eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 جبیره بر روی بیشتر اعضای وضو ⁉️ سؤال: اگر بر روی بیشتر یا تمام اعضای وضو جبیره فرا گرفته باشد، تکلیف چیست؟ ✍️ پاسخ: 🔹 اگر بیشتر اعضاء وضو جبیره دارد، بنابر احتیاط، باید بین عمل جبیره و تیمم، جمع نماید، اگر چه کفایت تیمم در این صورت بعید نیست؛ اما اگر جبیره تمام اعضای وضو را گرفته باشد، باید تیمم بنماید. 📚 پی‌نوشت: بخش استفتائات پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت‌الله خامنه‌ای. 📎 📎
4.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادرم کرده سفارش که بگو اول ماه بابی انت وامی یااباعبدلله💚 صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
4.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرود ملی جمهوری اسلامی ایران 🌹🌹🌹🌹🌹 بمناسبت دهه فجر 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 آغاز ایام الله دهه مبارکه فجر و چهل و ششمین سالگرد پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران بر همگان مبارک باد . ســــــلام ایرانیان 💐 عیـــدتان مبــارڪ🌷
💢اولین لبخند 💠من اولین خبرنگاری بودم که توانستم از آیت‌الله خمینی عکسی در حال لبخند بگیرم. 🔸آن روز، فضای مصاحبه پر از هیجان و کنجکاوی بود. خبرنگار فرانسوی آمده بود تا سؤال‌هایش را از مهمان کشورشان بپرسد. 🔹من در گوشه‌ای ایستاده و انگشت روی شاتر دوربینم منتظر بودم. 🔸همه می‌دانستند که آیت‌الله خمینی شخصیتی جدی و مصمم دارد، اما چیزی در چهره‌اش بود که مرا کنجکاو می‌کرد: آرامشی عمیق، پشت آن نگاه نافذ. 🔹در میان مصاحبه، خبرنگار فرانسوی با لهجه‌ای خاص، پرسشی کرد که همه را برای لحظه‌ای در سکوت فرو برد. 🔸او با جسارت گفت: شایعه شده که آیت‌الله خمینی ثروتی بیشتر از شاه دارند، آیا این حقیقت دارد؟ 🔹همه منتظر جواب امام بودند. سکوت اتاق را پر کرده بود. چشمانم پشت لنز دوربین خیره به چهره امام شده بود. 🔸آیت‌الله خمینی لبخند زد. لبخندی آرام، اما عمیق و دلنشین. 🔹سپس با لحنی محکم و در عین حال ساده گفت: من هیچ ندارم و آنچه را هم که دارم، متعلق به مردم ایران است. 📚مهر و قهر، ص 224. 📎 📎 📎 📎
💢دهه شکوهمند فجر مبارک باد 💠 او مانند خورشید آمد و با خود نور و گرما را به همراه آورد، او مثل ماه است، ماهی که شب‌ای تاریک ما را مهتابی و روشن می‌کند. 💠 با آمدن او همه جا روشن و پر از امید شد. نگاه او مانند آفتاب گرم و زیبا بود. آری او امام عزیز ما بود. 📎 📎 📎
💢دهه شکوهمند فجر مبارک باد 💠12بهمن ســــــــالروز ورود حضرت امام خمینی (ره) به میهن اسلامی و دهـــه فجـــــــــــــــرتهنیت و گرامی باد. 📎 📎 📎
💢دهه شکوهمند فجر مبارک باد 💠من معتقدم پرچم ما چیزی فراتر از پارچه و جوهر است. این یک نماد شناخته شده جهانی است که مخفف آزادی است. 💠 این تاریخ ملت ماست و با خون کسانی که در دفاع از آن شهد شیرین شهادت را نوشیدند مشخص شده است. 📎 📎 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 نعمت جمعیت؛ هدیه الهی 🍃 ... وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلًا فَكَثَّرَكُمْ... . 🍃 و به خاطر بیاورید زمانی را که اندک بودید و او شما را فزونی داد! 📜 سوره اعراف: آیه86. 📎 📎
💢دهه شکوهمند فجر مبارک باد 💠دهه فجرانقلاب اسلامی عید پیروزی بر ملت ایران گرامی باد 📎 📎 📎
💎 🌟حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: 🌙ما وارد ماه شعبان شدیم؛ ماه عبادت، ماه توسّل، ؛ وَ اسمَع دُعائی اِذا دَعَوتُک، وَ اسمَع نِدائی اِذا نادَیتُک؛ فصل مناجات با خدای متعال، فصل مرتبط کردن این دلهای پاکْ با معدن عظمت، با معدن نور؛ این را قدر باید دانست. این یک تحفه‌ای است که در اختیار ما قرار داده شده است. خب ما دعا خیلی داریم، همه‌ی این دعاها هم پر از مضامین عالی است، امّا بعضی یک برجستگی خاصّی دارند... ماه شعبان یک چنین ماهی است؛ دلهای پاک، دلهای نورانی، دلهای جوان، از این موقعیّت بهره بگیرند، استفاده کنند، رابطه‌تان را با خدا قوی کنید
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_صد_و_سی_و_پنجم فاطمه گفت: حاج مهدوی دوتا از بهترین یادگاریهای الهام رو ب
این شک لعنتی دست بردارم نبود.مبادا حاج مهدوی از روی اجبار و بی رغبتی اومده بود؟! مبادا اومده بود تا روی حاج احمدی رو زمین نندازه؟! در این افکار بودم که پدر حاج مهدوی خطاب به من گفت:خب سادات عزیز،این حاج کمیل ما، پسر ارشد و البته تاج سر ما هستند. در خوبی و اخلاق که به لطف خدا شهره اند..من ازش راضی ام ان شالله خدا ازشون راضی باشه. همینطور داشت تعریف میکرد که در دلم خطاب بهش گفتم:برای کی داری از پسرت میگی؟ من همینطوری مجنون وشیدای او هستم دیوونه ترم نکن حاج آقا. گفت:حتما مطلع هستید که ایشون یک بار ازدواج کردند ولی متاسفانه قسمت نبود فرشته ای که خدا بهمون داد زیاد کنارمون باشه.از اون روز تا حالا هم که پنج سال و نیم میگذره اسم ازدواج مجدد رو نمیشد در حضورشون آورد تا به امشب که خدمت شماییم. نیم نگاهی به حاج مهدوی انداختم که روی پیشونیش دانه های درشت عرق نشسته بود. یعنی او واقعا منو پذیرفته بود؟؟ اون هم با وجود اینهمه اتفاقات بد؟؟! نمیترسید آبروش رو به خطر بندازم؟؟ اصلا نمیترسید که من چند وقت دیگه دوباره برگردم به گذشته م؟!!! اشرف خانوم به عنوان نماینده ای از جانب ما شروع کرد به تمجید از خوبیهام و حاج احمدی در لابه لای هر سخنی یک خاطره از آقام تعریف میکرد وباز هم روح او رو مهمان یک صلوات میکرد. حرفها ادامه داشت که حاج مهدوی پدر، رو به جمع گفت:اگر موافق باشید این دوتا جوون برن گوشه ای بشینن حرفهاشون و بزنن.اینطوری فقط ما داریم صحبت میکنیم.بعد رو کرد به پسرش وگفت:موافقید حاج آقا؟! حاج کمیل گردنش رو خم کرد و در حالیکه عرق روی پیشونیش رو پاک میکرد گفت: تا نظر خود سیده خانوم چی باشه.. من با اشاره ی اشرف خانوم بلند شدم و رو به حاج کمیل با شرم و حیا گفتم:بفرمایید.. رفتیم به اتاقم.حاج کمیل گوشه ای از اتاق نشست ودوباره با دستمال تاشده ش عرق پیشانیش رو پاک کرد. قبل از اینکه او را ببینم کلی سوال ازش داشتم ولی حالا که مقابلم نشسته بود هیچ چیزی نمیتونستم بگم.فقط دلم میخواست نگاهش کنم و عطرش رو بو بکشم. تنها کلامی که تونستم بگم این بود:باورم نمیشه … او خنده ی محجوبی کرد. _میتونم بپرسم چی رو باور نمیکنید؟ دست و صدام میلرزید! گفتم:اینکه شما. . شرم از او مانع تموم شدن جمله م شد. الهام حق داشت که برای او دستمال بدوزه چقدر پیشونی او عرق میکرد! پرسید:خب من درخدمت شمام سیده خانوم. من واقعا نمیتونستم چیزی بگم .. گفتم:میشه اول شما صحبت کنید.. او دوباره خندید. نگاهم کرد. با کمی مکث شروع کرد به دادن شرح حال مختصری از خودش و پرسیدن سوالات رایجی که هر مردی از زن دلخواهش میپرسه و من یکی یکی پاسخ سوالات رو می دادم. نوبت به من که رسید هیچ سوالی نداشتم! او اونقدر خوب وکامل بود که من هیچ سوالی از رفتارو اخلاقش برام ایجاد نشد. جز چند سوال که نمیدونستم آیا پرسیدنش کار درستیه یا خیر. پرسیدم:شما دوست دارید همسر آینده تون چطوری باشه؟ جمله م رو قطع کرد. _من دوست دارم هم خودم و هم ایشون طوری زندگی کنیم که خدا دوست داره.اگر ملاک رو رضایت پروردگار در نظر بگیریم رضایت ما هم به دنبال داره..که البته این خیلی سخته ولی با کمک همدیگه و لطف پروردگار ممکنه.. جواب او خیلی هوشمندانه وکامل بود.تا جاییکه سوال دیگری باقی نمیگذاشت. همونجا با صدای بلند عهد کردم که تمام سعیم رو میکنم اونطور که خداوند انتظار داره زندگی کنم. حرفهامون تموم شد و او حتی کوچکترین اشاره ای به گذشته ی من نکرد! چرا او به من اعتماد داشت؟! اگر کامران به من قول می داد که تغییر میکنه و دست از گذشته ش برمیداره من هرگز به او اعتماد نمیکردم .حاج کمیل چطور به من تا این حد اعتماد داشت؟ میخواست بحث رو ببنده که همه ی شهامتم رو جمع کردم و پرسیدم:چرا به من اعتماد کردید؟ شما تقریبا همه چیز رو درمورد گذشته ی من میدونید.من حتی با آبروی شما هم در مسجد بازی کردم. این شما رو نمیترسونه؟! او حالت صورتش تغییر کرد. به گل قالی خیره شد و گفت: _وقتی خدا به بنده ش فرصت جبران میده من کی باشم که این فرصت و ازش بگیرم؟ وقتی خدا با شنیدن یک العفو کل کارها و گناهان بنده شو فراموش میکنه من کی باشم که اونو یادآوری کنم؟ او انگشت سبابه اش رو بالا آورد و با جدیت گفت:همون حرفی که در جواب سوالتون دادم… وقتی میگم ملاکم خدایی زندگی کردنه یعنی اونطوری که او دوست داره..نه اونطوری که من میخوام یا عقل و عرف حکم میکنه… یک چیزی در قلبم تکون خورد..مو بر اندامم سیخ شد..این مرد واقعا انسان بود؟؟؟؟!!!! ادامه دارد… نویسنده: