اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
وَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ وَکَفیٰ بِاللّهِ وَکیلاً
📌امروز یکشنبه
☀️ ۴ خرداد ۱۴۰۴ هجری شمسی
🌙 ۲۷ ذیالقعده ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 25 مِی 2025 میلادی
📖 هر روز یک حدیث
✳️ امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام
روزگار ، دو روز است ؛ روزی با توست و روزی بر تو. اگر با تو بود ، سرمست مشو و اگر بر تو بود ، بیقراری مکن.
📚بحار الأنوار ، 78/13/71
🔖 مناسبتها
👩🚀 روز دزفول
⚔ روز مقاومت وپایداری
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ کَمَا هُوَ أَهْلُهُ
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ
اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج اِلٰهیٖ آمّیٖن
نماز_توبه در هر یکشنبه:
رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود:
هر بنده ای از امّت من که این نماز را بخواند، از آسمان به او ندا میشود:
«ای بنده خدا ، عملت را از نو آغاز کن، زیرا توبه ی تو پذیرفته و گناه تو آمرزیده شد». و فرشته ای از زیر عرش ندا میکند:
«ای بنده، بر تو، خاندان و فرزندانت مبارک باشد». و فرشته ای دیگر ندا میکند:
«ای بنده، دشمنان تو در روز قیامت از تو راضی خواهند شد». و فرشته ی دیگری ندا میکند:
«ای بنده، تو مؤمن از دنیا میروی و دینت از تو سلب نمیشود، و (بعد از مردن) قبرت گشاده و نورانی خواهد شد».
پس منادی دیگری میگوید: «ای بنده، پدر و مادرت از تو راضی خواهند شد، هرچند از تو راضی نباشند، و به خاطر تو، پدر و مادرت و فرزندانت آمرزیده شدند، و روزیِ تو در دنیا و آخرت گسترده خواهد شد».
و جناب جبرئیل ندا میکند: «من (هنگام مرگ) با ملک الموت نزد تو می آیم تا با تو مدارا کند، و مردن بر تو خدشه ای وارد نسازد، و روح تو از بدنت به آرامی خارج شود»
دستورالعمل نماز توبه بدین صورته
🌸ابتدا غسل توبه
🌸دو تا نماز دو رکعتی (مانند نماز صبح ) با این نیت بخوانید : دو رکعت نماز توبه می خوانم برای قربه الی الله و نماز رو شروع کنید / فقط با این تفاوت که در هر رکعت بعد از حمد، سه مرتبه سوره ی توحید، یک مرتبه سوره ی فلق و یک مرتبه سوره ی ناس بخواند.
🌸بعد از نماز هفتاد بار ( استغفرالله ربی و اتوب الیه )و بعدش یک بار : «لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ إلّا بِالله العَلِیِّ العَظیمِ»
و در اخر:
🌸«یا عَزیزُ یا غَفّارُ إغفِر لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُـوبَ جَمیعِ المؤمِنینَ وَ المُؤمِناتِ فَإنَّهُ لا یَغفِرُ الذُّنوبَ إلّا أنتَ»
یعنی اینکه : ای خدای عزیز و ای خدایی که بسیار آمرزنده هستی! گناهان من و گناهان همه ی مردان و زنان مؤمن را بیامرز، چرا که کسی جز تو آمرزنده ی گناهان نیست»
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
التماس دعای الفرج
💐اللهم عجل لولیک الفرج 💐
🌐 حقوق بشر از دیدگاه امام سجاد علیهالسلام
🎁 حق اموال:
❇️ امام سجاد علیهالسلام میفرمایند: وَ اَمَّا حَقُّ مَالِكَ ...فَاعْمَلْ فِيهِ بِطَاعَةِ رَبِّكَ .
💎 و اما حق مال و ثروتی که داری این است که با آن خدا را اطاعت کنی.
🔶 قسمت چهارم:
1️⃣ مال و پولی که داری را طوری استفاده کن که خدا راضی باشه؛ یعنی فقط خرج خوشگذرونی یا پُز دادن نکنی؛ بلکه بدونی که این پول یه امانته، و باید باهاش کار خوب انجام بدی.
2️⃣ پول قدرت انتخابه، نه فقط خرید!
امام سجاد (ع) میفرماید: پول فقط برای خوشگذرونی نیست؛ مهمه که انتخاب کنی باهاش کار خوب بکنی یا نه.
3️⃣ پول رو خرج چیزی کن که بهت ارزش بده، نه ارزشتو کم کنه.
مثلاً کمک به یه دوست، خریدن کتاب، یا هدیه به کسی که دوستش داری ارزشه... ولی پُز دادن با لباس گرون قیمت نه!
4️⃣ با پولت میتونی لبخند بسازی!
شاید برات کوچیک باشه، ولی یه خوراکی خریدن برای کسی که نداره، یا حتی کمک به کارهای خیر، ارزش زیادی داره.
5️⃣ خدا به نیتت نگاه میکنه، نه به مقدار پولت.
حتی اگه پولت کم باشه، ولی با دل پاک خرجش کنی، ثواب بزرگی داری.
6️⃣ پول خوبه، ولی وقتی خوب خرج بشه!
📎 #کودک_نوجوان
📎 #کوتاه_نوشته
📎 #رساله_حقوق
📎 #امام_سجاد
📎 #حق_اموال
715.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غدیر قبل از محرم یعنی ؛
علی امام من است و منم غلامحسین♥️
#روز_شمار_غدیر ⏳
۲۴خرداد۱۴۰۴
عید بزرگ غدیر
شیعه باید برای مولا سنگ تمام بگذارد .
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یااباعبدالله🌱
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 هر تولد، امیدی نو
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله:
🍃 وَ لَمَوْلُودٌ فِي أُمَّتِي أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ اَلشَّمْسُ .
🍃 همانا یک نوزادِ متولد شده در امّتم، از آنچه خورشید بر آن میتابد، نزد من محبوبتر است .
📚 مستدرک الوسائل، ج۱۴، ص۱۵۳.
📎 #جمعیت
📎 #خانواده
📎 #فرزند_آوری
💢 دروغ خوب
💠دلیلش را هیچکدام درست به یاد نداشتند، فقط برایشان قهر مانده بود و خاطرهی تلخ دعوای آخر.
🔸ابوکاهل نزد یکی از دو رفت و گفت: چرا با رفیقت دعوا کردی و قهری؟ او خیلی تو را دوست دارد و از تو تعریف میکند!
🔸مرد، لبخند شادی روی لبش نشست.
🔸ابوکاهل نزد دیگری رفت و همین حرف را تکرار کرد، و آن دو با هم آشتی کردند.
🔸عذاب وجدانِ دروغی که به آن دو دوست گفته بود، خواب شب را از او گرفته بود.
🔸خدمت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) آمد و ماجرا را تعریف کرد. پیامبر گفت: ای ابوکاهل، مردم را با یکدیگر آشتی بده، هرچند با دروغ.
📚بحارالانوار، ج۷۲، ص۲۵۴
📎 #کودک_نوجوان
📎 #داستانک
📎 #حکایت
📎 #پند_قند
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان حورا💗 قسمت43 مهرزاد خیلی زود وابسته آن جمع صمیمی شده بود. پیش اقای یگانه رفت و گ
امیرمهدی در جواب آن ها پاسخ داد: شرمنده توی ترافیک مونده بودم.
_آخ از دست تو پسر.
_مادر من ناراحت نشین بیاید ببینید چی خریدم برا بابا.
کت و شلوار را از کاور در آورد و به دست پدرش داد.
_قابل شما رو نداره باباجون.
امیدوارم خوشتون بیاد.
_ وای پسرم دست شما درد نکنه. چرا زحمت کشیدی؟ خیلی قشنگه ممنونم پسرم.
_خواهش میکنم پدرم وظیفه بود.
ببخشید که کمه.
_قربونت برم پسرم نزن این حرفو.
هدی گفت:خب دیگه بریم دیره مامان جون.
بالاخره همه با خوشی و خنده راه افتادند.
فقط دل در دل امیر مهدی نبود. چقدر دلش برای حورایش تنگ شده بود. چقدر بی صبرانه منتظر دیدن حورا در لباس سفید خاستگاری بود.قلبش در سینه می کوبید و بی قراری می کرد.
"ميگم دلبر
ولى من دوستت دارم چون شبيهِ هيچكس نيستى
شبيهِ هيچكس شعر نميخونى
شبيهِ هيچكس نگآه نميكنى
شبيهِ هيچكس نيستى جز خودت كه دلبرى
يا اينكه هيچكس شبيهات دلبر نيست؟
و شعر نميخونه؟
و نگاه نميكنه؟
و نميدونم...
ولى ميدونم كه تو، فقط تو دلبرى...
شبيهِ خودت دلبر بمون هميشه
خـب؟!"
🍁نویسنده : زهرا بانو🍁
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
امیرمهدی در جواب آن ها پاسخ داد: شرمنده توی ترافیک مونده بودم. _آخ از دست تو پسر. _مادر من ناراحت ن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان حورا💗
قسمت44
آقا رضا از این که حورا شماره اش را به خانواده ی امیر مهدی داده بود، خوشحال بود. با آن همه بدی که در حق آن دخترک مظلوم کرده بودند، حورا باز هم احترامشان را نگه داشته بود و سر خود کاری نکرده بود.
البته این کار از دختری مثل حورا بعید نبود.
هدی به حورا خبر داده بود که پدر امیر مهدی برای خواستگاری به آقا رضا زنگ زده است.
حورا از این اتفاق خوشحال بود اما از این که آقا رضا و مریم خانم مخالفت کنند دلشوره داشت.از صبح منتظر این بود که دایی رضا به او خبر خواستگاری را بدهد.
"تو را باید کمی بیشتر دوست داشت
کمی بیشتر از یک همراه
کمی بیشتر از یک همسفر
کمی بیشتر از یک آشنای ناشناس!
تو را باید...
اندازه تمام دلشوره هایت
اندازه اعتماد کردنت
تو را باید با تمام حرف هایی که در چشمانت موج میزند
با تمام رازهایی که در سینه داری دوست داشت
تو را باید همانند یک هوای ابری
یک شب بارانی
یک آهنگ قدیمی
یک شعر تمام نشدنی
همانند یک ملو درامِ کلاسیکِ عاشقانه ی فرانسوی
همانند یک آواره ی عاشق دوست داشت!
برای دوست داشتنت باید غرور را رها کرد!"
حورا در خانه ی خود نشسته بود و مشغول خواندن کتاب بود که تلفن خانه اش به صدا در آمد.شماره خانه دایی رضا بود حورا با استرس گوشی تلفن را برداشت.
_بله؟!
_سلام حورا جان. خوبی؟!
_سلام. ممنون دایی جان. شما خوبین؟
_قربانت. حورا جان زنگ زدم بگم که بیای خونه ما. قراره امیر مهدی و خانواده اش بیان خواستگاری.
حورا که هم هول شده بود هم از خوشحالی زبانش بند آمده بود، گفت:ب...باشه چشم.
_حورا جان کاری نداری؟!
_نه. سلام برسونین به همه.
حورا از اینکه دایی رضا با ملایمت با او صحبت می کرد کمی احساس آرامش کرد.
اما هنوز هم نگران حرف های مریم خانم بود. چون فقط او می توانست نظر دایی رضا را تغییر دهد.
دایی رضا وقتی خبر خواستگاری را به مریم خانم داد، منتظر عکس العمل او بود اما برایش جالب بود که مریم خانم چیزی نگفت. فقط سکوت کرد اما نمی دانست که در همین سکوت چه راز بزرگی نهفته است.
مریم خانم به داخل آشپز خانه رفت و با خود فکر کرد.که اگر حورا به خواستگارش جواب مثبت بدهد جهیزیه حورا به عهده شوهرش است.
آن ها هم که همه ی ارثیه حورا را خرج کرده بودند.
پس... چیزی از حقوق کمشان هم برایشان نمی ماند.
تصمیم گرفت کاری کند ک حورا جواب منفی بدهد یا خانواده ی امیر مهدی از خواستگاری حورا پشیمان شوند.
خلاصه شب شد و حورا زودتر از مهمان ها رسید و بعد از سلام احوال پرسی کوتاهی به اتاق مارال رفت.
_وای حورا جون سلام.
حورا، مارال را تنگ در آغوش گرفت و گفت:سلام عروسک. چطوری؟
_ الان که دیدمت عالیم.
_ آخ که من فدات بشم مهربون. چه خبرا؟ درسات چطوره؟
_ از وقتی رفتی افتضاح شده.
_ عه عه شدی بچه تنبل؟
_ نه نه حورا جون اما خب باز کسی نیست کمکم کنه.
راستی حورایی قراره ازدواج کنی نه؟؟
_اگه خدا بخواد.
مارال با شیطنت گفت:پسره خوشگله؟؟
حورا لپش را کشید و گفت: ای شیطون این حرفا به تو نیومده تو بشین درستو بخون. راستی... مهرزاد کجاست؟
قلب حورا شروع کرد به تپیدن. چقدر از او دور شده بود. اصلا او را فراموش کرده بود. چطور یکهو نامش بر زبانش جاری شد؟؟
نکند همین جا باشد و بخواهد الم شنگه ای به پا کند؟!
وای مارال زودتر بگو قلب من جنبه ندارد بهم میریزد.
_داداش مهرزاد نزدیک یه هفته اس که رفته مسافرت.
حورا نفس راحتی کشید و گفت: کجا؟
_نمی دونم مامان گفت رفته جنوب. خیلیم ازش عصبانی بودا. مگه جنوب چیه حورا جون؟؟
حورا ناگهان فکرش پر کشید سمت طلائیه، شلمچه... نکند او واقعا به این سفر رفته باشد؟ اما مگر می شود؟ مهرزاد اهل نماز خواندن هم نبود. حال به دیدن مناطق عملیاتی برود؟؟ نه محال بود.
چیزی او را سرزنش کرد. هیچ چیز محال نیست تا دست پروردگار بر این جهان مسلط است. او می تواند مهرزاد را تغییر دهد. او می تواند زندگیش را دگرگون کند. شهدا نیز می توانند. همان هایی که همه فکر می کنند دستشان از این دنیا کوتاه است می توانند هر کار محالی را انجام دهند.
با صدای زنگ در، حورا از جا پرید و به خود افتاد. بهترین لباس هایش را پوشیده بود.
نفس عمیقی کشید و به آشپزخانه رفت. سینی را پر از استکان های کمر باریک کرد و گوشه ای از سینی را نعلبکی گذاشت.
چای های خوش رنگی ریخت و منتظر ماند تا دایی رضا صدایش کند.
امیر مهدی در آن لحضه فقط دلش میخواست حورا را ببیند. حورایی که عاشقش بود ولی هنوز حس خانواده حورا را نسبت به خود نمی دانست.
همه در حال صبحت با هم بودند که حورا با یک سینی چای وارد پزیرایی شد.