👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت320 بلند شدم و به طرف اتاق مادر رفتم. مژگان روی تخت
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت321
*راحیل*
وقت اداری تمام شده بود، ولی هنوز کمی از کارهایم مانده بود. خیلی کند پیش میرفتم. شقایق وارد اتاق شد و گفت:
–پاشو بریم دیگه، اولین روز نمیخواد خودت رو هلاک کنی. این رئیس ما قدر نمیدونهها، آخرشم میگه وظیفت بوده.
شقایق از آن دخترهای زود جوش بود. از صبح که آمده بودم آنقدر سریع با من عیاق شده بود که انگار مدتهاست هم دیگر را میشناسیم. نگاهم را از روی سیستم به طرفش سُر دادم و گفتم:
–تو برو، من نیم ساعتی کار دارم. باید از رئیس یه چیزایی بپرسم. نمیدونم این نامه ها رو باید بر حسب چی بایگانی کنم؟
جلوتر آمد و نگاهی به سیستم کرد و توضیح مختصری داد و گفت:
–صبح مگه برات توضیح نداد؟
–چرا، چندتا رو تند تند گفت انجام دادم ولی این آخریا یادم رفته.
شقایق چشمکی زد و گفت:
–برام عجیب بود که خودش امد برات توضیح داد. فکر میکردم بسپره به یکی از ماها، بعد صدایش را آرامتر کرد و ادامه داد:
–سحر میگفت، فکر کنم این دختر جدیده بتونه قاپ رئیس رو بدوزده، چون انگار با اون یه کم با ملاحظهتره. ما که تو این مدت موفق نشدیم.
–شما تو اتاقاتون کار میکنید یا دیگران رو رسد میکنید؟
خندید و گفت:
–رئیس با دیگران فرق داره. وگرنه ما که سرمون تو کار خودمونه.
ابرویی بالا دادم و گفتم:
–بله، اونقدر سرتون تو کار خودتونه که من همین روز اولی به لطف شما شجرنامه همه کارکنای شرکت امد تو دستم.
شقایق حق به جانب گفت:
–بیا و خوبی کن. بده همه رو باهات آشنا کردم. آدم باید بدونه اطرافش چه خبره، فقط به این رئیس خان زیاد امیدوار نباشا، کلا یخه، قطب شمال رو گذاشته جیب بغل، این توجهاتشم واسه اینه که حسابی ازت کار بکشه خامش نشی. من دیگه میرم دیرم شد. بعد هم فوری از اتاق بیرون رفت.
حرفهایش غرق فکرم کرد. مادر جواب مثبت را به زهرا خانم داده بود و قرار بود آخر هفته که پدر و مادر کمیل از شهرستان آمدند برای خواستگاری رسمی بیایند. تصمیم داشتم تا مراسم در خانه بمانم. ولی کمیل اصرار کرد که نیرو نیاز دارند و باید زودتر کارم را شروع کنم. بالاخره خودم را از افکارم بیرون کشیدم و سیستم را خاموش کردم و از پشت میز بلند شدم. از روی چوب لباسی ایستادهی گوشهی اتاق شیشهایی سویشرتم را برداشتم.
باصدای کمیل برگشتم.
–ساعت کاری خیلی وقته تموم شدهها.
هیکل چهارشانه وقد، بلندش چارچوب کوچک درشیشه ایی اتاقم را پُرکرده بود. وقتی آن جذبه و ژست مردانهاش را در دیدم. شاید به شقایق و سحر حق دادم.
–میخواستم برم از آبدارچی شماره آژانس...
حرفم را برید.
–من رو به اندازهی آژانس سر چهار راه قبول ندارید؟
دستپاچه گفتم:
–این چه حرفیه؟ نمیخوام اینجا براتون حرف در بیاد. مثل این که اینجا روی شما حساس هستن.
بیتوجه به حرفم گفت:
–شما سر خیابون باایستید من ماشین رو از پارکینگ برمیدارم میام.
با دهان باز نگاهش کردم. خوب میدانست که من تنهایی بیرون نمیروم. من از سایهی خودم هم میترسیدم.
لبخندی مهربانی زد و کمی جلوتر آمد.
–پس چطور به راننده آژانس اعتماد میکنید؟
نگاهم را پایین انداختم.
–کمیل گفت:
–میشه یه خواهشی ازتونم بکنم؟
–بفرمایید:
–لطفا همهچیز رو به من بسپرید و نگران هیچی نباشید. به حرف این دخترا توجهی نکنید. اینا خیلی مونده تا بزرگ بشن. اگر اینجا مشکلی داشتید فقط به خودم بگید. فعلا یه مدت نیم ساعت بعد از این که بقیه رفتن میریم که تو چشم نباشیم. بعد کیفم را از روی میز برداشت و دستم داد.
– من با آسانسور انتهای سالن میرم. شما با آسانسور جلو بیایید پارکینگ، تنهایی که نمیترسید؟
قلبم ریخت. شاید بد جنسی باشد، شاید هم غرور، ، ولی از این که اینطور با من حرف میزد برایم لذت بخش بود. دیگر از آن جذبهی رئیس گونهاش خبری نبود. بدون هیچ منیّت.
سرم را به طرفین تکان دادم و او رفت.
من نیاز داشتم به یک مردی مثل کمیل که خودش همیشه صلاح کارها را می داند و فکر همه چیز را میکند. شانههایم خسته بودند. دیگر نمیتوانستم باری رویشان بگذارم. احتیاج به یک استراحت طولانی داشتم.
چشم هایم را بستم و سرم را به صندلی ماشین تکیه دادم.
–امروز خسته شدید؟ به نظر خسته میایید.
🔅#پندانه
✍️ اگر فردا آخرین روز دنیا باشد...
🔸اگر فردا آخرین روز دنیا باشد، تمام خطوط تلفن دنیا پر میشود از جملههایی مثل «همیشه دوست داشتم»، «مرا ببخش» و…
🔹هزاران نفر برای دیدن کسی که دوست دارند، حاضرند کل داراییشان را بدهند تا وقت دیدن طرفشان را لحظهای داشته باشند.
🔸خیلیها پشیمان میشوند که چرا خیانت کردند. خیلیها دنبال گرفتن یک بخشش ساده میروند.
🔹کاشکی هر روز، روز آخر بود، تا ما انسانها قدر لحظات زندگی را میفهمیدیم. کاشکی بهجای لجبازی و غرور، لحظهای را با عشق سپری میکردیم.
.
👈 در مورد «پا» اگر نمی دانستید از امروز به بعد بدانید .
✍ 50 درصد اعصاب بدن و 50 درصد رگ ها و 50 درصد حجم خون، در هر دوپا قرار دارند .
👈 پاها دارای بزرگترین شبکه گردش خون هستند که خون رادر تمام اعضای بدن به هم متصل می کنند، لذاتوصیه می شود هر روز #پیاده_روی کنید .
.
✍ آیا می دانید 15 درصد بیماران مُسن به طور کلی، حداکثر در عرض یک سال پس از شکستگی استخوان ران می میرند☠ پس
هر روز قبل از شکستگی پاها، پیاده روی کنید(پیاده روی، حتی بعد از 60 سالگی هم هرگز دیر نیست، چون پاهای انسان هم مانند دیگر اعضای بدن به تدریج با گذشت زمان پیر میشوند، پیاده روی و ورزش کردن پاها یک کار مادام العمر است، تنها با پیاده روی و تقویت منظم همه روزه، می توان از پیری بیشتر پیشگیرپاها جلو گیری کرد، یا آن را کاهش داد .
.
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
📖حدیث امروز:
✳️ امام حسن مجتبی (ع) :
🌴صبر و شكيبائی زينت شخص، وفای به عهد علامت جوانمردی، و عجله و شتابزدگی (در كارها بدون انديشه) دليل بی خردی ميبباشد.
📚«كلمة الإمام الحسن، ص ۱۹۸»
🪧تقویم امروز:
📌 سهشنبه
☀️ ۲۳ مرداد ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۸ صفر ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 13 آگوست 2024 میلادی
🔖مناسبت امروز:
✌️روز مقاومت اسلامی
سلام امام زمانم✋🌸
📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مَهْدِيَّ اَلْأَرْضِ وَ عَيْنَ اَلْفَرْضِ...
سلام بر تو ای مولایی که حقیقت دین از قلب نازنین تو میتراود...
سلام بر تو و بر روزی که از جانب خدا به سوی اسرار زمین هدایت میشوی!
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت صاحبالامر در سرداب مقدس، ص۶۱۰.
2.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می کند همچو دمِ
حضرت عیسی،احیاء
بادِ گرمی که صبح
از سمتِ کرب وبلا می آید
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم