👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان حورا💗 قسمت34 تمام مدت فکر مهرزاد مشغول یک چیز بود.. حورا... حورا... حورا... حال
–خب خانم خردمند از این طرفا؟
_استاد غرض از مزاحمت این که دنبال کار میگردم. خواستم اگه بشه تو مرکز مشاوره ای شما مشغول به کار بشم تا ببینم خدا چی می خواد.
_حالا چرا کار؟
_برای تفریح... از خونه موندن خسته شدم.
_پس بحث پولش نیست؟!
چه می گفت به استادش،راستش را!!
_بالاخره اونم ملاکه؛شما می تونید کمک کنید؟
استاد فهمید حورا علاقه ای به ادامه این بحث ندارد پس دیگر کشش نداد.
_چرا میتونم کمکت کنم. امروز یک فرم میدم پر کنی از فردا هم مشغول به کار شی. خانم خردمند شما استعداد فوق العاده ای داری تو درس خوندن و پیشرفت کردن.
میدونم میتونی ترقی کنی و از آخر مشاور خیلی خوبی بشی برای همین پیش خودم بهت کار میدم و کمکت میکنم تا خودم پیشرفتت رو ببینم و لذت ببرم از داشتن چنین دانشجو و کار آموز نمونه ای.
_ خجالتم ندین استاد داریم درس پس میدیم.
صداقت خندید و فرم را جلوی حورا گذاشت تا پر کند. خودش هم روی صندلی لم داد و دو تا چای سفارش داد.
_ داداش حواست هست برم خرید؟!
_ آره برو ولی زود برگرد مهرزاد اگه بیاد...
_ عه خب کلیدو ازش بگیر ترس نداره که.
_ ترس چیه رضا؟! فقط نمیخوام باهاش روبرو بشم، همین..
_ مرد یه بار شیونم یه بار. قرار نیست خودتو از همه مخفی کنی که. کینه ای که نبودی تو مهدی جان.
امیر مهدی انگشتر ها را مرتب کرد و گفت: کینه نیست رضا فقط نمیخوام دلخوری دیگه ای به وجود بیاد همین.خیلی خب به کارت برس منم برم. مهرزاد اومد کلید رو ازش بگیر.
هوفی کشید و گفت: باشه. سلام برسون. خدافظ.
امیر رضا رفت و امیر مهدی هم مشغول مشتری ها شد. بودن در مغازه باعث می شد حورا را فراموش کند. اما فکر و خیال آخر شب به سراغش می آمد.
دلش می خواست به استخاره محل نگذارد و جلو برود و بگوید دوستش دارد اما به دلش بد افتاده بود.
شاید قسمت نبود... قسمت... قسمت..
"تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
زندگی درد قشنگیست، به جز شبهایش!
که بدون تو فقط خوابِ پریشان دارد
یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟!
کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد!
خواب بد دیده ام، ای کاش خدا خیر کند
خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!
شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم ولی
من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد
اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر
سر و سرّیست که با موی پریشان دارد
"من از آن روز که در بند توأم" فهمیدم
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد..."
بعد نماز مغرب،امیر مهدی دوباره به مغازه آمد و خودش را سرگرم کرد تا اینکه مهرزاد رسید.
به ساعت نگاهی کرد. ساعت۱۰ بود. دیگر وقت امدنش بود.
_سلام.امیر مهدی دستش را دراز کرد و گفت: سلام خوبی؟
اما دستش خالی برگشت. کمی مردد ماند. معذب بود کاش مهرزاد از او دلخور نباشد حالا که کلا بیخیال دختر عمه اش شده.
_ اومدم کلید رو بدم.
کلید را روی میز گذاشت و گفت:سلام برسون به امیر رضا.
هنوز هم در چشمانش خشم موج می زد. هنوز هم از امیر مهدی بیزار بود. هنوز هم خشم و کینه در قلبش ریشه داشت.
مهرزاد برگشت که برود اما امیر مهدی گفت: مهرزاد...میگن دوتا مسلمون اگه سه روز باهم قهر باشن دیگه مسلمون نیستن. تو چرا...
_ من مسلمون نیستم. قهر و این کارا هم مال بچه هاست ممن کینتو به دل دارم. ازشم نمی گذرم. منتظر سوختن تو رو تو آتیشه کینه قلبم ببینم،مهرزاد با همان چشمان سرخ از عصبانیت نگاهی گذرا به امیر مهدی انداخت و رفت.
🍁نویسنده زهرا بانو🍁
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
–خب خانم خردمند از این طرفا؟ _استاد غرض از مزاحمت این که دنبال کار میگردم. خواستم اگه بشه تو مرکز مش
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان حورا💗
قسمت35
ولی یکیشون خیلی خاص بود حورا خانم. کاراش، حرف زدنش، راه رفتن، همه چیش..
نمیدونم از کی ولی عاشقش شدم.
رفتیم اردو راهیان نور. البته به اجبار بچه ها رفتم اونم برای بزن پ برقص تو راهش.
رفتنا خیلی کیف کردیم و زدیم و رقصیدیم اما.. اونجا خیلی از همون پسره در مورد حجاب و خدا و پیغمبر سوال کردم با اینکه خوب خیلیا بودن که جواب سوالمو بدن ولی من دنبال اون بودم.
اونم همیشه با آرامش جوابمو میداد.
انگار یک آرامش ذاتی داشت.
با حرفاش، لحن حرف زدنش، لبخنداش دلمو از سینم در میاورد.
از اون موقع عوض شدم شدم یه یلدای دیگه... اما اون زیاد محلم نمی داد. توجه خاصی بهم نمی کرد.
نه نگاه خیره ای، نه حرف خاصی.. فقط وقتی منو می دید سلام کوتاهی می کرد و رد می شد.
تا این که خانوادشو فرستاد خاستگاری. دل تو دلم نبود که بیان با هم حرف بزنیم ولی حورا خانم بابام.. بابان تا فهمید پسره طلبه است مخالفت کرد. هر چی بهش گفتم لااقل بزارین یه بار بیان اما گفت نه.
از خانواده اونا اصرار از بابای من انکار.
الان یک ماهه از قضیه خاستگاری میگذره و اونا هر هفته زنگ می زنن.
اما بابام زیر بار نمیره. میگه نه که نه.. محمدم منو دوست داره به بابام گفته ول کن نیست و تا منو به عقد خودش درنیاره بی خیال نمیشه.
تروخدا حورا خانم کمکم کنین.
حورا لبخند مطمئنی زد و دستان یلدا را گرفت.
_ اولا حورا خانم مال زنای۵۰-۶۰ساله است به من بگو حورا.
دوما تو چرا انقدر استرس داری عزیزم؟ درست میشه شک نکن.
_ آخه چجوری بابام راضی نمیشه!
_ عزیزم یکم آروم باش. اگه پسره دوست داره پس تا اخرش پات میمونه غصه نخور. پدرتم این عقایدی رو که تو باورش کردی رو هنوز باور ندارن.
_به نظرتون چیکار کنم پس؟
_شما باید واسه پدرت توضیح بدی. همین چیزایی که محمد آقا گفتن رو براشون توضیح بده. از خوبیای دین اسلام براشون بگو.
مدرک و دلیل بیار از قرآن هرکاری که میتونی بکن تا پدرت راضی بشن. اگه تو هم دوسش داری تلاش کن. یه ماه دیگه هم صبر کنه عیب نداره. عوضش پدرت میفهمن که اشتباه بزرگی می کردن و موقعیت خوبی نصیب دخترشون شده.
ببین یلدا جان عشق یک مقوله مقدسه باید طلبیده بشی تا سراغت بیاد پس خوب فکراتو بکن و کارایی که گفتم رو انجام بده اگرم فایده نداشت بازم بیا پیش خودم.
_چشم ممنون حورا جون. واقعا آروم شدم باهاتون حرف زدم.
_فدات بشم میتونی بری فقط خیلی به خودت استرس وارد نکن.
_ بازم چشم. فعلا خدانگهدار.
وقتی یلدا از اتاق حورا خارج شد، حورا همچنان به یلدا فکر میکرد و امیدوار بود که پدرش سرنوشت دخترش را خراب نکند.
آن روز چند مراجعه کننده دیگر هم داشت و هرکدام مشکلاتی داشتند و حورا با حوصله حرف های آن ها را گوش می کرد و راه هایی پیش پایشان می گذاشت .
او از این کار لذت می برد.
وقتی کاش تمام شذ از منشی خداحافظی کرد و از مرکز مشاوره خارج شد.
مهرزاد در مغازه کار میکرد و خودش را مشغول کرده بود تا کمتر به حورا فکر کند. حسابی جا افتاده بود و کارش گرفته بود ولی تنها مشکلی که داشت این بود که وجود امیر مهدی آزارش میداد.
زیاد با امیر مهدی هم صحبت نمی شد و حاضر نبود او را ببیند .
مهرزاد او را به خاطر ابراز علاقه اش به حوراگناهکار می دانست.
همیشه حورا را برای خود می دانست و حال نمی توانست باور کند کسی جز او حورا را دوست دارد.
دلش می خواست راهی پیدا کند و با او صحبت کند اما چگونه ؟
وقتی حورا اصلا چشم دیدن اورا نداشت این کار ممکن نبود.
آنچنان درفکر بود که متوجه آمدن امیر رضا نشد.
_داداش کجا سیر میکنی ؟؟
_سلام.
شرمنده داداش متوجهت نشدم
_دشمنت شرمنده خسته نباشی. اگر می خوای بری می تونی بری.
_فدات ممنون.
بفرما اینم کلید امری نیست؟
_از کارت راضی هستی مهرزاد؟
_ انقدری که میتونم بابتش تا صبح ازت تشکر کنم.
_ قربانت داداش این چه حرفیه کاری نکردم. تو بهترین تصمیم رو گرفتی. راستی فردا حرم ساعت۳منتظرتم.
_ حرم واسه چی؟
_خیر سرم میخوام دوماد بشما.
_ آها پاک فراموش کرده بودم باشه حتما میام.
_پس منتظرتم الانم برو به امید خدا شبت بخیر
مهرزاد سوار ماشینش شد و به طرف خانه حرکت کرد.
به خانه رسید. کلید را درون در چرخاند و وارد شد.
از آن طرف هورا درون حیاط بود و سرش به طرف در چرخید .
مهرزاد را دید که وارد حیاط شد .چادرش را روی سرش درست کرد و به گلهای باغچه زل زد
مهرزاد جلو امد .
_سلام.
حورا با صدای ارامی جواب داد
_خوبی؟
_خیلی ممنون.
_درمورد اون حرفایی که بهت زدم فکر کردی؟
_چیزی برای فکر کردن نیست.
_یعنی واقعا اصلا برات مهم نیس چی به سرت آوردن؟
11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸به فرزندان حلال و حرام را یاد بدین
🎙حجت الاسلام و المسلمین سجادی زاده
#حلال_و_حرام
#فرزندان
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
🌲 ارزش واقعی زندگی
🌿 سبک زندگی اسلامی به ما میآموزد که ارزش زندگی در مادیات نیست، بلکه در معنویت و ارتباط با خداوند است؛ این سبک زندگی بر اهمیت کمک به دیگران و اعمال خوب تأکید دارد؛ سعادت واقعی در رضایت الهی و تقویت روابط انسانی و اخلاق نیکو نهفته است.
📎 #سبک_زندگی
📎 #خانواده
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
🌐 حقوق بشر از دیدگاه امام سجاد علیهالسلام
🤝 حق همنشین:
❇️ امام سجاد علیهالسلام میفرمایند: وَ اَمَّا حَقُّ جَلِيسِكَ... وَ لَا تَقُومَ مِنْ مَجْلِسِكَ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ مَنْ يَجْلِسُ إِلَيْكَ يَجُوزُ لَهُ الْقِيَامُ عَنْكَ بِغَيْرِ إِذْنِک .
💎 حق همنشین و دوستی که کنارته اینه که بدون اجازهاش بلند نشی؛ ولی اون اگر خواست، میتونه بدون اجازه از تو بلند شه.
🔶 قسمت دوم:
1️⃣ احترام یعنی کوچکترین رفتار رو هم حساب کنی؛
این روایت داره به ما یاد میده که حتی برای بلند شدن از کنار کسی، باید بهش احترام بذاری. این یعنی ادب در سطح بالا!
2️⃣ تو مسئول رفتار خودتی، نه دیگران؛
امام (ع) میفرماید: تو نباید بیاجازه بلند شی ، ولی نمیگه باید ناراحت شی اگه اون بیاجازه بلند شد . این یعنی اخلاق فقط از تو شروع میشه، نه با رفتار دیگران.
3️⃣ تواضع در روابط دوستی؛
شاید بگی: چرا اون میتونه بیاجازه بلند شه ولی من نه؟ جوابش اینه: تو باید فروتنی و ادب رو یاد بگیری، حتی اگه طرف مقابلت رعایت نکنه. این یعنی رشد شخصیتی.
4️⃣ با ادب بودن، نشونه شخصیت قویتره؛
کسی که ادب داره و به دیگران احترام میذاره، در واقع خودشو قویتر و پختهتر نشون میده. این احترام گرفتن واقعیه، نه زورکی.
5️⃣ همنشینی یعنی حضور با احترام؛
این روایت نشون میده که کنار کسی بودن فقط فیزیکی نیست، باید با احترام و توجه همراه باشه.
📎 #کودک_نوجوان
📎 #رساله_حقوق
📎 #امام_سجاد
📎 #حق_همنشین
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
💢 زندگی با طعم آینده
🔶 فرزند که میآید، زندگی رنگ تازهای میگیرد. والدین با عشق، تمام سختیها را به جان میخرند تا فردای فرزندانشان بینقص و پُر از فرصت باشد. امید به رشد آنها، انگیزهای بزرگ برای ادامه مسیر زندگی است.
📎 #نکته_نگاشت
📎 #جمعیت
📎 #خانواده
📎 #فرزند_آوری
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
🌳 کمکهای الهی
☘️ ما یقین داریم، این ما نیستیم که دشمن را به روزگار سیاه نشانده ایم، بلکه ما یک وسیله ایم و نه بیشتر، و پیروزی را خداوند به ما می دهد به کمک امدادهای غیبی خود.
✍️ شهید محمدحسین عصمتی پور
🔸 https://B2n.ir/k75187
📎#مثل_شهدا
📎 #شهدا
📎 #شهدایی
📎 #امام_زمانی
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
12.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗯 برای ارتباط برقرار کردن نوجوانان با اقوام و آشنایان برایشان جذابیت ایجاد کنید☝️
🎙 دکتر عزیزی
#سبک_زندگی
#تربیت_فرزند
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
🌳برادری و برابری
☘️ به ما این وعده را دادهاند؛ وقتی که امام زمان سلاماللهعلیه ظهور کند این اختلافات از بین میرود و همه برادروار با هم هستند؛ دیگر زورمند و زورکشی در کار نیست... .
📚 صحیفه امام، ج۱۱، ص۲۹۸.
📎 #حدیث_جانان
📎 #امام_زمان
📎 #مهدوی
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
🔺 تبدیل لغزشها به خوبیها
🔹 خداوند در قرآن میفرماید:
فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً ؛[1]
پس کسانی که توبه کردند و عمل صالح انجام دادند، خدا بدی هايشان را به خوبی ها تبديل میكند و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است .
🔸 امام باقر علیهالسلام در توضیح این آیه شریفه فرمودند:
روز قیامت که برپا شود، مؤمن گناهکار را که توبه کرده، برای حساب و کتاب میآورند، اما خود خداوند سبحان است که حساب او را بررسی میکند و هیچکسی از مردم از حساب او آگاه نمیشود.
🔹 در این هنگام مؤمن از گناهانش آگاه میشود و به همه آنها اعتراف میکند و خداوند به نویسندگان اعمال فرمان میدهد که هر خطا و لغزشی را که این عبد دارد، به نیکیها و حسنات تبدیل کنند.
🔸 سپس نامه اعمال این بنده را به مردم عرضه میکنند. همه مردم میگویند:
این بنده خدا هیچ گناهی در نامه عملش نیست .
🔹 سپس خداوند فرمان میدهد که بندهاش را به سوی بهشت روانه کنند .
🔸 امام باقر علیهالسلام در پایان فرمودند:
این تأویل و توضیح آیه شریفه است که فقط مربوط به شیعیان گناهکار ما اهلبیت است .[2]
📚 پینوشت:
[1]. فرقان، 70.
[2]. مفید، محمد، الامالی، ص327-328، کنگره شیخ مفید.
📎 #امام_باقر
📎 #حسنات_سیئات
📎 #شیعیان
📎 #اعتقادات
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
🎨 چالشهای دوران نوجوانی
👨🏻🏫 دوران نوجوانی، از پرچالشترین و در عین حال از مهمترین مراحل زندگی است. در این دوران، نوجوانان با تغییرات جسمی، روانی و اجتماعی زیادی مواجه میشوند که میتواند بر نحوه ارتباط آنها با والدین تأثیرگذار باشد.
📌 چالشهای رایج دوران نوجوانی:
1️⃣ تغییرات هورمونی و عاطفی: نوسانات خلقی و احساسات شدید میتواند باعث سردرگمی و ناامنی روانی نوجوان شود.
2️⃣ بحث هویت و استقلال: نوجوانان به دنبال کشف هویت خود هستند و ممکن است تمایل داشته باشند از والدین فاصله بگیرند.
3️⃣ فشار همسالان: تأثیر دوستان و محیط اطراف میتواند بر تصمیمات و رفتار نوجوانان تأثیر زیادی بگذارد.
💡 راهکارهای برقراری ارتباط موثر با نوجوانان:
1️⃣ گوش دادن بدون قضاوت: به نوجوان اجازه دهید احساسات و نگرانیهایش را بیان کند. حتی اگر با نظر او موافق نیستید، سعی کنید دیدگاه او را درک کنید.
2️⃣ احترام به استقلال: به نوجوان اجازه دهید در مورد تصمیماتش فکر کند و انتخاب کند. این کار به او کمک میکند اعتماد به نفس پیدا کند.
3️⃣ برقراری مرزهای مشخص: در کنار احترام به استقلال، مرزهای روشنی تعیین کنید تا نوجوان بداند چه چیزی از او انتظار میرود.
📎 #نوجوان
📎 #ارتباط_با_فرزندان
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
🔺 نگرانی حضرت زهرا علیهاالسلام
🔹 حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام به رسول خدا صلىاللهعليهوآله گفت:
اى پدر جان! در روز قيامت، آن روزی که ترس و نگرانی همهجا را فراگرفته، من شما را كجا ملاقات خواهم نمود؟
🔸 پيامبر معظم اسلام صلیاللهعلیهوآله فرمود:
اى فاطمه! در آن روز من را در کنار دروازه بهشت ملاقات خواهى نمود، در حالیكه پرچم حمد و سپاس الهی در دستانم قرار دارد، من آن روز امت خود را در نزد خداوند شفاعت خواهم كرد.
🔹 حضرت زهرا علیهالسلام پرسید:
پدر جان! اگر تو را در آنجا ملاقات نكردم، در كجا خواهم ديد؟
🔸 پيامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود:
در كنار حوض كوثر، در حالى كه امّت خود را از آن سيراب می نمايم .
🔹 حضرت زهرا علیهاالسلام پرسید:
اى پدر جان! اگر در آنجا نيز ملاقات ننمودم، در کجا شما را میبینم؟
🔸 پيامبر اعظم صلیاللهعلیهوآله فرمود:
در کنار پل صراط در حالىكه ايستاده و میگويم:
ای مالک و پروردگار من! امّت من را سلامت بدار .
🔹 حضرت زهرا پرسید:
اگر در آنجا نیز شما را ندیدم، کجا ملاقات میکنم؟
🔸 پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
من را در لبه پرتگاه جهنم خواهى ديد در حالىكه امّت خود را از آن نجات میدهم .
🔹 پس حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام از اين بشارتها و خبرهای خوب، مسرور و شادمان گرديد .
📚 پینوشت:
صدوق، محمد، الامالی، ص276، کتابچی.
📎 #حضرت_زهرا
📎 #پیامبر_اکرم
📎 #شفاعت
📎 #اعتقادات
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨👩👧👦❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀👨👩👧👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯