؟ نگاهم را در چشم‌هایش چرخاندم نم داشتند. من هم بغض کردم و سکوت کردم. دستش را کشید و منتظر نگاهم کرد. دستهایم را دور کمرش حلقه کردم و سرم را روی سینه‌اش گذاشتم و بغضم را رها کردم. –مامان دلم نمیخواد ریحانه زیر دست کس دیگه‌‌ایی بزرگ بشه، اون به من عادت کرده. میخوام مادری رو با اون تجربه کنم. اجازه میدید؟ مادر هم دستهایش را دور تنم حصار کرد و گفت: –میتونی راحیل؟ به سختیهاش فکر کردی؟ یک عمر زندگیه ها... سرم را بلند کردم. –نمی‌خوام به سختیهاش فکر کنم. فقط میخوام شما پشتم باشید، اونوقت همه چی برام راحت میشه. مثل وقتی که از آرش جدا شدم، اگر حمایتهای شما نبود نمی‌تونستم. مادر دستی به موهایم کشید و نگاهش رویشان ثابت ماند. چشم‌هایش پرآب شد و گفت: –هر چیزی رو آدمها اول باید خودشون بخوان، تو خواستی منم کمکت کردم. –الانم میخوام مامان. –باید خودت رو واسه حرفهای دیگران هم آماده کنی، شاید حرفهایی از جنس حرفهای اون روز خواهرت. همان لحظه سعیده وارد اتاق شد و به طرفمان آمد. –ای بابا چی شده؟ شما هم باشگاه گریه راه انداختید؟ مادر با لبخند گفت: –آره، فقط یکی یدونه خال هندی وسط ابرومون کم داریم. –خاله واسه راحیل میخوام خاگینه درست کنم، آرد کجاست؟ مادر جای آرد را گفت. فوری گفتم: –سعیده جعفری هم توش بریزا. سعیده دستش را در هوا چرخاند. –برو بابا جعفریم کجا بود. مادر گفت: –خشکش رو داریم الان میام بهت میدم. سر سفره همگی غذای دست پخت سعیده را می‌خوردیم که مادر گفت: –امروز که زهرا خانم زنگ زده بود بعد از عذر خواهی گفت: –برادرم وقتی فهمید که از راحیل خواستگاری کردم ناراحت شد. گفت اول باید با شما مطرح می‌کردم. نباید ذهن راحیل رو مشغول می‌کردم. برای همین من به شما زنگ زدم که کسب تکلیف کنم. سعیده گفت: –بابا عجب آدم فهمیده‌اییه این کمیل خان. بعد چشمکی به اسرا زد. اسرا پشت چشمی نازک کرد و حرفی نزد. مادر ادامه داد؛ –خلاصه بعد از کلی توضیح دادن و حرف زدن قرار شد دو روز دیگه بهشون جواب بدیم. سعیده لقمه‌اش را قورت داد و پرسید: –نظر خودتون چیه خاله؟ مادر مکثی کرد و گفت: –باطن عمل که خوبه، به خصوص که راحیل هم موافقه، منتها صبر و شجاعت زیادی می‌خواد. بعد نگاه عمیقی به اسرا انداخت. –یه اتحاد خانوادگی هم میخواد. چون ممکنه حرف و حدیث زیاد شنیده بشه. مثلا این که دخترت چی کم داشت که دادیش به مردی که بچه داره. یا حرفهایی که الان فکرش رو هم نمی‌تونید بکنید ولی ممکنه گفته بشه. حرفهایی که دل هر کس رو می‌شکنه. برای همین راحیل باید بازم فکر کنه، همه‌ چیز رو باید سبک سنگین کنه بعد جواب بده. اسرا پوفی کرد و گفت: –من به تصمیم راحیل کاری ندارم، ولی موندم تو کار خدا. سعیده گفت: –دوباره این شروع کرد. اسرا کمی از سفره فاصله گرفت و گفت: –نه سعیده باور کن نمیخوام از راحیل ایرادی بگیرم. چطور میشه که یکی مثل این آقا با داشتن یه بچه، همچین حوری گیرش بیاد. تازه یک سال هم ایشون پرستار بچش باشه. بعد اونوقت زنش رو که دوستش نداشته تو تصادف از دست بده، بعد عاشق یکی مثل خواهر من که آفتاب ندیده بشه، مهم تر از این که خواهر منم قبول... مادر کشیده گفت: –اسرا! –مامان جان برام سواله دیگه، چرا بعضیها اینقدر شانس دارن. اونوقت اون آرش بدبخت یه عمر باید با یکی زندگی کنه که... چپ، چپ، به سعیده نگاه کردم. احساس کردم هر چه با او در مورد همسر سابق کمیل درد و دل کرده‌ام کف دست اسرا گذاشته است. مادر گفت: –چرا به این فکر نمی‌کنی که ریحانه تو این سن مادرش رو از دست داده. اصلا چرا به این فکر نمی‌کنی که تو خودت این همه نعمت دورت ریخته ولی دیگران ندارن. همین دستی که باهاش غذا می‌خوری، میدونی کسایی هستن که حسرت داشتنش رو می‌خورن. من نمی‌دونم تو چرا با اون چپ افتادی؟ اسرا سرش را پایین انداخت و گفت: – نمی‌دونم مامان احساس می‌کنم راحیل براش زیاده. –تو بهش حسادت می‌کنی دخترم، بهتره خودت رو تنبیهه کنی. اسرا فوری گفت: –فردا رو روزه می‌گیرم. –نه، تنبیهی که دردت بیاد. روزه خیلی کمه. چون خیلی وقته این فکر ازت جدا نمیشه. –خب چیکار کنم؟ میخواهید یک هفته روزه بگیرم؟ مادر گفت: –نه، اگر این دوتا با هم محرم شدن، نصف پس‌اندازت رو برای کمیل یه چیزی میخری و به عنوان کادوی عقد بهش میدی. اسرا با چشم‌های گرد شده مادر را نگاه کرد. با صدای اذان مغرب مادر بلند شد و رفت. سعیده با لبخند و خیلی آرام گفت: –وای بر دهانی که بی‌موقع باز شود. والا...حالا داری از حسادت میترکی خب تو دلت نگهش دار، واسه من فیلسوف شده، هی میگه تو کار خدا موندم. خدام تو کار تو مونده. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌